نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
به گزارش پایگاه خبری الحیاةالجدیدة، با درگذشت این بانوی بزرگوار، بلافاصله نوار زندگی پربار او به سرعت در ذهن مرور میشود. پدرش عبدالرحیم زبیدی و مادرش عائشه خمیس نجار بودند. او برادری به نام دعاس (که در کودکی درگذشت)، خواهری به نام خضره (که در اردوگاه بقعه در اردن زندگی میکند) و برادری به نام محمد (پدر دو شهید، طه و داوود زبیدی) داشت. برادر دیگرش اسعد (در کودکی از دنیا رفت)، خواهرش فایزه (آواره در سویلح اردن)، برادرش ابراهیم (اسیر و تبعیدشدهای که در جوانی درگذشت) و خواهرش احلام (در یعبد درگذشت).
فرزندان و نوهها
سیره زندگی او ادامه مییابد. خواهرش نصره (ساکن در شهر برقین) که پسرش نضال ابراهیم ابوشادوف در ژوئیه ۲۰۰۱ عملیاتی را در ایستگاه قطار حیفا انجام داد. پسر دیگرش اسماعیل ۳۰ سال حکم زندان در زندانهای اشغالگر را میگذراند و محمد ۵ سال، و بعد از آنها نبیل، طارق و قسام نیز به اسارت درآمدند. خانهشان در سال ۱۹۸۸، هنگام تخریب خانه خواهرش که به خانه آنها چسبیده بود، ویران شد. خانه پسر برادرش زکریا نیز در آوریل ۲۰۰۲ تخریب شد و خانه زکریا یک بار دیگر در حین تعقیب و گریز تخریب شد. برادرش جمال نیز در سال ۱۹۷۹ همراه با برادرش ابراهیم دستگیر شد و یک سال و نیم را در چندین زندان گذراندند. پدرشان در حالی که در اسارت بودند، درگذشت.
به گفته خانواده، پدر مرحوم در طول انقلاب ۱۹۳۶ زخمی شد، دستگیر شد و سالها به حبس محکوم شد، اما پس از حمله به زندان عثلیت توسط فرمانده (ابودره)، یکی از رهبران انقلاب و اهل شهر سیله حارثیه در جنین در ژوئیه ۱۹۳۸، آزاد شد. پسر برادرش زکریا نیز این کار را تکرار کرد و در سپتامبر ۲۰۲۱ همراه با پنج اسیر دیگر از زندان جلبوع موفق به آزادی خود شد.
عهد و وفاداری
در آنچه علیا قبل از رحلتش به «الحیاة الجدیده» گفته بود، آمده است که او به پسرش زیاد عهد کرده بود که در سال ۲۰۰۲، هر اتفاقی بیفتد، نه او و نه همسرش و نه فرزندانش از اردوگاه خارج نخواهند شد، و او به عهدش وفا کرد. او بارها در طول نبرد با زیاد تماس میگرفت و از او مطالبی میشنید که روحیه او را بالا میبرد.
وی اشاره کرد که وقتی در روز سوم تماس زیاد به تأخیر افتاد، منتظرش ماند و صدایش را نشنید، و قبل از آن زیاد جوانان را میفرستاد تا مکانهای تجمع سربازان اشغالگر و وسایل نقلیه آنها را شناسایی کنند.
بر اساس شهادت قبلی فرزندانش، این مادر مرحوم به رادیو چسبیده بود و به شبکه الجزیره گوش میداد، که ایستگاههای محلی با صدای آن را پخش میکردند. وقتی خبرنگار شهید شیرین ابوعاقله گفت که پسرش زیاد و دوستش عدنان مشارقه به شهادت رسیدهاند، مادر رادیوی سیاه را به دیوار کوبید و شروع به فریاد زدن کرد.
او ادامه داد: از خانهام در حاشیه اردوگاه خارج شدم و با وجود گلولهباران و بمباران به محله الحواشین رسیدم و با نوهام محمد ملاقات کردم. از او درباره زیاد پرسیدم و منتظر جواب نماندم. سپس به بیمارستان نفوذ کردم. جوان محمد عمر حواشین دنبال من آمد. از او خواستم برگردد، اما او نپذیرفت و اصرار کرد که مرا همراهی کند. وقتی به میدان بیمارستان رسیدیم، تودههای خاک زیاد بود. من پشت آنها پناه گرفتم و محمد از ناحیه سر زخمی شد و من شروع به فریاد زدن برای کمک کردم.
دختر منسی
مادر، که در سال ۱۹۴۴ در منسی، منطقه حیفا به دنیا آمد، ادامه داد: وارد بخش اورژانس شدم و پسرم را پیدا نکردم. سپس از او پرسیدم، اما هیچ کس چیزی به من نگفت. با پسر همسایهمان ملاقات کردم که به من گفت زیاد به نابلس رفته است، اما من از او پرسیدم: چگونه خارج شده، در حالی که تمام اردوگاه و جنین محاصره شده است؟ وقتی پرستار آمد، به من گفت که زیاد در سردخانه است. من شروع به جستجویش در آنجا کردم و اشکهایش را روی گونهاش دیدم. بدنش زرد مانند زردچوبه بود و تمام سردخانه پر از شهدا بود.
بر اساس روایت مرحوم، آخرین صحنهای که به یاد میآورد این بود که پرستار به او یک آمپول زد، قبل از اینکه از هوش برود. سپس در یکی از اتاقهای بیمارستان به هوش آمد و یک شب را در آنجا گذراند. گلولهها دیوارها را سوراخ کرده بودند. سپس به دنبال آمبولانسی گشت تا او را به خانه خانوادهاش بازگرداند، جایی که دخترانش، همسران پسرانش و نوههایش، از جمله فرزندان زیاد: آیه، ملاک، عامر و نضال بودند که نمیدانستند پدرشان به شهادت رسیده است.
خاطرات سنگین
آنچه از خاطره علیا زبیدی عامر پاک نمیشد، صحنه دیدن گور دستهجمعی در محوطه بیمارستان بود که پسرش، عطیه ابورمیله و پسرش، یک پرستار از خانواده جمال و جوانانی از اردوگاه را در خود جای داده بود. همچنین در طول حضورش در بیمارستان شنید که خانواده دامادش مورد اصابت گلوله قرار گرفتهاند، بنابراین نگران بود که دخترش نیز مانند برادرش به شهادت رسیده باشد. وقتی آمبولانس رسید، خواهر شوهر دخترش را غرق در خون دید.
مادر اضافه کرد: هشت روز بدون خواب زندگی کردیم. پس از شهادت زیاد، هیچ خبری از سرنوشت همسرم و چهار پسرم: محمد، عماد، مؤید و احمد نداشتم. لحظات سختی بود که در آن صدای گلولهها قطع نمیشد.
او افزود: خانواده العامر در یک اتاق کوچک پناه گرفته بودند که حدود ۳۰ زن و کودک را در خود جای داده بود. او مرگ را بارها با چشمان خود دید و سربازی را دید که تفنگ خود را به سمت او نشانه گرفته بود. او اخبار دردناک بسیاری در مورد تخریب خانهای که همسرش و فرزندانش در آن پناه گرفته بودند، دریافت کرد و سربازان اشغالگر از او خواستند خانهاش را تخلیه کند.
او قبل از مرگ تأکید کرد: پسرش زیاد در قلب من زندگی میکند و هرگز او را فراموش نکردهام. خنده و شجاعت او ماندگار است و من در اردوگاه خواهم ماند، زیرا این او را خوشحال میکند، و این عهدی شرافتمندانه است که پسرم آن را دوست داشت. من اردوگاه را ترک نخواهم کرد، مگر به سوی منطقه منسی یا گور.
خانواده علیا زبیدی عامر ترکیبی از پدران و مادران، پسران و دختران، و نوههای شهید، اسیر، زخمی، اسیر آزادشده با دست خود، تبعیدی، تحت تعقیب، با خانههای ویران شده، شرکتکننده در انقلاب ۱۹۳۶، شرکتکننده در انتفاضه سنگها و الاقصی، محروم از درمان در بیمارستانهای خط سبز، و شهدای اجسادشان در سردخانهها نگهداری میشوند و شهدای حملات مکرر به اردوگاه جنین در سالهای اخیر را شامل میشود.
گفتگوی جهانبانو با بانوان حاضر در مسیر مشایه
آشنایی با اولین موکب بین المللی زنانه
جملات کوتاه برای تشکر از بانوان خادم عراقی
چند توصیه برای مادران جهت در پیادهروی اربعین
به پاس ۱۰۰۰ روز خدمت
جریان مقاومت، جریانی است که باید همچنان خون تازه در آن دمیده شود
سختترین و سوزناکترین درد بشر، درد فراق است
مردم خوب میدانند چه کسی خدمتگزارشان است
یادبود بانوان آمل برای شهید رئیسی و شهدای خدمت