هَناسَه

«هناسه» روایتگر بانویی است که در جنگ تحمیلی از عراق به ایران آمد

رمان «هناسه»، به بررسی تاثیرات جنگ بر بنیان خانواده، پیامدهای دوری، دلهره و دلتنگی آدم‌ها می‌پردازد و تلاش و پایداری یک زن را برای حفظ خانواده‌اش به تصویر می‌کشد.

کتاب «هناسه»، نوشته‌ی راضیه بهرامی راد، اثری تازه در حوزه ادبیات دفاع مقدس است که توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. این رمان با الهام از یک داستان واقعی، به زندگی یک خانواده عراقی و مصائب و ستم‌هایی که رژیم بعث بر کردها و مردم حلبچه روا داشته، می‌پردازد.
داستان کتاب در مکان‌های مختلفی از جمله حلبچه، کوهستان‌های کردستان، شکارگاه پرور سمنان و شهر سمنان اتفاق می‌افتد.
رمان، زندگی خانواده‌ای اهل حلبچه را در سال ۱۳۵۳ به تصویر می‌کشد که در پی حملات رژیم بعث به ایران مهاجرت می‌کنند. پدر خانواده به عنوان محیط‌بان در ایران مشغول به کار می‌شود. محور اصلی داستان، زندگی مادر خانواده، زنی به نام «هناسه» است. کتاب، روایت زندگی و استقامت این زن حلبچه‌ای است که با سختی‌ها و چالش‌های مهاجرت و جنگ دست و پنجه نرم می‌کند.
به گفته راضیه بهرامی‌راد، «هناسه» اولین جلد از یک سه‌گانه است و جلدهای بعدی قرار است از دیدگاه «بارام»، همسر هناسه، و «بفرین»، جاری هناسه، روایت شوند.
رمان «هناسه»، به بررسی تاثیرات جنگ بر بنیان خانواده، پیامدهای دوری، دلهره و دلتنگی آدم‌ها می‌پردازد و تلاش و پایداری یک زن را برای حفظ خانواده‌اش به تصویر می‌کشد.
آزاده یاراحمدی، پژوهشگر، در یادداشتی در مورد این کتاب می‌نویسد: «زنان در جنگ اضطراب‌هایی متفاوت از مردان را تجربه می‌کنند. برخی از این اضطراب‌ها به دلیل تهدیدات خاص جنسیتی است. خشونت مبتنی بر جنسیت در طول تاریخ همواره در جنگ‌ها وجود داشته است. در چنین شرایطی، هناسه نیز مانند بسیاری از زنان دیگر، مجبور به ترک خانه و وطنش می‌شود.»

برشی از کتاب:
“خالورشید که در دامنه کوه ایستاده بود، شروع کرد به آواز خواندن به لایه لایه سر دادن. صدایش به کوه رسید، کوه آوازش را پاسخ داد. مردم به خالورشید نگاه کردند. بارام دنباله آواز خالورشید را گرفت. طنین صدای خالورشید و بارام بین جمعیت پیچید. مردها ایستاده رو به شهر با کوه هم صدا شدند و ترانه نیشتمان سر دادند. خالورشید نشست سیگاری روشن کرد و آه کشید. آهی بلند و کشیده چون داوود نبی. بخار دهانش توی هوا گم شد. زیر لب زمزمه کرد: «ابراهیم ابراهیم» همنوایی مردها، زن‌ها را آرام کرد و بچه‌ها کم کم به خواب رفتند. هناسه دلش می‌خواست مردها تا ابد آواز بخوانند.”