نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
هزینه دوا و درمان بچهها، مسابقات ورزشی، ادامه تحصیل و تامین مایحتاج آنها جزو دغدغههای مرجان بود و هر چیزی را که برای فرزندش میخواست از دانش آموزانش دریغ نمیکرد به طور مثال در دوران کرونا ۱۴ گوشی اندروید خریداری کرد تا بچههایی که امکانات ندارند از تحصیل بازنمانند، انگار مرجان ماموریت داشت تا هر […]
هزینه دوا و درمان بچهها، مسابقات ورزشی، ادامه تحصیل و تامین مایحتاج آنها جزو دغدغههای مرجان بود و هر چیزی را که برای فرزندش میخواست از دانش آموزانش دریغ نمیکرد به طور مثال در دوران کرونا ۱۴ گوشی اندروید خریداری کرد تا بچههایی که امکانات ندارند از تحصیل بازنمانند، انگار مرجان ماموریت داشت تا هر چند محدود دستگیری کند و دستی از سوی خدا باشد، در آخر هم با کرونا آسمانی شد.
خبرگزاری فارس-همدان، سولماز عنایتی؛ در صفحات مجازی پرسه میزدم و وقت میگذراندم، از این صفحه به آن صفحه در دنیایی از اما و اگرهای کرونایی غرق بودم. از واکسن آلوده مدرنا و مرگ یکی دو تا از ژاپنیها تا تزریق اشتباه دز دوم واکسن خبرنگاران حوزه سلامت. گاهی هم پیج طنازی در برابرم گشوده میشد و در میان سیل دل نگرانیها بلند بلند قهقهه میزدم تا اینکه به عکس و اسم معلمی فداکار رسیدم. معلم فداکار همدانی خانم «مرجان بابایی»، این چند کلمه کافی بود تا شم خبرنگاریام گل کند و بدون از دست دادن لحظهای به دنبال روایت معلم فداکار باشم. حالا «چرا فداکار؟» این اولین سوالی بود که در میان سیاهی یکدست زمینه پُست و چهره آرام و مهربانش ذهنم را مشغول کرد، بعد از توقف به «فقط معلم بود» رسیدم اما چرا بود؟ انگار دیگر نیست و باید در پی آثاری از فداکاریاش باشم. کمی چشم چرخاندم و جملات پایینتر پست را خواندم «معلم تربیت بدنی مدرسه شهید موسیخانی دو ناحیه ۲ آموزش و پرورش در اثر ابتلا به کرونا جان به جانآفرین تسلیم کرد.» نمیشناختمش ولی چهره جوان و پرانرژی با لبخند سرشار از امید به زندگیاش حال دلم را دگرگون کرد، پیش از اینکه فرصت سوگواری برای پرپر شدن این معلم جوان و هزاران هموطن را به خود بدهم گوشی به دست از لابهلای دفترچه تلفن برگ برگ شده به دنبال شماره آموزش و پرورش گشتم. راز معلم فداکار تصمیم گرفتم راز فداکاری این معلم جوان را در روزهای آغازینش به سفر ابدی برملا کنم، با چند تماس پی در پی به شماره تلفن خواهر مرحوم بابایی رسیدم اما دست و دلم به لمس اعداد روی گوشی نمیرفت آخر قرار است از خواهری بپرسم که در اوج جوانی خانواده و کودک ۱۰ سالهاش را ترک کرده و راهی سفری بیانتها شده است. علیرغم کنجکاوی خبرنگاری دست دست کردم و به بهانههای مختلف ارتباط تلفنی را به تاخیر انداختم، عقربههای ساعت هم در جدالی بیسابقه از یکدیگر پیشی میگرفتند و تند تند دور این دوار کوچک را میپیمودند و بالاخره ساعت به شب نزدیک شد و من تسلیم. صفر و ۹ و یک و … را تند تند گرفتم، بوق ممتد گوشی با تپش قلبم همآهنگ شد تا صدایی با زنگ غم پاسخم را داد. بعد از معرفی و توضیح و البته تسلیت خواهر از دست رفته، رفتم سر اصل مطلب از میترا بابایی خواستم تا از راز خواهر کوچکترش پرده بردارد. چند لحظهای مکث کرد شاید بغضاش را فروخورد و گفت: خواهرم خیلی جوان بود و پر از شور زندگی اما کرونا جوان و پیر نمیشناسد و ناجوانمردانه عزیزانمان را میگیرد. از او سن و سال مرحوم مرجان را پرسیدم، از سالی که وارد حرفه معلمی شد و لقب فداکار را گرفت، جوابی نیامد انگار صدا قطع شد، اصلا سکوت شد. به یکباره خانمی گفت «عزیزم! من خواهر بزرگتر مرجان هستم، منیژه»، قبل از اینکه سلامی کنم خیلی سریع توضیح داد: مرجان خیلی کوچکتر از ما بود اسفند سال ۶۲ به دنیا آمد و روی پای ما دو تا خواهر بزرگ شد الان هم که نیست انگار جزیی از وجود ما نیست، مهمترین ویژگی مرجان مهربانی و فداکاری بود که انگار رسالت داشت مهربانی را بین همه نشر بدهد به خصوص دانشآموزانش. پیوندی عمیق از جنس انسانیت/ از خرید گوشی تا تأمین هزینه دوا و درمان به دنبال اولین جرقه نوعدوستی مرجان بودم از منیژه خانم پرسیدم چه شد که در عمر معلمیاش که به کوتاهی عمر گل بود به پدر بعضی از دانشآموزان بدل شد؟ او گفت: اولین روزهایی که وارد حرفه معلمی شد متوجه مشکل مادرزادی یکی از دانشآموزانش میشود این دختربچه مشکل جسمی حرکتی داشت و توان ورزش و حرکت دادن پاهایش را نداشت. مرجان مجدانه به دنبال تهیه پول رفت تا این دانشآموز درمان شد و در مدرسه برای او جشن راه رفتن و توپ بازی گرفت. این اولین باری بود که بین او و دانشآموزانش پیوندی عمیقتر از معلمی و شاگردی شکل گرفت. بعد از این ماجرا تمام هم و غم مرجان حل مشکلات بچههای مدرسه شد تا جایی که دانش آموزان بیبضاعت را شناسایی میکرد به محل زندگی آنها سرکشی و بعدش هم دنبال حل مشکلاتشان بود، هر یک ماه و نیم یکبار به صورت مداوم با مشارکت خیرین بسته ارزاق به مبلغ ۳۰ تا ۳۵ میلیون تومان تهیه و با ظرافت و دقت خاصی بین موارد شناسایی شده توزیع میکرد حتی بعضی ماهها تمام حقوقش صرف این امور میشد. هزینه دوا و درمان بچهها، مسابقات ورزشی، ادامه تحصیل و تامین مایحتاج آنها جزو دغدغههای مرجان بود و هر چیزی را که برای فرزندش میخواست از دانش آموزانش دریغ نمیکرد به طور مثال در دوران کرونا ۱۴ گوشی اندروید خریداری کرد تا بچههایی که امکانات ندارند از تحصیل بازنمانند، انگار مرجان ماموریت داشت تا هر چند محدود دستگیری کند و دستی از سوی خدا باشد. مرجان، بابا میشود منیژه خانم به اشک مجال نمیداد و شتابان داستان خواهرش را تعریف میکرد تا مبادا تکهای از حدیث مهربانی جا بماند و حق مطلب ادا نشود. از او ماجرای بابا شدن مرجان را پرسیدم اینجا بود که بغضاش ترکید و گوشی دوباره به دست میتراخانم افتاد و گفت: تصمیم گرفتیم برای ادامه راه مرجان هم که شده هزینه ختمش را صرف بستههای ارزاق کنیم و این بستههای مواد غذایی و بهداشتی را به ۳۵ خانوادهای که خواهرم به آنها رسیدگی میکرد هدیه کنیم. هنگام تحویل این بستهها، خانوادهها متوجه شدند مرجان فوت کرده و ما به جای او آمدیم، یکی از آنها بیشتر از بقیه غم مبهم بیکسی بر دلشان سنگینی کرد و گفتند که ما بین خودمان خانم بابایی را آقای بابایی صدا میزدیم و برای ما حکم پدر و سایه سر را داشت. بازگشت به زندگی به دست «بابا مرجان»! راست میگفتند مرجان همه جوره پای بچههایش ایستاده بود یکی از مهمترین کارهایی که خواهرم انجام داد نجات یک دختربچه از خودکشی بود، داستان غم انگیز این دختر با پدری معتاد گره خورده و مادری که برای لقمه نانی در خانهها کار میکرد. این دختر بچه ترک تحصیل میکند و بنا میگذارد با مادرش کار کند البته گوشی هم برای ادامه تحصیل نداشت. بعد از مدتی خسته از روزگار خودکشی میکند ولی مرجان او را به زندگی برمیگرداند و انگیزهای برای ادامه حیاتش میشود حتی برایش گوشی اندروید میخرد و امروز چشم به راه است تا خواهرم به او سر بزند، فکر کنم نمیداند کرونا رفیق شفیقاش را گرفته است. یکی دیگر از حمایتهای مادی و معنوی مرجان متوجه دانش آموزی بود که بیماری پروانهای داشت و تهیه پانسمان و دارو این دختر را تا حد امکان در رأس کارهایش قرار میداد، هنر مرجان پیدا کردن این موارد خاص بود درست و دقیق افرادی را که باید پیدا میکرد و بانی خیر میشد. این نمونهها زیاد بودند یادم میآید با دخترخانم دیگری رابطه عاطفی برقرار کرد که از گردن به پایین سوخته و خواهرم شبانهروزی در تلاش برای جذب کمک و درمان این دختر بود به نظرم الان هم که در این دنیا نیست حواسش پیش این خانواده است. میترا خانم ادامه داد: مرجان برای کمکرسانی و جمعآوری پول در اغلب موارد با من و منیژه مشورت میکرد و به ما میسپرد تا از دوست و آشنا برای کارهای خیرش کمک جمع کنیم، بدون شک خواهرم جزو خیرین امین بود چون از شهرهای دیگر کشور مثل تهران و به او اعتماد داشتند و کمکهای نقدی و غیر نقدی را در اختیار مرجان قرار میدادند تا با رعایت امانت و صداقت به دست اویی که باید برساند. برپایی «خیریه مرجان» سینه مرجان بابایی در اوج جوانی مالامال از غم بود، غمی که از آن او نبود اما ماموریتش مرهم زخمها بود، زخمهایی که شاید تنها با سر سوزن توجهی بهبود مییافت از پشت و پناه و همراه بودن تا خرید میوه نوبرانه، لباس عید و آجیل شب یلدا. هر چه بیشتر با خواهران بابایی صحبت میکنم بیشتر به شفقت و مهربانی این معلم جوان میرسم، این بار مجدد رشته سخن به دست منیژه خانم افتاد گویی بر سیل اشکش تسلط پیدا کرده و مشتاق است که بگوید: بعد از فوت مرجان ما نگران خانوادههای تحت حمایت او هستیم تا جایی که بنا داریم خیریه به نام مرجان ثبت کنیم و با تمام توان ادامهدهنده راهش باشیم. دوست دارم به گوش بچههای خواهرم برسد که ما هستیم به جای مرجان هستیم. حتما الان گونههایتان نمناک است و بغض گلویتان را میفشارد. حدیث این روزهای ما داغ بیکس شدن است، عزیزان بسیاری از دست رفتند، افرادی مثل مرجان که دستان خدا بر روی زمین بودند. حالا باید بیشتر به فکر سلامتی خود و دیگران باشیم فقط کافی است چند پروتکل بهداشتی را رعایت کنیم.
گفتگوی جهانبانو با بانوان حاضر در مسیر مشایه
آشنایی با اولین موکب بین المللی زنانه
جملات کوتاه برای تشکر از بانوان خادم عراقی
چند توصیه برای مادران جهت در پیادهروی اربعین
به پاس ۱۰۰۰ روز خدمت
جریان مقاومت، جریانی است که باید همچنان خون تازه در آن دمیده شود
سختترین و سوزناکترین درد بشر، درد فراق است
مردم خوب میدانند چه کسی خدمتگزارشان است
یادبود بانوان آمل برای شهید رئیسی و شهدای خدمت