نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
سالها بعد، در کنار جشنواره و مجموعه فرهنگی «همام»، بار دیگر معنایی تازه از خلاقیت و امید را در زندگیاش کشف کرد. روایت او، داستان زنی است که با لبخند، محدودیتها را پشت سر گذاشت و با هنر، پلی بین توانایی و زیبایی ساخت.
در گفتوگویی دلنشین با معصومه محمدی، روایت زندگی و تلاش او را مرور کردیم.
کمی از کودکیتان برایمان بگویید.
من متولد ۱۷ مهر ۱۳۴۷ هستم. در دو سالگی به فلج اطفال مبتلا شدم و هر دو پایم دچار معلولیت شد. وقتی ۹ ساله بودم، با امید به درمان، هر دو زانویم را جراحی کردند، اما بعد فهمیدیم فلج اطفال درمان ندارد. دوران مدرسه را با ویلچر گذراندم؛ والدینم همیشه نگران بودند مبادا زمین بخورم یا آسیب ببینم، هرچند در خانه مسیرهای کوتاه را خودم طی میکردم. همان گامهای کوچک برایم نشانهی ارادهی بزرگ بود.
دوران نوجوانیتان چگونه گذشت؟
در ۱۴ سالگی در یک حادثهی خانگی، انگشت اشارهی دست راستم بهشدت آسیب دید و دوبار عمل شدم. با این حال، درد جسمی در برابر رنج از دست دادن مادرم در ۱۵ سالگی هیچ بود… او را در تصادف از دست دادم و ناگهان شدم مادر چهار برادر کوچکتر از خودم. برای مراقبت از آنها ترک تحصیل کردم، اما هرگز از رؤیای درس و پیشرفت دست نکشیدم.
چطور دوباره به مسیر تحصیل بازگشتید؟
وقتی برادرها کمی بزرگتر شدند، تصمیم گرفتم درس را ادامه دهم. برایم مهم بود الگو باشم، بهویژه برای برادر کوچکم که شش سال داشت. همزمان با او بهصورت غیرحضوری درس خواندم و امتحان دادم. شبها به مدرسهی شبانه میرفتم و علوم انسانی خواندم. مسیر سختی بود، اما عشق به آموختن مرا پیش میبرد.
مسیر دانشگاه و علایق هنریتان چگونه ادامه پیدا کرد؟
در مقطع پیشدانشگاهی، در دو رشتهی «مدیریت علوم اجتماعی و برنامهنویسی» و «آموزش ابتدایی» پذیرفته شدم، اما بهدلیل هزینه و مسیر طولانی، دانشگاه آزاد را نرفتم. در دل میدانستم جای من در دنیای هنر است. همزمان در دورهی ماشیننویسی شرکت کردم و آنجا با دختری معلول آشنا شدم که مرا به مرکزی معرفی کرد برای ورزش و فعالیتهای توانیابان.
و اینگونه وارد دنیای ورزش شدید؟
بله، در حدود ۳۰ سالگی. آن زمان وزنم بالا رفته بود و تحرکم کم شده بود. تصمیم گرفتم ورزش را شروع کنم و در رشتههای بدنسازی و والیبال نشسته ثبتنام کردم. حدود ۲۵ سال در این رشته فعالیت داشتم و آن دوران یکی از زیباترین بخشهای زندگیام بود. ورزش به من اعتمادبهنفس و قدرتی داد که بعدها در هنر همراهم شد.
چطور وارد عرصه هنر سوختهنگاری و مجموعهی همام شدید؟
در سال ۱۳۹۸ یا ۱۳۹۹ در همایشی با استاد «سرهنگزاده» آشنا شدم، هنرمند و قهرمانی که خودشان هم از افراد ویلچرنشین هستند. ایشان گفتند قرار است به جمعی از توانیابان هنر «سوختهنگاری» آموزش دهند. من مشتاقانه پذیرفتم و از همان روز، هنر برایم به درمانی روحی تبدیل شد. از طریق استاد سرهنگزاده با مجموعهی فرهنگی–هنری «همام» آشنا شدم؛ مجموعهای که مأموریتش معرفی و حمایت از هنرمندان توانیاب است. در جشنوارهی همام حس کردم دیده میشوم، نه بهخاطر محدودیت، بلکه بهخاطر خلاقیت و تلاش. آنجا بود که فهمیدم هنر میتواند صدای دل باشد، حتی اگر پاها ساکت مانده باشند.
تجربه حضور در جشنوارهی همام برایتان چطور بود؟
بیاغراق میگویم: بهترین تجربهی عمرم. دو سال پیش پای راستم شکست و هر دو قلم آن آسیب دید. هنوز روی تخت بودم که برای شرکت در جشنوارهی همام دعوتم کردند. با وجود درد و گچ پا، تصمیم گرفتم بروم. وقتی در جمع هنرمندان توانیاب حاضر شدم، حس کردم دوباره متولد شدهام. در آن فضا، هیچکس «ناتوان» نبود؛ هر کس با هنر خود، بخشی از روح زیبایش را به نمایش گذاشته بود. برای من، همام فقط یک جشنواره نبود، بلکه پلی بود میان رؤیا و واقعیت، جایی که توانیابان دیده شدند، شنیده شدند و درخشیدند.
خبرگزاری فارس
گفتگوی جهانبانو با بانوان حاضر در مسیر مشایه
آشنایی با اولین موکب بین المللی زنانه
جملات کوتاه برای تشکر از بانوان خادم عراقی
چند توصیه برای مادران جهت در پیادهروی اربعین
به پاس ۱۰۰۰ روز خدمت
جریان مقاومت، جریانی است که باید همچنان خون تازه در آن دمیده شود
سختترین و سوزناکترین درد بشر، درد فراق است
مردم خوب میدانند چه کسی خدمتگزارشان است
یادبود بانوان آمل برای شهید رئیسی و شهدای خدمت