خانه ام پناهگاه من است

خانه‌هایی که اسرائیل با تلاش برای سلب زندگی و امنیت و آرامش از ساکنانش، آستین‌هایش را بالا زده، اما غافل است که حتی با وجود موشک‌های کینه و نفرت، این خانه‌ها باز هم پناهگاه‌هایی مطمئن باقی می‌مانند.

زمانیکه آتش جنگ شعله‌ور می‌شود، مادران بیش از همه نگران و دل‌نگران می‌شوند. چه یک فرزند داشته باشند و چه دوازده، چه بزرگسالان باشند و چه کودکان کوچکی که به مراقبت‌های ویژه نیاز دارند؛ برای هر مادری، احساس امنیت برای فرزندانش بزرگ‌ترین دغدغه است و بدون آن، آرام و قرار نخواهد داشت.

این غریزه مادری است که خداوند در وجود مادران به ودیعه گذاشته؛ غریزه‌ای که آنها را در مواقع بحرانی و هنگام تصمیم گیری میان چندین گزینه سخت، به حرکتی وادار می‌کند تا برای محافظت از مهم‌ترین دارایی‌های خود، یعنی فرزندانشان به هر شکلی عمل کنند.

خانه‌ام، پناهگاه ماست

مریم رضوانی، یک مادر ۳۵ ساله از شرق تهران، نماد مادرانی است که در شرایط دشوار به سر می‌برند. از زمان شروع جنگ اسرائیل علیه جمهوری اسلامی ایران، او و خانواده‌اش چند روزی است که از خانه بیرون نیامده‌اند. وقتی از او می‌پرسم که چگونه می‌تواند این شرایط را با دو دختر بچه‌اش تحمل کند، پاسخ می‌دهد: «روز اول واقعاً سخت گذشت. دخترها بسیار ترسیده بودند. گلدان‌هایمان همه به زمین افتاده بود و دخترهایم فریاد می‌زدند: ‘مامانی گل‌های‌مان را کشتند!’ همسرم صبح زود به محل کارش می‌رفت و من روز اول فشار زیادی را حس می‌کردم. اما پس از مدتی از رفتارم شرمنده شدم و حالا خانه‌ام را به پناهگاهی امن تبدیل کرده‌ام.»

کجا از خانه آدم امن‌تر است؟

وقتی مریم درباره پناهگاه صحبت می‌کند، حس آرامش خاصی به من منتقل می‌شود. این کلمه در برابر خشونت و بی‌رحمی کلمه جنگ، حس مثبتی ایجاد می‌کند. او به جای اینکه از پناهگاه زیرزمینی سرد صحبت کند، می‌گوید: «پناهگاه من و دخترهایم همین خانه‌مان است. همین چهار دیواری که در آن همدیگر را در آغوش می‌گیریم، می‌خندیم، کتاب می‌خوانیم، غذا می‌پزیم و جشن تولد می‌گیریم. حتی وقتی جنگ می‌آید و بمب‌ها می‌زنند، ما اینجا را ترک نمی‌کنیم. در حال حاضر که با شما صحبت می‌کنم، قابلمه غذایم روی گاز است. بمب هم ممکن است در آسمان باشد! اما شما فکر می‌کنید کجا از خانه آدم امن‌تر است؟»

جریان زندگی در بین جنگ

در خیابان‌های تهران قدم می‌زنم و به خانه‌ها نگاه می‌کنم. اگرچه در بعضی محله‌ها آثار ویرانی و فقدان عزیزان محسوس است، اما هنوز هم از پنجره‌ها عطر غذاهای خانگی به مشام می‌رسد. این نشان‌دهنده این است که زندگی، حتی در میان هیاهوی جنگ، همچنان به زیباترین شکل ممکن ادامه دارد.

جمع شدن در خانه‌های پدری

شهر، با وجود ساختمان‌های تخریب شده‌اش، هنوز شبیه روزهای قبل از جنگ است. شاید در خیابان‌های اصلی، رفت و آمد کاهش یافته باشد، اما در محله‌ها جرقه امید و شادی وجود دارد؛ بچه‌ها در پارک‌ها بازی می‌کنند، پیرمردها روی نیمکت‌ها نشسته‌اند و زنان در نانوایی‌ها به نوبت منتظرند. وقتی در صف نان ایستاده‌ام و از مردم درباره پناهگاه می‌پرسم، یکی از زنان میان‌سال جواب می‌دهد: «بسیاری از بستگان‌مان به ما زنگ زدند و گفتند که بچه‌ها را جمع کنید و به شهرستان بروید. اما ما کجا برویم؟ خانه‌ام در همین محله است و دور هم جمع شده‌ایم. صدای بمب ممکن است خانه‌ام را به لرزه درآورد، اما وقتی کنار یکدیگر هستیم و پناه خدا بر بالای سرمان است، از چه چیزی باید بترسیم؟ نمی‌دانم صدایم به گوش نتانیاهو می‌رسد یا نه، اما ای کاش می‌دانست که پناهگاه‌های ما، خانه‌های ما هستند و این خانه‌ها بخشی از وطن ما‌اند و انسان عاقل هرگز وطنش را ترک نمی‌کند.»

خانه‌هایی که در برابر دشمن تسلیم نمی‌شوند

تهران، محله به محله مملو از خانه‌هایی است که به پناهگاه تبدیل شده‌اند؛ پناهگاه‌هایی بر بستر سبز زمین و زیر سقف آسمان آبی، با پنجره‌هایی رو به درختان صورتی در روزهای آخر بهار. اکنون مادران تهرانی خود را در این خانه‌ها قرار داده‌اند که در برابر موشک‌های اسرائیلی سر تسلیم فرود نیاورده‌اند.

این خانه‌ها محل رشد و نمو فرزندان تحت سایه موشک‌ها هستند و زخم‌هایشان را در پناه دیوارهای همین خانه‌ها درمان می‌کنند. خانه‌هایی که اسرائیل تلاش می‌کند زندگی و امنیت و راحتی را از آنان بگیرد، اما نمی‌داند حتی با وجود موشک‌های نفرت و کینه، این خانه‌ها همچنان به عنوان پناهگاهلی مانده‌اند.خانه‌هایی که تحت فشار جنگ و تهدیدات قرار دارند، همچنان به‌عنوان پناهگاه‌های امن و ملجأیی برای خانواده‌ها و فرزندانشان باقی‌مانده‌اند.

خانه‌هایی که اسرائیل با تلاش برای سلب زندگی و امنیت و آرامش از ساکنانش، آستین‌هایش را بالا زده، اما غافل است که حتی با وجود موشک‌های کینه و نفرت، این خانه‌ها باز هم پناهگاه‌هایی مطمئن باقی می‌مانند.

زمانی که آتش جنگ شعله‌ور می‌شود، مادران بیش از همه نگران و دل‌نگران می‌شوند. چه یک فرزند داشته باشند و چه دوازده، چه بزرگسالان باشند و چه کودکان کوچکی که به مراقبت‌های ویژه نیاز دارند؛ برای هر مادری، احساس امنیت برای فرزندانش بزرگ‌ترین دغدغه است و بدون آن، آرام و قرار نخواهد داشت.

این غریزه مادری است که خداوند در وجود مادران به ودیعه گذاشته؛ غریزه‌ای که آنها را در مواقع بحرانی و هنگام تصمیم‌گیری میان چندین گزینه سخت، به حرکتی وادار می‌کند تا برای محافظت از مهم‌ترین دارایی‌های خود، یعنی فرزندانشان به هر شکلی عمل کنند.

خانه‌ام، پناهگاه ماست

مریم رضوانی، یک مادر ۳۵ساله از شرق تهران، نماد مادرانی است که در شرایط دشوار به سر می‌برند. از زمان شروع جنگ اسرائیل علیه جمهوری اسلامی ایران، او و خانواده‌اش چند روزی است که از خانه بیرون نیامده‌اند. وقتی از او می‌پرسم که چگونه می‌تواند این شرایط را با دو دختربچه‌اش تحمل کند، پاسخ می‌دهد: «روز اول واقعاً سخت گذشت. دخترها بسیار ترسیده بودند. گلدان‌هایمان همه به زمین افتاده بود و دخترهایم فریاد می‌زدند: مامانی گل‌هایمان را کشتند! همسرم صبح زود به محل کارش می‌رفت و من روز اول فشار زیادی را حس می‌کردم. اما پس از مدتی از رفتارم شرمنده شدم و حالا خانه‌ام را به پناهگاهی امن تبدیل کرده‌ام.»

کجا از خانه آدم امن‌تر است؟

وقتی مریم درباره پناهگاه صحبت می‌کند، حس آرامش خاصی به من منتقل می‌شود. این کلمه در برابر خشونت و بی‌رحمی کلمه جنگ، حس مثبتی ایجاد می‌کند. او به جای اینکه از پناهگاه زیرزمینی سرد صحبت کند، می‌گوید: «پناهگاه من و دخترهایم همین خانه‌مان است. همین چهار دیواری که در آن همدیگر را در آغوش می‌گیریم، می‌خندیم، کتاب می‌خوانیم، غذا می‌پزیم و جشن تولد می‌گیریم. حتی وقتی جنگ می‌آید و بمب‌ها می‌زنند، ما اینجا را ترک نمی‌کنیم. در حال حاضر که با شما صحبت می‌کنم، قابلمه غذایم روی گاز است. بمب هم ممکن است در آسمان باشد! اما شما فکر می‌کنید کجا از خانه آدم امن‌تر است؟»

جریان زندگی در بین جنگ

در خیابان‌های تهران قدم می‌زنم و به خانه‌ها نگاه می‌کنم. اگرچه در بعضی محله‌ها آثار ویرانی و فقدان عزیزان محسوس است، اما هنوز هم از پنجره‌ها عطر غذاهای خانگی به مشام می‌رسد. این نشان‌دهنده این است که زندگی، حتی در میان هیاهوی جنگ، همچنان به زیباترین شکل ممکن ادامه دارد.

جمع شدن در خانه‌های پدری

شهر، با وجود ساختمان‌های تخریب شده‌اش، هنوز شبیه روزهای قبل از جنگ است. شاید در خیابان‌های اصلی، رفت و آمد کاهش یافته باشد، اما در محله‌ها جرقه امید و شادی وجود دارد؛ بچه‌ها در پارک‌ها بازی می‌کنند، پیرمردها روی نیمکت‌ها نشسته‌اند و زنان در نانوایی‌ها به نوبت منتظرند. وقتی در صف نان ایستاده‌ام و از مردم درباره پناهگاه می‌پرسم، یکی از زنان میان‌سال جواب می‌دهد: «بسیاری از بستگانمان به ما زنگ زدند و گفتند که بچه‌ها را جمع کنید و به شهرستان بروید. اما ما کجا برویم؟ خانه‌ام در همین محله است و دور هم جمع شده‌ایم. صدای بمب ممکن است خانه‌ام را به لرزه درآورد، اما وقتی کنار یکدیگر هستیم و پناه خدا بر بالای سرمان است، از چه چیزی باید بترسیم؟ نمی‌دانم صدایم به گوش نتانیاهو می‌رسد یا نه اما ای‌کاش می‌دانست که پناهگاه‌های ما، خانه‌های ما هستند و این خانه‌ها بخشی از وطن مایند و انسان عاقل هرگز وطنش را ترک نمی‌کند.»

خانه‌هایی که در برابر دشمن تسلیم نمی‌شوند

تهران، محله به محله مملو از خانه‌هایی است که به پناهگاه تبدیل شده‌اند؛ پناهگاه‌هایی بر بستر سبز زمین و زیر سقف آسمان آبی، با پنجره‌هایی رو به درختان صورتی در روزهای آخر بهار. اکنون مادران تهرانی خود را در این خانه‌ها قرار داده‌اند که در برابر موشک‌های اسرائیلی سر تسلیم فرود نیاورده‌اند.

این خانه‌ها محل رشد و نمو فرزندان تحت سایه موشک‌ها هستند و زخم‌هایشان را در پناه دیوارهای همین خانه‌ها درمان می‌کنند. خانه‌هایی که اسرائیل تلاش می‌کند زندگی و امنیت و راحتی را از آنان بگیرد، اما نمی‌داند حتی باوجود موشک‌های نفرت و کینه، این خانه‌ها همچنان به‌عنوان پناهگاهی مانده‌اند.

فارس