نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
اینجا مزار شهدای ساریست و این مادر منتظرست تا اطراف مزار شهیدانش کمی خلوت شود و برای اولین بار به زیارتشان برود اما تا فهمید میخواهم پیامش را بشنوم و به مردم برسانم چنین شکوهمندانه سخن گفت:
مونای من خانهدار بود اما تحصیلکرده. یک سفر نمیرفت بخاطر بچههایش میگفت باید بچههای نخبه تحویل جامعهام بدهم.
رهبر عزیزم نگران نباش، اینها شهیدند، زنده هستند… من هر کاری بتونم میکنم. من پای وطنم هستم. اینها که ۴ نفرند، من ۲۰۰ نفر هم میدهم. ۵۰۰ نفر هم میدهم.
اینها مرد جنگ بودند؛ دخترم؛ دامادم، دامادم دانشمند بود. مونای عزیزم، یاسیمین عزیزم، آرمین عزیزم مرد جنگ بودند…
من همیشه حمایتت میکنم رهبرم. صدا زدی صدا زدم. فریاد زدی فریاد زدم. ما بچه جنگیم. نمیترسیم.
از این خانواده بهترهایش را برای این مملکت دادهاند. داماد من دکتر بود خیلی زحمت کشید. مونای من خیلی زحمت کشید…
گریه ما گریه خوشحالیه. چون مادری هستم که دلم شکسته. اگر دو قطره اشک هم میریزم، اشکالی نداره، دلم میسوزه؛ مادرم. ولی برای ایرانم میایستم. من ایرانم را دوست دارم.اسرائیل ما مثل تو نیستیم که بچهای را که میاد غذا بگیره میکشی. ما وسط میدان میجنگیم. من جامعهام را دوست دارم. من وطن پرستم…
ولی اسرائیل یک نفرینت میکنم همانطور که خانواده مرا داغون کردی خداوند تو را از هم داغون کند.
هر نظری محترم نیست!
کفن در دست، ایمان در دل؛ پاسخ شهلا به تهدید علیاف»
در عین اختلافِ نظر متحدیم
از حاشیه تا متن؛ زنان و خانواده در رسانههای ایران