نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
در دل شبهای سرد سایت فضایی وستوچنی روسیه، وقتی همه رفته بودند و هیچکس انتظار شیفت شب نداشت، یک مهندس ایرانی با چشمانی خسته اما قلبی مصمم ماند تا نقص فنی یک زیرسیستم حیاتی را برطرف کند. او تنها بود، اما تسلیم نشد. پایان این شب سخت، با شیرینترین تشویق عمرش همراه شد؛ لحظهای که نشان داد پشتکار واقعی چگونه تحسین حتی سختگیرترینها را برمیانگیزد.
یکی از سختترین خاطرات من، مربوط به شبی میشود که فردا صبحش ساعت ۸، باید ماهواره را به پرتابگر تحویل میدادیم. آن شب من باقی در یکی از زیرسیستمها پیدا کردم که انگار موقع ارسال به روسیه و در همان سایت رخ داده بود. خب باید آن را قبل از تحویل رفع میکردیم؛ من دست تنها بودم و هیچکدام از اعضای دیگر تیم خودم همراهم نبودند. هر راهحلی که به ذهنم میرسید انجام دادم و هیچکدامش جواب نمیداد. ما باید ماهواره را میگذاشتیم آنجا و ساعت ۸-۹ شب میرفتیم و آنها هم فردا صبحش میآمدند ماهواره را تحویل میگرفتند.
وقتی مسئول سایت وستوچنی از ما پرسید: «شما کی میروید؟»، گفتیم «ما نمیرویم». بعد گفتند «یعنی چی نمیروید؟» گفتیم: «ما باید بمانیم تا این را درست کنیم. تا هر وقت هم که درست بشود میمانیم.» آنجا به ما گفتند: «ما اصلاً چیزی تحت عنوان شیفت شب نداریم اینجا!» خب سایت پرتاب ماهواره یک جایی به فاصله دو ساعت خارج از شهر وستوچنی بود و کارمندان آنجا هم هر روز میرفتند و میآمدند. آخرش یکی از مسنترین و با تجربهترین افراد آنجا خودش حاضر شد بماند تا ما بتوانیم تا صبح کار کنیم.
ما تمام شب بیدار بودیم و در ارتباط با یچههای داخل ایران، سعی میکردیم مشکل را حل بکنم. خیلی هم خسته بودیم چون ۸ ساعت در پرواز بودیم و چندین عرض جغرافیایی هم جایجا شده و ساعتمان تغییر کرده بود و بعد هم بدون استراحت، رفته بودیم سایت پرواز. آنقدر خسته بودیم که دیگر یچهها موقع بستن پیچ هم داشت خوابشان میبرد! خدا را شکر بالاخره مشکل حل شد و به جای ساعت ۸ صبح، ماهواره را ساعت ۱۱ صبح آماده کردیم و تحویل دادیم. آمدند ماهواره را با جریقیل بردند و عکس گرفتیم.
با خودمان گفتیم الان میگویند ایرانیها بینظم هستند و دیر تحویل دادند؛ ولی همان آقای خیلی بزرگی که یکی از مسئولین سایت پرتاب بود، آمد و برای ما دست زد. گفت: «من باورم نمیشود که شما ۳۰ ساعت است نخوابیدید و این کار را تحویل دادید.» خود دکتر شهرابی هم همیشه این حرف را به ما میزدند و میگفتند: «تا لحظه آخر بایست که نگویی من نایستادم و نشد، بگو من همه تلاشم را کردم و نشد.» همان تشویق خیلی برایمان ارزش داشت و روحیه ما را خوب کرد.
متأسفانه در ایران از این برخوردها کمتر میبینیم: اینکه آدمهای باتجربهتر و مسئول، بیایند و ما را تشویق کنند. به نظر من در زندگی، این لحظات هستند که ماندگار خواهند شد و من هرگز آن تشویق کوچک را فراموش نمیکنم.
مجله دانشمند؛ مصاحبه با خانم مهندس کشاورز از مهندسین ساخت ماهواره در شرکت «امیدفضا»
گفتگوی جهانبانو با بانوان حاضر در مسیر مشایه
آشنایی با اولین موکب بین المللی زنانه
جملات کوتاه برای تشکر از بانوان خادم عراقی
چند توصیه برای مادران جهت در پیادهروی اربعین
به پاس ۱۰۰۰ روز خدمت
جریان مقاومت، جریانی است که باید همچنان خون تازه در آن دمیده شود
سختترین و سوزناکترین درد بشر، درد فراق است
مردم خوب میدانند چه کسی خدمتگزارشان است
یادبود بانوان آمل برای شهید رئیسی و شهدای خدمت