نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
اصلاً به موضوع برنامه فکر نکرده بودم. برایم همین بس بود که فرصتی برای دیدار پیش آمده و میشود بعد از این همه نگرانی و دلتنگی برای لحظاتی دل و دیده را روشن کرد. روح حسینیه اما چیزهای بیشتری میگفت.
از همان کوچه پس کوچههای اطراف تفاوت فضا پیدا بود. آدمها اغلب خانوادگی سمت ورودیها میرفتند و قابهای ریز و درشت در دستها میچرخید. هر خانوادهای دور عکس شهیدی جمع شده بود و میرفت تا خودش را زودتر به مراسم برساند.
داخل حسینیه غوغا بود. شوق و دلتنگی میجوشید و خوف و رجا باهم گلاویز بودند؛ «نکند آقا نیاید؟»، «از این فاصله میشود آقا را دید؟»، «آقا سخنرانی هم میکنند؟».
مادرها اما بیشتر شور بچههایشان را میزدند. خانم جوانی نوزاد به بغل بود و به خادم حسینیه میگفت: «خودم همینجا هستم میشود دخترم جلوتر بنشیند؟ بیتاب دیدن آقاست». برگشتم به طرفش. عکس همسر شهیدش نصفه پیدا بود. مثل صدها عکس دیگر که میرفت و میآمد. راستش من هیچوقت این تعداد خانواده شهید را یکجا ندیده بودم.
بعضی چهرهها را میشناختم؛ دختر شهید باقری، همسر شهید سلامی، همسر شهید حاجیزاده. به دوستی گفتم باورم نمیشود اینها همین آدمهای چند هفته قبل هستند، چهرهها چقدر شکستهتر از قبل است. اما چقدر آرام… ترکیب عجیبی بود.
کنار دستم خانمی با دختر و پسرش نشسته بود. به قاب عکس در دستش نگاه کردم: شهید حاج جابر بیات بود. پرسیدن نداشت. از چهره پسر پیدا بود که فرزند شهید است. برگشتم سمت مادرش. خواستم دهان باز کنم که که کلامم خشک شد. مات پرسیدم: «شما باردارید؟» لبخند زد و گفت «بله. به زودی به دنیا میاد. ولی خب باباش… ». چشمهایم پر شد. طاقتم رفت. گفتم: «بگردم… چقدر سختتان شد». لبخندش برگشت، بعضش را پس زد. مصمم گفت: «خودم انتخاب کردم. از همان بیست سال پیش که عقد کردیم میدانستم چه راهی را انتخاب کردم. دیگر گلهای نیست. آخرش از اول معلوم بود. من هم خواستم. انتخاب کردم!».
کلمهٔ انتخاب در مغزم پژواک میشود. ذهنم میرود سر وقت درسهای قبلی. پیش این فرازهای درخشان: اینکه گفته میشود در عاشورا، در حادثهی کربلا، خون بر شمشیر پیروز شد – که واقعاً پیروز شد – عامل این پیروزی، حضرت زینب بود؛ والّا خون در کربلا تمام شد.» ۱۳۸۹/۰۲/۰۱
حالا چرا؟ این عظمت از کجاست؟ «ارزش و عظمت زینب کبریٰ بهخاطر موضع و حرکت عظیم انسانى و اسلامى او بر اساس تکلیف الهى است. کار او، تصمیم او، نوع حرکت او، او را اینجور عظمت بخشید… بخش عمدهى این عظمت از اینجا است. اوّلاً موقعیّت را شناخت… و طبق هر موقعیّتى یک انتخاب کرد. این انتخابها زینب را ساخت.» ۱۳۷۱/۰۷/۲۲
حالا انگار این زن در این حسینیه انتخابش را سر دستش گرفته بود و پیش معلمش درس پس میداد. روضهخوان شروع کرده بود. صدای دختربچهای از کمی آن طرفتر میامد: «آقای خامنهای؟ کجایی؟» زنها قربان صدقهاش میرفتند. یک نفر داد زد: «آقا آمدند!» جمعیت ذکر گویان بلند شد. دوباره هجوم اشکها و لبخندها… .
برای لحظهای پشت سرم را نگاه کردم. صحنه پشت سر در زیبایی چیزی از روبرو کم نداشت. بیشتر از آن که صورت آدمها پیدا باشد قاب عکسها قد بلند کرده بودند. انبوه و پر تعداد. انگار آن قابها کارنامه آدمها بود؛ گزارش انتخابهایشان.
همسر شهید طیب مسعود زیر عکس توی دستش نوشته بود: «شهیدم تقدیم به رهبرم». این یکی از رمزهای شهادت بود که پیش چشمم گشوده میشد. برای بیشتر این آدمها شهید چیزی نبود که از دست رفته. برعکس! همان چیزی است که به دست آمده است. من پشت سرم فقدان نمیدیدم. سرمایه میدیدم؛ یا به تعبیر دقیقتر «دست پر ایران را»…
فاطمه رایگانی
منتشر شده در پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار آیتالله خامنهای
گفتگوی جهانبانو با بانوان حاضر در مسیر مشایه
آشنایی با اولین موکب بین المللی زنانه
جملات کوتاه برای تشکر از بانوان خادم عراقی
چند توصیه برای مادران جهت در پیادهروی اربعین
به پاس ۱۰۰۰ روز خدمت
جریان مقاومت، جریانی است که باید همچنان خون تازه در آن دمیده شود
سختترین و سوزناکترین درد بشر، درد فراق است
مردم خوب میدانند چه کسی خدمتگزارشان است
یادبود بانوان آمل برای شهید رئیسی و شهدای خدمت