نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
وقتی پیام میگذارم، انتظار دارم پاسخ من به زبان عربی باشد. پیامش میرسد. صدای دکتر سعاد است. او به زبان فارسی شیرین و روان صحبت میکند. فکرش را نمیکردم. حالا بدون واسطه میتوانیم گفتوگو کنیم. به یاد جمله فرماندهاش شهید ابومهدی المهندس میافتم. وقتی خبرنگار از او پرسید: چقدر خوب فارسی صحبت میکنید، او پاسخ داد: عربی زبان قرآن است و فارسی زبان انقلاب.
چند روزی از سالگرد شهادت حاجقاسم و ابومهدی المهندس میگذرد. مردم عراق این هفته را بهعنوان هفته «استشهاد قاده النصر» جشن میگیرند. به همین مناسبت به سراغ دکتر سعاد موسوی، یکی از زنان حشدالشعبی عراق رفتیم تا بیشتر با شهید ابومهدی المهندس آشنا شویم.
سعاد موسوی مدیر مرکز الحوراء در هیئت حشدالشعبی است. این مرکز به طور مستقیم زیر نظر ابومهدی المهندس فعالیت میکرد. سعاد مادر ۵ فرزند است و دکترای خود را در رشته تفسیر علوم قرآنی دریافت کرده است.
آشنایی او با ابومهدی به سالها قبل برمیگردد، زمانی که برادرانش هنوز شهید نشده بودند. برادران سعاد، سید قاسم، ابورقیف و سید مهدی از دوستان وی بودند. همسر سعاد نیز از نیروهای حشدالشعبی است و با او همکاری میکرد.
سعاد از خاطراتش با ابومهدی میگوید و به سال ۲۰۱۶ برمیگردد؛ درست ۹ سال پیش. در آن زمان رئیس دانشگاه بود. برای بچههای شهدا مراسم جشن تکلیف برگزار کرده بودند و از ابومهدی المهندس به عنوان مهمان ویژه دعوت کردند تا دل بچههای شهدا را شاد کند. او با وجود مشغلههای کاری زیاد، قول داد یک ساعت در مراسم شرکت کند، اما وقتی بچههای شهدا را دید، ۵ ساعت در کنار آنها ماند.
استعفای سعاد از دانشگاه به خاطر سخن ابومهدی
پس از مراسم، ابومهدی به سعاد گفت: تکلیف شما این است که کارتان را رها کنید و به حشدالشعبی بپیوندید. شما باید به بچههای شهدا خدمت کنید. سعاد ۱۴ سال رئیس دانشگاه بود، اما وی برایش تکلیف کرده بود. او کارش را رها کرد و به طور رسمی به حشدالشعبی پیوست.
وی بهشدت تأکید داشت که تحصیل بچههای شهدا متوقف نشود. حالا سعاد وظیفهاش خدمت به خانواده شهدای حشدالشعبی شده بود. او به آنها سر میزد و وضعیت تحصیلی بچههایشان را بررسی میکرد. اگر مدرسهشان مناسب نبود، شرایط انتقال به مدرسه دیگر را فراهم میکرد و اگر به چیزی نیاز داشتند، برایشان تهیه میکرد. او بچهها را تا دانشگاه همراهی میکرد.
قبل از این، سعاد با گروهی از اساتید دانشگاه به صورت داوطلب در حشدالشعبی فعالیت میکرد. آنها یک گروه ۲۵ نفره بودند که به خانواده شهدا سر میزدند و نیازهای آنها را برطرف میکردند.
ابومهدی در بحبوحه جنگ نگران نیروهایش بود
از سعاد میخواهم بیشتر درباره ابومهدی بگوید. سعاد به یاد بیماریاش میافتد و میگوید: «سال ۲۰۱۸ بود که به بیماری مبتلا شدم و حالم خیلی بد شد. برای درمان مجبور بودم به تهران بیایم. آن سال اوج جنگ داعش بود. اما ابومهدی همیشه حواسش به همه بود. در بحبوحه جنگ و شلوغی کارش با من تماس میگرفت و حالم را میپرسید. میگفت: چیزی نیاز ندارید؟ برای من خیلی مهم بود که او با این همه مشغله به فکر نیروهایش است. او برای ما پدر بود، نه فقط فرمانده. مدیریتش با محبت بود. وقتی با او صحبت میکردیم، بدون هیچ تکلفی حرف میزد. با همه راحت بود و انگار یک خانواده بودیم. آرام صحبت میکرد و به همه آرامش میداد. او خاکی بود و ابراز دلتنگی میکرد. عاشق حاج قاسم بود و خود را برای او فدا میکرد. برای کار زنان ارزش زیادی قائل بود و ما را تشویق میکرد. من یک مقاله درباره ابومهدی نوشتهام.»
قولی که سعاد به ابومهدی داد
هر جا نام ابومهدی به میان میآید، نام حاج قاسم هم هست. گویی خدا در زمان خلقت خاک این دو را از یک جا آفریده است. در خاطراتم قصی، معروف به «مادر عراق» آمده که ابومهدی به او گفت: «من و حاج قاسم در یک روز و در میدان شهید میشویم.» هرچند ابومهدی خود را سرباز حاج قاسم میدانست، اما شباهتهای اخلاقی زیادی با هم داشتند. سعاد از هدیه ابومهدی میگوید: «یک بار در جلسهای نشسته بودیم. ابومهدی تسبیحی در دست داشت. بعد از جلسه به او گفتم: اگر ممکن است تسبیحتان را به من بدهید. قول میدهم هر وقت شهید شدید، با این تسبیح برایتان استغفار کنم. او تسبیح را به من هدیه کرد و گفت: قولت را فراموش نکن. بعد از شهادتم با این تسبیح برایم صلوات بفرست و استغفار کن. حالا هر جا که میروم، تسبیح ابومهدی از دستم نمیافتد. تا آخر عمرم سر قولی که به ابومهدی دادم، میایستم.»
خوابی که شنیدن خبر شهادت را آسان کرد
سعاد به ابومهدی قول داد که بعد از شهادتش با تسبیح برایش استغفار کند. اما هرگز فکر نمیکرد که اینقدر زود تسبیح به دستش بیفتد. شب شهادت ابومهدی را به خوبی به یاد دارد. آن شب به ایران آمده بود و در هتلی در قم اقامت داشت. سر شب از خستگی خوابش برد. در خواب دید که به سمت فرودگاه بغداد میرود، اما ناگهان هواپیما منفجر شد و خودش به شهادت رسید. روح سعاد از بالا به مردم نگاه میکرد و میدید که همه ناراحت و گریه میکنند، اما او احساس سبکی داشت و هیچ دردی حس نمیکرد. با صدای پیام گوشی تلفن همراهش از خواب پرید. وقتی پیام را باز کرد، شوکه شد: «اعظم الله لکم الاجر. حاجآقا ابومهدی و حاج آقا سلیمانی شهید شدند.» انگار هنوز خواب بود. چند بار پیام را خواند تا باور کند که درست میبیند. دلش میخواست فریاد بزند، اما اشک امانش نمیداد. به یاد خوابش افتاد و به این فکر کرد که اکنون ابومهدی و حاج قاسم سبک شدهاند و هیچ دردی حس نمیکنند. شاید این خواب را دیده بود تا بتواند خبر شهادت ابومهدی را تاب بیاورد.
ایکاش همه بچههایم و شوهرم شهید میشدند…
وقتی سعاد به اینجا میرسد، داغ دلش تازه میشود. بغض میکند و میگوید: «اگر تمام بچههایم فوت کرده بودند و شوهرم شهید شده بود، آنقدر ناراحت نمیشدم. من شهادت سه برادرم را تجربه کردم، اما اصلاً قابلمقایسه با داغ ابومهدی نبود. آرزو داشتم همه ما شهید میشدیم به جز ابومهدی و حاج قاسم. اگر من همه بچههایم را از دست بدهم، فقط من درد میکشم و بقیه مردم آسیب نمیبینند. اما با شهادت این دو، همه مردم آسیب دیدند.
اولینبار که به مزار ابومهدی رفتم، دقیقاً یادم هست. آنقدر گریه کردم که همه مردم فکر کردند یکی از دختران ابومهدی هستم و به من تسلیت میگفتند.»
حالا ۵ سال از شهادت او و حاج قاسم میگذرد. مردم عراق هر سال در شب شهادت، به سمت فرودگاه بغداد میروند. آن شب کم از اربعین ندارد. موکبها از مردم پذیرایی میکنند. سعاد هم با خانوادهاش هر کجا که باشند، خود را به محل شهادت حاج قاسم و ابومهدی میرسانند تا به او بگویند که سر عهدش ماندهاند.
فارس
گفتگوی جهانبانو با بانوان حاضر در مسیر مشایه
آشنایی با اولین موکب بین المللی زنانه
جملات کوتاه برای تشکر از بانوان خادم عراقی
چند توصیه برای مادران جهت در پیادهروی اربعین
به پاس ۱۰۰۰ روز خدمت
جریان مقاومت، جریانی است که باید همچنان خون تازه در آن دمیده شود
سختترین و سوزناکترین درد بشر، درد فراق است
مردم خوب میدانند چه کسی خدمتگزارشان است
یادبود بانوان آمل برای شهید رئیسی و شهدای خدمت