تحلیل اختصاصی؛

صلح no، بل‌که جنگ!

از زمانی‌‌که جنگ جهانی دوم با بمب اتم خاتمه یافت و آمریکا خاک ژاپن را به توبره کشید، قرار شد سازمانی جهانی سرپرستی صلح را بر عهده بگیرد تا دیگر گنج زندگی با جنگ و بردگی خش برندارد. اما این پایان ماجرا نبود.

این بار صلح به کلیدواژه‌ای برای تداوم جنگ تبدیل شد. از شورای صلح جهانی شروع شد تا به فمنیسم صلح‌طلب رسید و در نهایت با ابتکار نوبل به صلح جایزه دادند. جنبش‌های فمنیستی با نشست و برخاست‌های جهانی همراه شد تا با روایت رنج زنان و کودکان حاصل از جنگ، انسان آسیب‌دیده از جنگ را به صلح دعوت کند و صفحه‌ی جنگ را به نفع جنگ‌افروزان ورق زند تا صحنه‌ی جنگ مدیریت شود.

مضبوحانه‌تر از این تلاش‌ها ابتکار نوبل بود با جایزه‌ی صلحش. آلفرد نوبل وصیت کرد که این جایزه باید «به کسی داده شود که بهترین یا بیشترین کوشش را در راه برادری ملل، انحلال یا کاهش ارتش‌ها یا تشکیل و ترغیب کنفرانس‌های صلح کرده باشد.» اما گویا رسالت این جایزه هم مانند تمام تلاش‌های صلح‌طلبانه‌ی!‌ سازمان ملل تدبیر جنگ بود.

جنگ با ملت‌هایی که می‌خواهند از زیر بار سنگین زنجیرهای بردگی غرب وحشی کمر راست کنند. شلاق جنگ باید بر گرده‌ی مردمانی بنشیند که خواهان استقلال و رهایی از یوغ ستمگرانند. شلاق می‌خورند تا صلح کنند.

مثل این بار که این جایزه را به خانم ماچادو دادند. کسی‌که رسالتش براندازی نرم در ونزوئلا به نفع جنگ‌افروزان است. ماچادو خود می‌گوید: «اگر ما پیروز شویم، سفارت ونزوئلا را به اورشلیم منتقل خواهیم کرد تا از اسرائیل حمایت کنیم.» رمز صلح، دوستی با اسرائیل است؛ ماشین کشتاری که با شعار «فقط و فقط اسلحه کارساز است» پا بر عرصه‌ی وجود گذارده و رژیم جعلیش را بر پشته‌هایی از کشته‌های مردم فلسطین بنا کرده است.

اسرائیل به این صلح نیاز دارد تا رویای نیل تا فرات و اسرائیل بزرگش را با حمایت‌های سازمان ملل تحقق بخشد. این جایزه را قبل از ماچادو به آن سانگ سوچی هم داده بودند که در برابر نسل‌کشی ۷۰۰ هزار مسلمان روهینگیایی صرفا نظاره‌گری بود که بر جنایات رقم خورده توسط نظامیان، با سکوت یا هم‌رأیی مهر تأیید می‌زد.

در میان این حاتم‌بخشی نوبل‌نشان زن ایرانی نیز بی‌نصیب نماند. شیرین عبادی اولین زن ایرانی بود که این جایزه را دشت کرد.

حقوق‌خوانده‌ای که با همکاری برخی وکلای حقوق بشری توانسته بود به‌واسطه‌ی دولت اصلاحات کانون وکلای حقوق بشری را راه‌اندازی و به اسم فعال حقوق بشر بر علیه ایران سیاه‌نمایی کند و دروغ‌هایش را به سرویس‌های اطلاعاتی غربی بفروشد.

بعد از شیرین عبادی، افتخار دریافت این جایزه‌ی خون‌آلود به نرگس محمدی رسید. او که دست‌پروده‌ی عبادی در کانون وکلای حقوق بشری بود، حقوق نخوانده، حقوقدان شده و به کمک این کانون، عناصر تروریستی را به عنوان فعال سیاسی و صنفی جا می‌زد.

عبدالمالک ریگی، شرور معروف که دستش به خون هزاران ایرانی آلوده بود برای اولین بار توسط کانون وکلای حقوق بشری به عنوان فعال سیاسی و حقوق بشری در صدای آمریکا معرفی شد.

این تنها نقطه قوت نرگس محمدی برای دریافت این جایزه نبود. او سال‌ها در معیت شیرین عبادی و به شیوه‌ی منافقین دهه‌ی شصت اطلاعات و اخبار ایران را جمع‌آوری و به موساد و سیا می‌فروخت و برای ایران، تحریم می‌خرید.

نرگس محمدی به قدری دلبسته‌ی گروهک منافقین بود که در قالب ماهنامه‌ی «خط صلح!» در کانادا، تبلیغ منافقین می‌کرد. راز دلبستگی او به این گروهک ترور در کلام همسرش تقی رحمانی هویدا است: «خانواده نرگس همه مجاهد (منافق) هستند؛ برخی دهه شصت اعدام‌شده و برخی دیگر از زمان قبل از انقلاب سمپات این گروهک بوده‌اند.» جایزه‌ی صلح نوبل به کسانی می‌رسد که با ملت خود درجنگند.