از طرف یک‌مادر...

سرت سلامت آقا

تا دیشب، دل‌هایمان در هجوم شایعه و سکوت، مثل شب عاشورا بی‌قرار بود. خیلی چیزها در مورد پدرمان می‌گفتند. اما وقتی از درِ حسینیه وارد شد و صدای «حیدر...حیدر!» در حضورش طنین انداخت، نه فقط روضه که دل یک ملت به فریاد افتاد: «پدرمان برگشت؛ سرفراز و پیروز»

شب عاشورای امسال، فقط یک شب عزاداری نبود؛ شبی بود که قلب‌های نگران، دوباره آرام گرفت. شبی که مادران این سرزمین، با دیدن چهره مقتدر رهبرشان، بار دیگر دلشان گرم شد به بودن پدری که در سخت‌ترین روزهای وطن، کنار خانواده‌اش ایستاده است.

در خانه‌ام نشسته بودم؛ جایی در دل ایران. مادرم، زنی که دوازده شب هجمه وحشیانه را با دل‌آشوب خبرها، با نگرانی برای فرزندانش گذرانده بود، حالا آرام روی زمین نشسته بود و اشک شادی‌اش را پنهان نمی‌کرد.

ماجرای شب‌های جنگ را همه می‌دانند. روایت‌هایی که در فضای مجازی و برخی رسانه‌ها پیچید: اینکه رهبری غایب است و این غیبت معنا دارد، اینکه دشمن، ضربه‌ای زده و کسی نمی‌گوید، و اینکه شاید قرار است اتفاقی بیفتد، از جنس خلأ، از جنس جانشینی، از جنس ناامنی… زبانم‌لال! دور از جانتان.

اما شب عاشورا، ناگهان خبری رسید. خبری از حضور. از بازگشت. از بودن.

رهبر عزیزمان، در میان مردم، در مرکز میدان، در متن روضه، در دل واقعه. برای ما این حضور، فقط یک تصویر نبود.

این بازگشت، یک کنش نمادین بود که روایت دشمن را شکست. امنیت روانی جامعه را احیا کرد. میدان رسانه‌ای داخلی را از حالت دفاعی بیرون آورد و دوباره فعال کرد. رسانه‌هایی که از تهدید و خلأ می‌گفتند، با همان تصویر، به سکوت واداشته شدند.

و مهم‌تر از همه، پیوند رهبر و مردم، از نو محکم شد؛ نه فقط با منطق که با عشق.

یکی می‌گفت ما نه آسیب جانی دیدیم و نه آسیب مالی. ما خانواده‌هایی هستیم که فقط توانستند زیر موشک، آرام بمانند و فرزندان و خانواده‌شان را آرام نگه دارند. کار ما شاید به چشم نیاید اما کار کمی نبود. ولی من میدانم که چون فقط به یک امر شما دل دادم و زندگی‌ عادی‌مان را باقوت به جریان انداختم آرامم. چون حرف شما را گوش دادم.

من یک مادر ایرانی‌ام. در آن دوازده شب، برای دخترک کوچکم قصه‌ می‌گفتم تا از صدای پدافند و موشک بترسد، اما نترسد. برای دختر نوجوانم توضیح می‌دادم که چرا باید آرام بمانیم، چون سپاه را داریم، چون شما را داریم، چون خدا را داریم… برای خودم، دعا می‌خواندم که خدا سایه این پدر را از سر ما کم نکند.

و حالا، با دیدن تصویر شما، دیدم که ملت چطور آرام شد. دیدم مادرانی که سجاده به دست، از شوق، نماز شکر خواندند. شنیدم که چطور دل مردم دوباره قرص شد. دیدم که آقای محمود کریمی، مداح مراسم، از شدت ذوق حضور، بی‌اختیار کاغذ از دست انداخت، زانو زد، و بی‌پروا دوید تا رو‌به‌روی ولی‌فقیهش بایستد و از جان بخواند: «در روح و جان من، می مانی ای وطن…»

وقتی شما از او خواستید باز هم برای ایران بخواند. چه پیامی از این روشن‌تر؟ این همان نگاه والای شماست که ایران برایتان فقط جغرافیا نیست، بلکه عشق است، غیرت است، امانت شهیدان است.

شب عاشورا، دیگر فقط شب مصیبت نبود. شبی شد برای شکر. شبی برای پیروزی در جنگی که دشمنان آغاز کرده بودند و ما زیر سایه حضرت حجت عجل‌الله تعالی فرجه، فقط با یک تصویر، با یک حضور، با یک نگاه، بار دیگر پیروز شدیم.

امروز دیگر آن اضطراب‌ها نیست. امروز ما آرامیم؛ محکمیم؛ چون شما هستید.

و ما مردم این سرزمین، زیر سایه حضرت حجت عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف و نایب برحقش، به زندگی عادی‌مان ادامه می‌دهیم. این زندگی، حالا پرشکوه‌تر است، پرامیدتر است، مقاوم‌تر است. این زندگی باقوت جریان دارد.

ما یک خانواده‌ایم. ملت ایران، با هم یک‌صدا، در کنار پدرشان ایستاده‌اند.

و من، از عمق قلبم می‌گویم:

سرت سلامت، بابا جان.

خبرگزاری فارس