نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
مدیریت اقتصادی در تمام شرایط و با هر تعداد فرزند بسیار مهم است. در منزل ما نیازسازی صورت نمیگیرد بلکه نیازسنجی میشود. ما لوازم را به این دلیل که مد روز هستند یا برای چشموهم چشمی با دیگران نمیخریم و تنها در صورت نیاز اقدام به خرید می کنیم. در اینستاگرام با نرجس آشنا شدم. […]
مدیریت اقتصادی در تمام شرایط و با هر تعداد فرزند بسیار مهم است. در منزل ما نیازسازی صورت نمیگیرد بلکه نیازسنجی میشود. ما لوازم را به این دلیل که مد روز هستند یا برای چشموهم چشمی با دیگران نمیخریم و تنها در صورت نیاز اقدام به خرید می کنیم.
در اینستاگرام با نرجس آشنا شدم. ۳۴ سال دارد و مادر ۵ فرزند است. گاهی اوقات در صفحهاش تجربههای شخصی مادرانهاش را به اشتراک میگذارد. از مدیریت خانه تا برنامههای خاصی که برای همسر و فرزندانش تدارک میبیند. بعضی اوقات که مطالب صفحه اش را مطالعه میکنم فکر میکنم مگر میشود یک مادر که مسئولیت ۵ فرزند را هم به عهده دارد این قدر پرانرژی و فعال باشد. من که همین کارهای منزل را هم به سختی انجام میدهم. تماس میگیرم و قرار مصاحبه میگذارم. دوست دارم به منزلشان بروم و ببینم همهچیز واقعا همانقدر خوب است که میگوید؟! دو روز پس از تماس تلفنی و جواب مثبتش روبهرو در ورودی خانه ایستادهام. با خودم فکر میکنم:«عجب حوصلهای دارد. اگر من بودم اصلا نمیتوانستم از مهمان پذیرایی کنم.» زنگ را فشار میدهم. خیلی منتظر نمیمانم و در باز میشود. چند بچه کوچک و قد و نیمقد پشت در ایستاده اند و با کنجکاوی مرا نگاه میکنند. چه استقبال گرمی! تعارف میکنند داخل شوم.
خانه شان ساده، اما باصفا است و صمیمیتش هم به خاطر شیطنت های بچه ها است. ریحانه از آشپزخانه یک لیوان شربت برایم میآورد. اولین فرزند خانواده است و به کلاس پنجم میرود. زهرا میزی را مقابلم قرار میدهد. او را هم میشناسم. کلاس دوم است و همانطور که مادرش میگوید روابط عمومی بالایی دارد. پسرها دورتر ایستادهاند و نگاهم میکنند. تا نگاهمان تلاقی میکند، خجالت میکشند و میروند توی اتاقشان. محمدامین ۶ سال دارد و محمدهادی ۳ ساله است. هدی هم که خوابیده، از همه کوچکتر است و ۶ ماه دارد. بچهها را از طریق فضای مجازی شناسم و دوست دارم از خود نرجس خانم بیشتر بدانم. شروع به معرفی خودش میکند و از مسائلی صحبت میکند که میداند بخاطر آن ها اینجا آمدهام.
«نرجس حسنپور هستم و در سال ۱۳۶۶ متولد شده ام. دانشآموز درس خوانی بودم و به همین دلیل در رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران قبول شدم. سال دوم دانشگاه بودم که همسرم که در آن زمان در دانشگاه تهران مشغول به تحصیل بود، به خواستگاریام آمد و ازدواج کردیم. ازدواجمان سنتی بود. سال سوم دانشگاه به خانه خودمان رفتیم و ترم آخر هم منتظر تولد اولین فرزندمان بودیم. حالا به لطف خدا صاحب پنج فرزند هستیم.»
از همان ابتدا دلم میخواست خانواده پرجمعیتی داشته باشم
«من در یک خانواده پر جمعیت متولد شدم و رشد کردم. ۵ خواهر و برادر هستیم و چون خودم رابطه خواهر و برادری را تجربه کردم، همیشه دوست داشتم این ارتباط و حس و حال را فرزندانم هم درک کنند. همسرم که به خواستگاریام آمد، در همان جلسات اول در مورد تعداد بچهها از او پرسیدم به این دلیل که این موضوع واقعا برایم اهمیت داشت. چون خودشان تنها یک برادر داشتند، گفتند دوتا فرزند کافی است و تعداد بیشتر بچه ها را دوست ندارند. دلیل مخالفتشان هم تربیت بچهها و مسائل اقتصادی بود. با این وجود بعدها که بیشتر به خانه ما رفت و آمد کردند و مزیتهای چند فرزندی را دیدند، خودشان هم بسیار مشتاق به فرزندآوری شدند و برای تعداد فرزندانمان دیگر چالشی نداشتیم.»
خودتان را که اصلاح کنید بچهها هم تربیت میشوند!
«در موضوع تربیت بچهها خیلی از افراد که از دور زندگی چند فرزندی ما را میبینند، فکر میکنند برای هر فرزندی که متولد میشود باید به صورت جداگانه انرژی صرف کنی تا بچهها خوب تربیت شوند. به همین دلیل گاهی از آشنایان میشنویم که میگویند« ما تربیت همین یک بچه را هم به سختی انجام میدهیم. شما چطور تربیت ۵ فرزندتان را انجام میدهید؟» من و همسرم بر اساس تجربهای که در این سالها به دست آورده ایم، بر این باور هستیم که نیاز نیست برای هر فرزند وقت و انرژی جداگانه و برنامههای تربیتی مفصل گذاشته شود. در مرحله اول لازم است تا والدین گفتار و رفتار درستی داشته باشند. چون بچهها به طور معمول اغلب به الگوهای عملی توجه و از آنها پیروی میکنند و به تذکرات شفاهی چندان توجهی ندارند. بنابراین رفتار والدین باید به گونه ای باشد که اگر فرزندشان از آنها تقلید کرد، خود به خود در مسیر رشد و تربیت قرار بگیرد. البته این به این معنا نیست که برای تربیت بچهها هیچ برنامه ای پیش بینی نشود.
نکته دومی که ما در طول این سالها درک کرده ایم این است که وقتی فرزند اول مجموعهای از بایدها و نبایدها را آموزش ببیند، بچه های بعدی هم به این اصول پایبند میشوند و چه بسا از فرزند اول بهتر رفتار کنند. به عنوان مثال من و همسرم برای حجاب دختر اولمان ریحانه از ۵ سالگی برنامه های تشویقی و تربیتی داشتیم تا هنگامی که به سن تکلیف رسید کاملا با مسئله حجاب آشنا باشد. با این وجود دختر دومم زهرا به دلیل مشاهده رفتار خواهرش، قبل از سنی که ما میخواستیم درباره حجاب با او حرف بزنیم، سوال میپرسید و بسیار مایل بود تا مانند خواهرش حجاب داشته باشد.»
میپرسند حیف نیست دانشجو دانشگاه تهران خانهنشین شود؟
«گاهی میپرسند حیف نیست با وجود تحصیل در دانشگاه معتبری مانند دانشگاه تهران در خانه ات بمانی؟ خب من یکی از دانشجویان فعال در دانشگاه بودم.از فعالیت در انجمن های علمی گرفته تا تشکل هایی مانند جامعه اسلامی و بسیج دانشجویی. گاهی اوقات پیش میآمد که تا ساعت ۸ یا ۹ شب در دانشگاه حضور داشتم. فرزند اولم که متولد شد، سبک زندگیام به کلی تغییر کرد، چرا که من تجربهای در مراقبت از یک نوزاد نداشتم و تا حدودی برایم سخت بود. با این وجود در تجربههای بعدی و تولد فرزندان دیگرم این مشکل را نداشتم. برخلاف این موضوع که افراد تصور میکنند بچه زیاد از انجام فعالیت های اجتماعی جلوگیری میکند، به دلیل کسب تجربه این موضوع را درک میکردم که یک دوره هایی مانند شیرخوارگی، نوزاد بیشتر به مادر خود وابستگی دارد. درنتیجه لازم است که حجم فعالیت های من هم کمتر باشد تا بتوانم پاسخگوی نیازهای فرزندم باشم. البته من با وجود این بچه ها هیچگاه خودم را از محیط کار و فعالیت های اجتماعی دور نکردم. ارتباط داشتم و توی خانه مشغول تولید محتوا بودم. در کلاسهای مختلف شرکت میکردم و نسبت به فعالیت های اجتماعی دغدغهمند بودم. در واقع به گونه ای برنامهریزی کردم که در همه نقشها بتوانم وظیفهام به خوبی را انجام بدهم.» بچه ها کنارمان نشسته اند. کمی که میگذرد، هر کدام میروند تا کارهایشان را انجام بدهند. زهرا نقاشی میکشد و پسرها هم با یکدیگر بازی میکنند.
ما نیازسنجی میکنیم نه نیازسازی!
هنوز اصلیترین سوال را نپرسیدهام. میگویم: مسائل اقتصادی چه؟ از پس هزینهها برمیآیید؟ او در پاسخ به این پرسش میگوید:« روزیرسان که خداست. با این وجود مدیریت اقتصادی در هر شرایطی و با هر تعداد فرزند بسیار مهم است. در خانه ما نیازسازی صورت نمیگیرد بلکه نیازسنجی میشود. ما وسایل را به این دلیل که مد روز هستند یا برای چشم وهم چشمی با دیگران نمیخریم و در صورت نیاز اقدام به خرید میکنیم. مثلا اگر بخواهم یک مثال ساده بزنم، ما برای سیسمونی فرزند اولمان تخت نخریدیم، به این دلیل که بچه تا یک سن خاص به مادرش وابسته است، کنار مادر میخوابد و عملا تخت مورد استفاده قرار نمیگیرد. در خرید تخت برای فرزندانمان صبر کردیم که خودشان این احساس نیاز و شوق و ذوق خرید را پیدا کنند تا به سلیقه خودشان برایشان تخت بخریم. یک اشتباهی که بعضی از خانواده ها انجام میدهند این است که برای رفاه هرچه بیشتر فرزندانشان آنقدر وسایل مختلف را از قبل تهیه میکنند که بچه ارزش آن وسیله را درک نمیکند و از خرید آن لذتی نخواهد برد.
وسایل منزل ما تا زمانی که میتوان از آن ها استفاده کرد مورد استفاده قرار میگیرند. مثلا اینطور نیست که ما وسایل را به این دلیل عوض کنیم که برند جدیدتری وارد بازار شده یا نوع پیشرفته تری از آن وسیله تولید شده و یا اینکه دلمان را زده و ما هم برای تنوع آن را عوض کرده ایم. به عنوان مثال تلویزیونمان که متعلق به اوایل ازدواج مان بود هنگامی که احساس کردیم باید این وسیله را عوض کنیم و قابل تعمیر نیست، اقدام به خرید تلویزیون جدید کردیم.
در مورد پوشاک بچهها، اگر لباسشان قابل استفاده و در حد نو بود و فقط چند ایراد جزئی پیدا کرده بود به جای اینکه بچه ها از آن لباس استفاده نکنند و آن را دور بیندازند، لباس را تعمیر میکنیم و یا اگر لباس برادر بزرگتر سالم و نو باشد ولی دیگر اندازهاش نباشد، آن لباس را به برادر کوچکتر میدهیم تا اگر اندازه اش بود از آن استفاده کند. با این تمهیدات هزینههای خانوادهما بسیار کمتر از چیزی میشود که تصورش را میکنید. البته اینطور نیست که برای فرزندانمان لباس نخریم فقط سعی میکنیم اسراف نکنیم.»
وقتی از برکات خانواده پرجمعیت میگوییم!
هدی از خواب بیدار شده، زهرا بغلش میکند و بچهها دورش جمع میشوند. انگار دلشان برای شیرینکاری های کوچکترین فرزند خانواده تنگ شده . زهرا هدی را به نرجس خانم میدهد و سپس از مادرش اجازه میگیرد تا کیک درست کند. نرجس خانم اجازه میدهد و زهرا و ریحانه به آشپزخانه میروند. بعد رو میکند به من و صحبت هایش را اینطور ادامه میدهد:«قبلتر گفتم که ما ۵ خواهر و برادر بودیم. خواهر و برادرهای من هم مانند خودم دغدغه فرزندآوری دارند و به همین دلیل تعداد بچهها و نوههای خانواده زیاد است. به قول مادربزرگها بچه و نوه از آن چیزهایی است که هر چه بیشتر باشد بهتر است. این موضوع در زندگی ما بسیار برکت داشته. فرزندانمان در خانواده و بعد در فامیل از نعمت وجود همبازیهایی بهره مند هستند که سطح تربیتی و فرهنگیشان مشابه یکدیگر است. در واقع بچهها در بستر خانواده فرصت تجربه زندگی در یک جامعه کوچک و همفکر را پیدا میکنند و در آن تعامل و سازگاری با یکدیگر را یاد میگیرند.
علاوه بر این ما مادرها هم به دلیل داشتن شرایط مشابه راحتتر نگرانیها و دغدغههایمان را با یکدیگر به اشتراک میگذاریم و در رابطه با مسائل مربوط به بچه ها صحبت میکنیم. از تجربه های هم بهره میبریم و با همفکری هم برای مشکلات مشترکی که برایمان به وجود میآید زودتر راهحل پیدا میکنیم. اشتراکگذاری این تجربهها بسیار به ما کمک کرده که بتوانیم نقش مادریمان را با خاطری آسوده تر پشت سر بگذاریم و بدانیم مشکلاتی که مثلا امروز بچههای ما به آن مبتلا میشوند، مشکلات جدی و نگران کنندهای نیستند. به این دلیل که خواهر من چندماه پیش با این مسائل مواجه شده و با استفاده از بعضی روشها آن دوره را پشت سر گذاشته.
یکی از برکات دیگری که جمع بزرگ خانواده ما دارد این است که در مسائل مالی و اقتصادی به یکدیگر کمک میکنیم. به عنوان مثال لباس نوزادی به دلیل رشد بچهها بسیار کم مورد استفاده قرار میگیرد و معمولا هم سالم و نو میماند. ما در خانه پدری ام یک چمدان قرار دادیم و همه لباس های نوزادی که سالم و قابل استفاده هستند را در آن چمدان قرار داده ایم. به این ترتیب هرکس از خواهر و برادر ها که قرار است فرزند دار شود، از محتویات آن چمدان استفاده میکند. لباس هایی را که احساس میکند به آن ها نیاز دارد را برمیدارد و هر چیزی را که لازم داشته باشد تهیه میکند. با این روش ها در مسائل اقتصادی همپوشانی داریم و به یکدیگر کمک میکنیم.»
مسئولیتپذیرکردن بچهها به روش ما
کیک درست کردن دخترها من را یاد یکی از ویدیوهای صفحه مجازی نرجس خانم میاندازد. ویدیویی که در آن بچهها تمرین میکردند کارهای شخصیشان را خودشان انجام بدهند.میپرسم بچهها چقدر زیر بار انجام کارهای شخصیشان میروند؟! «مسئولیتپذیر کردن بچهها واقعا کار سختی است. اما یکی از وظایف مهم مادر است. چرا که به عنوان یک مادر باید یک انسان مسئولیتپذیر تربیت کند. بچه ها هم معمولا سخت زیر بار مسئولیت پذیرفتن میروند. اما ما سعی کردیم این کار را در یک فضای شاد و هیجانی که در خانه ایجاد میکنیم و با خلاقیت به بچهها آموزش بدهیم. مثلا خانهما معمولا از صبح تا عصر تمیزکاری خاصی ندارد. همانطور که الان میبینید بچهها بدون محدودیت اسباببازی هایشان را میآورند و بازی میکنند. اما با هم قرار گذاشتهایم نیم ساعت قبل از آمدن پدرشان به منزل به کمک هم خانه را کاملا مرتب کنیم. معمولا من کارهای آشپزخانه را انجام میدهم و بچهها وسایلشان را جمع میکنند. در کنار این همسرم با توجه به تجربه هایی که این مدت در مسئولیتپذیر کردن بچهها داشتیم. شعری را سروده که بچه ها موقع کار میخوانند و به هم بعضی از نکات را یادآوری میکنند.اینطوری هم بچهها یاد میگیرند که کارهای شخصیشان را انجام دهند هم فشار زیادی در کارهای خانه به مادر نمیآید و کارها تقسیم میشود.»
قوانین خانه چند فرزندی؛ وقتی بچهها دعوایشان میشوند!
این که بدانم این رابطه درست خواهر و برادری چطور به وجود آمده برایم خیلی مهم است. تمام مدتی که پسرها بازی میکردند و دخترها مشغول کیک پختن بودند. منتظر یک جنگ و جدل حسابی بودم اما بچهها تعامل را به خوبی یاد گرفته بودند. میپرسم قانون خاصی برای مدیریت بچه ها و خانه دارید؟!« هر خانهای قانون خاص خودش را دارد. توی خانهما اگر بین یک وسیله مشترکی مثل یک اسباب بازی دعوا باشد. سعی میکنم اول تذکر بدم که بچهها باهم حلش کنند و طوری مدیریت کنند که با هم استفاده کنند و مشکلی پیش نیاید. در غیر این صورت حق استفاده از آن وسیله از همه بچهها گرفته میشود. تا زمانی که بتوانند با هم از آن وسیله استفاده کنند. اینطوری بچهها مشارکت و مدیریت را یاد میگیرند.
توی خانهما گریه هیچ تاثیری در رسیدن به خواسته های بچهها ندارد. اینطور نیست که بچههای کوچکتر با گریه و زاری به اهدافشان برسند و به بزرگترها زور بگویند. مثلا وقتی کلاسها مجازی بود. پسر سهساله من دلش میخواست. تبلت را از خواهرش بگیرد و بازی کند. سعی کردم با صحبت کردن به محمدهادی بگوییم که امکان این کار نیست. گاهی محمدهادی متقاعد میشد گاهی هم نه گریه میکرد به زور دلش میخواست به هدفش برسد. خب طبیعتا مدیریت مادر اینجا اهمیت دارد. اگر من به محض اینکه محمدهادی گریه میکند. آن را به هر زوری شده به خواستهاش برسانم. بچه عادت میکند. اما من سعی کردم در برابر گریههایش بیتفاوت باشم و به او بفهمانم این که به حرف من گوش بدهد زودتر آن را به نتیجه میرساند.
یا مثلا چند روز پیش محمدامین شمشیر پلاستیکی خریده بود و محمدهادی گریه میکرد که شمشیر را از آن بگیرد و بازی کند. اینجور مواقع هم معمولا میآید سمت من که طرفداریاش را بکنم. اما من به محمدهادی توضیح دادم که این وسیله شخصی محمدامین است. ما نمیتوانیم آن را از محمدامین بگیریم. اما من فکر میکنم محمدامین آنقدر پسر بزرگی است که اگر بازیاش تمام بشود. اجازه میدهد ما هم با آن شمشیر بازی کنم. خب مسلما بچه در همان لحظه اول متقاعد نمیشود. اما اگر برایش تکرار کنید و بهش اطمینان بدید با روش بهتری میتواند به خواستهاش برسد. به جای گریه آن روش را امتحان میکند. از طرفی محمدامین که برادر بزرگ تر است وقتی این رفتار را از برادرش میبیند و این حرفها را از زبان مادرش میشنود راحتتر قبول میکند که اجازه استفاده از وسیلهاش را به برادرش بدهد و اصلا گاهی خودش میآید و شمشیر را به برادرش میدهد.
این چالشها فقط برای پسرهای خانه نیست. گاهی خواهرها هم دعوایشان میشود و باهم بحث میکنند. خب من اوایل ورود میکردم به دعوایشان اما چالش بینشان بزرگتر میشد. با تجربهای که کسب کردم. الان وقتی دعوایشان میشود. میگویم بچهها ده دقیقه وقت دارید با آرامش این موضوع را بین خودتان حل کنید وگرنه من مجبور میشوم دخالت کنم. پای من که به دعوا باز بشود هم باید موضوع را توضیح بدهید و هم هردویتان جریمه میشوید. ولی من میدانم شما میتوانید مشکل را بین خودتان حل کنید. خداراشکر اثربخش هم بوده و بچهها یاد گرفتند بین خودشان مشکلاتشان را حل کنند.»
ورود ممنوع! جلسه خصوصی بچه ها با پدر
میپرسم ارتباط بچهها با پدرشان چطور است ؟! «معمولا بچهها قبل از خواب هر کدام ۵ دقیقه جلسه خصوصی با پدرشان دارند. توی این جلسه با پدرشان صحبت میکنند و در کنار آن پدرشان با آنها حفظ آیههای قرآن را تمرین میکند. ما اسمش را گذاشتیم جلسات ۵ دقیقهای حفظ قرآن. اینکار هم باعث شده ارتباط بچهها با پدر قویتر و دوستانهتر باشد و هم یک کلاس حفظ قرآن خانوادگی است که همه بچهها در آن شرکت میکنند و با هم پیشرفت میکنند. ما تابستان سال گذشته مسابقات حفظ قرآن خانوادگی برگزار کردیم. همسرم داور بود و هرکدام از ما باید بخشی را تا روز مسابقه تمرین و حفظ میکردیم. روز مسابقه هر کس که نوبتش میشد مینشست در جایگاهی که آماده کرده بودیم و همسرم سوال میپرسید و بعد هم مراسم اهدای جایزه داشتیم.»
مدیریت خانه چندفرزندی
هدی در آغوش مادرش خوابش میبرد. ریحانه و زهرا هم کارشان تمام شده. محمدهادی گاهی میآید و بهانه میگیرد. خسته شده و انگار از حضور من در اینجا زیاد خوشحال نیست. مادرش میگوید به خاطر سنش با آدم های جدید سخت ارتباط میگیرد. میروم سراغ سوال آخرم. مدیریت خانه چند فرزندی سخت نیست؟« مدیریت خانه چندفرزندی سختیهای خودش را دارد. اما در چنینی خانه و خانوادههایی ارزش و جایگاه مادر و پدر بیشتر حفظ میشود و بچهها سعی میکنند به پیروی از خواهر و برادر بزرگترشان به والدین احترام بگذارند. مثلا یک بار پسرم کوچکم را صدا زدم و گفتم:« محمدامین لطفا فلان چیز را برای من از اتاق بیاور.» محمدامین چون سن کمی دارد و مشغول بازی بود دلش نمیخواست توجهی به حرف من بکند. من این جمله را چندبار تکرار کردم و هربار محمدامین نشنیده میگرفت. تا اینکه خواهر بزرگترش صدایش زد و گفت:« نشنیدی مامانجان چی گفت؟!اگر شما نمیتوانی من آن وسیله را برای مامان بیاورم.» زهرا تا بلند شد که وسیله را بیاورد. محمدامین دوید و آن وسیله را آورد. منظور از این خاطره اینکه وقتی تعداد فرزندها زیاد باشد. جایگاهها خودشان را نشان میدهند. مثلا به بچهها گفته میشود این خواهر بزرگترتان است لطفا به حرفش گوش بدهید یا گفته میشود این برادر کوچکتر شما است باید مراقبش باشید. بچه جایگاه و نقش های مختلف را میشناسد و تعامل با آنها را یاد میگیرد.»
ساعت تقریبا نزدیک آمدن پدر خانواده است. بچهها طبق روال هر روز تندتند شعر میخوانند و وسایلشان را مرتب میکنند. نرجس خانم هدی را سرجایش میخواباند. دیر وقت است باید بروم. گرچه دلم نمیآید از آن بچهها خداحافظی کنم. میدانم خیلی زود دلم برای صمیمیت این خانه تنگ میشود. پدر از راه میرسد. محمدهادی تا صدای در را میشنود. با ذوق میدود و در را باز میکنند. بچهها به استقبال پدرشان میآیند و چه استقبال گرمی
گفتگوی جهانبانو با بانوان حاضر در مسیر مشایه
آشنایی با اولین موکب بین المللی زنانه
جملات کوتاه برای تشکر از بانوان خادم عراقی
چند توصیه برای مادران جهت در پیادهروی اربعین
به پاس ۱۰۰۰ روز خدمت
جریان مقاومت، جریانی است که باید همچنان خون تازه در آن دمیده شود
سختترین و سوزناکترین درد بشر، درد فراق است
مردم خوب میدانند چه کسی خدمتگزارشان است
یادبود بانوان آمل برای شهید رئیسی و شهدای خدمت