۷۵ سال آوارگی برای زن ۸۵ ساله فلسطینی

سمیحه اولین بار در سال ۱۹۴۸ بود که در هفت‌سالگی طعم تلخ اخراج و آوارگی را چشید، البته نه از کلاس درس مدرسه بلکه او و خانواده‌اش از خانه و سرزمین خود، از روستایی با نام ربیعه که در آن به دنیا آمده بود و کودکی خود را در آن سپری کرده بود، اخراج شدند.

سرمای استخوان‌سوز جبالیا، غبار خاطرات پیرزن را از روی ویرانه‌های شهر بلند می‌کند. او اما استوار، عصای خود را بر زمین می‌کوبد و با پاهایی که دیگر توان زیادی ندارد، با روحیه‌ای تحسین‌برانگیز و با نگاهی که از پشت چین‌های ریز چهره‌اش می‌درخشد، زمستان سخت غزه را به بهاری مدیترانه‌ای بدل می‌کند. او در همان ویرانه‌های خانه خود، در بین میل‌گردهای بیرون‌زده از دل ویرانی، چادر خود را با امید به زندگی در سرزمین مقدس، برپا می‌کند.

اولین آوارگی

سمیحه نخستین بار در سال ۱۹۴۸ بود که در هفت‌سالگی، طعم تلخ آوارگی را چشید، البته نه از کلاس درس مدرسه که او و خانواده‌اش را از خانه و وطن خود، از روستایی با نام ربیعه که در آن به دنیا آمده بود و کودکی خود را در آن سپری کرده بود، اخراج کردند. حالا آنها مجبور بودند با بدرقه بمب‌های اسرائیلی‌ها، خانه‌باغ‌های زیبا و سرسبز خود را ترک کنند و برای نخستین بار طعم تلخ آوارگی را بچشند. او و خانواده‌اش در آن روزهای دشوار، به سمت ساحل مدیترانه رانده شدند و بعد از چند روز گرسنگی، بی‌خوابی و بی‌سرپناهی، به سمت یکی از بزرگ‌ترین اردوگاه‌های پناهندگی در شمال غزه، یعنی جبالیا نقل مکان کردند. جایی در نزدیکی روستای محل تولد خود و شاید همین نزدیکی بود که امید به بازگشت را در دل آنها زنده می‌کرد. امیدی که هرچند خیلی زود و با تخریب و بمباران کامل ساختمان‌ها و بناهای آن توسط اسرائیلی‌ها، به ناامیدی تبدیل شد و حسرت آن برای همیشه در دل سمیحه باقی ماند.

۷۵ سال تبعید؛ خانه‌ای که خانه نیست

سمیحه و خانواده‌اش به جبالیا منتقل شدند. تبعیدی به درازای یک‌عمر ۷۵ساله. او در پناهگاهی که هرگز آنجا را مثل خانه خود ندید، ازدواج کرد، صاحب فرزندان و نوادگان شد و البته همه تلاشش را کرد تا عطر انگور و انجیری که پدرش در باغچه خانه‌شان در روستا کاشته بود را از یاد نبرد. او هرگز اجازه نداد درد دوری از خانه برای خود و فرزندانش التیام یابد. حالا او و فرزندانش همه می‌دانستند که «جبالیا فقط یک «ایستگاه موقت» است تا روز بازگشت»

هفت اکتبر

اما هفت اکتبر ۲۰۲۳ برای ام فایز و همه فلسطینی‌ها، فصل جدیدی از زندگی بر مدار مقاومت را عیان کرد. او حالا در ۸۲ سالگی، باز هم قرار بود طعم تلخ آوارگی را بچشد. این بار اما او دخترک کوچک خانواده نبود که متوجه بسیاری از اتفاقات اطرافش نشود. او حالا بزرگ خانواده‌ای با ۹ فرزند و تعداد زیادی نوه بود که دیگر با جبالیا انس گرفته بودند. در آن متولد شده بودند، مدرسه رفته بودند، بازی کرده بودند و حالا پس از سال‌ها دوباره باید آنجا را ترک می‌کردند و به قول اسرائیلی‌ها به «منطقه امن» می‌رفتند. آن روز برای ام فایز یادآور «یوم النکبه» یا همان روزهای تلخ اعلام موجودیت اسرائیل و اخراج از ربیعه بود. به همین خاطر وقتی که دستور تخلیه پناهگاه صادر شد، از رفتن اجتناب کرد و گفت که دیگر حاضر نیست خانه‌اش را رها کند. این تصمیم البته چندان بادوام نبود و او مجبور شد به خاطر حفظ جان فرزندان و نوه‌هایش، آنجا را ترک و به جنوب غزه نقل مکان کند. «محور نتساریم» مسیری بود که آنها باید برای پیمودن شمال تا جنوب غزه و رسیدن به خان‌یونس و چادرهای موقت از آنجا عبور می‌کردند. گویی اتفاقات ۷۵ سال قبل قرار بود دوباره در برابر چشمان ام فایز رخ دهد. آنها قرار بود به جایی بروند که از امنیت بیشتری برخوردار بود؛ اما مدت‌ها بود که «جای امن» در غزه بیشتر به یک شوخی ترسناک شباهت داشت و هر نقطه از آن بوی مرگ می‌داد.

قحطی و سرما در خان‌یونس

آنها ابتدا در اردوگاه پناهندگان «نصیرات» در مرکز نوار غزه ساکن شدند. یکی از پرجمعیت‌ترین اردوگاه‌های پناهندگی که حتی در تأمین آب آشامیدنی نیز دچار مشکل بود. زمان زیادی از اقامتشان نگذشته بود که آنجا را به مقصد خان‌یونس، جایی که می‌شد برخلاف جبالیا در آن ساختمان‌های سالم هم پیدا کرد، ترک کردند.

ام فایز که حالا در ۸۳ سالگی بسیار بیمار و ناتوان شده بود، روزهای سختی را در خان‌یونس سپری می‌کرد. عدم بهداشت کافی و نبود داروهایی که باید دائما آنها را مصرف می‌کرد، به‌شدت او را دچار ضعف کرده بود. رنج سوءتغذیه و گرسنگی و حتی تشنگی هم او را آزار می‌داد، اما او بیشتر از آنکه برای گرسنگی خود اندوهگین باشد، از گرسنگی نوه‌های کوچک خود رنج می‌برد. او در همه این سال‌ها یاد گرفته بود تا بتواند حتی با یک قرص نان، یک یا دو روز را بگذراند؛ اما بی‌تابی نوه‌ها، او را حسابی ناراحت کرده بود. ام فایز اما یک چشمش به خان‌یونس بود و و چشم نگران دیگرش به جبالیا. جایی که پسران و نوه‌هایش هنوز آنجا بودند و خبر بمباران‌های دائمی آنجا آرامش را از او سلب کرده بود.

ماجرای بی‌سرپناهی، درماندگی و آوارگی او اما تمامی نداشت. چند ماه از اقامت آنها در خان‌یونس نگذشته بود که باز هم دستور تخلیه، توسط ارتش رژیم صادر شد. آنها باز هم سرگردان، ابتدا به یک مدرسه، سپس به یک چادر و درنهایت به یک خانه سنگی نیمه خراب رفتند. خبر بد اما از شمال نوار غزه یعنی جبالیا خیلی زود رسید و سه تن از نوه‌های ام فایز به خاطر بمباران جنگنده‌های اسرائیلی به شهادت رسیدند. جبالیا تقریباً به‌طور کامل خراب شده بود و اسرائیل تصمیم گرفته بود تا هیچ اثری از حیات و زندگی در شمال نوار غزه باقی نگذارد. بیش از ۹۰ درصد شهر به‌طور کامل ویران شده بود، اما ام فایز همچنان در خیال خود منتظر بود تا از درختان انجیر و انگوری که پدرش برای او در حیاط خانه‌شان در ربیعه کاشته بود، میوه بچیند. او با غم و اندوه فراوان، امیدوارانه منتظر روزهای خوب بازگشت به خانه بود. خانه‌ای که حالا بیش از ۷۵ سال می‌شد که از آنجا کوچانده شده بود.

شیپور پیروزی نواخته می‌شود

«حق بازگشت» مردم به خانه‌هایشان یک دعوای مذهبی یا کنش سیاسی نبود. «بازگشت به خانه» به عنصری هویت‌بخش برای فلسطینی‌ها تبدیل شده بود. حتی فرزندان و نوه‌های ام فایز هم با اینکه در اردوگاه پناهندگی جبالیا متولد شده بودند، باز هم خود را متعلق به آنجا نمی‌دانستند و به آن به چشم یک پناهگاه موقت نگاه می‌کردند و می‌دانستند که به‌زودی به خانه اصلی خود برمی‌گردند. برای همین بود که وقتی در ۱۹ ژانویه ۲۰۲۵، بعد از پانزده ماه جنگ آتش‌بس اعلام شد، ام فایز بدون لحظه‌ای تعلل، اندک وسایل خود را جمع و عصازنان به سمت شمال غزه یعنی جبالیا حرکت کرد. جایی که با آنکه زادگاهش نبود؛ اما پسران و خانواده‌اش انتظارش را می‌کشیدند و حالا او باید این «مسیر فتح» را با احساساتی درهم‌آمیخته از غم و اندوه و امید و شوق و دلتنگی، طی می‌کرد و دوباره روی توده خرابه‌ها، ساز زندگی را می‌نواخت. این اولین باری بود که ام فایز پس از بارها اخراج و تبعید، طعم شیرین بازگشت را هم می‌چشید و این نه‌ فقط برای او که برای همه مردم فلسطین معنایی خاص و متفاوت داشت. او این پیروزی را بسیار بااهمیت و بزرگ می‌دانست و معتقد بود که این بار نه فقط اسرائیلی‌ها، بلکه حامیان بین‌المللی آنها، ازجمله کشورهای اروپایی و آمریکا که از نتانیاهو حمایت کرده بودند، در برابر اراده مردم فلسطین مغلوب شده‌اند.

خیلی نزدیک، خیلی دور

سمیحه ابوعاقل حالا سرزنده و باروحیه، در جواب ترامپ که گفته بود یک ونیم میلیون فلسطینی را به اردن و مصر و آلبانی و اندونزی می‌فرستیم، به کنایه گفته بود: «چرا آنجا؟ بهتر است ما را به روستای خودمان ربیعه که چند کیلومتر بیشتر با اینجا فاصله ندارد، بفرستند.» او حالا به خانه رسیده بود و چادر او که از تکه پارچه‌های رنگ‌ورورفته برپا شده بود، نه یک سرپناه که پرچمی برافراشته در برابر تاریخِ تکرار شده آوارگی و سرگشتگی بود.

فرهیختگان