نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
«شصتساله و استخوانی با قدی خمیده که بر یک ایل ۵۰ هزار نفری و چندین روستا کدخدایی میکند.» این توصیف نویسنده مجله «زنروز» از زنی است که به نام «بیبیکلانتر» شناخته میشود.
به گفته نویسنده، او یکی از نخستین زنان کلانتر بود که بدون اجازهاش هیچکس در منطقهاش نمیتوانست کاری انجام دهد؛ نه عروسی برگزار میشد، نه دامی برای کشتار به تهران میرفت و هیچ زن و مردی نمیتوانستند از هم جدا شوند مگر با موافقت او.
او کلانتر منطقهای بزرگ در فارس بود و کدخداهای روستاها با اجازهاش فعالیت میکردند.
در شصت سالگی، سوار بر موتور سیکلت به روستاهای مختلف سر میزد و از صبح زود تا شب به امور مردم رسیدگی میکرد.
نامش «مریمسلطان شکوهی» بود و مردم او را بیبیکلانتر مینامیدند.
او همنام «بیبی مریم بختیاری» بود، اما از ایل دیگری که به احترامش این نام را به او داده بودند. خود او بیشتر با لقب کلانتر شناخته میشد.
بیبی کلانتر زنی با جثه ظریف بود که در خانهای ساده و کمی مندرس نشسته و آنجا را به عنوان دفتر کارش انتخاب کرده بود.
محل زندگیاش در سال ۱۳۴۸ در ۵۰ کیلومتری شرق ارسنجان، در منطقهای سرسبز و خرم به نام «سرچاهان» بود.
او سرپرست حدود ۵۰ قریه و ۵۰ هزار نفر جمعیت بود که بخش زیادی از آنها از «ایل قرایی» بودند.
مهمترین محصول این منطقه شیرینبیان بود که به مصرف طبی میرسید و روزانه یکصد تن از آن برای صادرات و صنایع داروسازی استفاده میشد.
مردم این منطقه همچنین به دامداری و قالیبافی مشغول بودند که باعث ثروت منطقه شده بود و بیبی کلانتر نیز سرپرستی آنها را بر عهده داشت.
مریم سلطان شکوهی سواد داشت و از سنین پایین به مکتب رفت و در سیاهچادرها زیر نظر مردی به نام ملا مهراب درس خواند.
او توانایی خواندن و نوشتن داشت. شوهرش، محمد علی خان شکوهی، به کلانتری طایفه قرایی رسید و از آن زمان، بیشتر امور طایفه به مریم سلطان محول شد.
اگرچه محمد علی خان ظاهراً کلانتر بود، اما تمام کارها به دست مریم سلطان انجام میشد.
در این زمان، اسکان طایفه قرایی آغاز شد و افراد آن از تنگ حنا تا حدود سرچاهان در یک ده مسکن گزیدند و هر خانواده برای خود خانه و قلعهای ساختند و به زراعت و دامداری پرداختند. متأسفانه، محمد علی خان شکوهی در سال ۱۳۲۳ درگذشت.
بیبیکلانتر در پاسخ به خبرنگار زنروز با اشاره به اینکه ریاست ایل در خانوادهاش موروثی بوده، گفت: «اولین کلانتر از خانواده شکوهی پدر من بود که سالها در این سمت به سر ایل ریاست میکرد.
سپس نوبت به شوهرم رسید که او نیز پیر و ناتوان شد. بعد از او، پسر بزرگم مسئولیت کلانتری ایل را بر عهده گرفت.
او با علاقه و عشق به مردم، تمام وظایفش را با اقتدار انجام میداد و تلاش میکرد تا جوانان ایل را به فعالیتهای کشاورزی و دامداری تشویق کند.»
متأسفانه، پسر بیبی در درگیریهای بینگروهی به قتل رسید و مادر داغدار به جای او به این سمت نشست: «پس از قتل پسرم، تنها کسی که میتوانست بهعنوان کلانتر ایل انتخاب شود من بودم.»
او با داغی در دل و لباس سیاهی که هنوز از تن در نیاورده بود، مسئولیت این ایلات را پذیرفت: «قبول چنین مسئولیت مهم و حساسی نیازمند این بود که ابتدا خیال من از بابت قاتلین پسرم راحت شود و مطمئن شوم که آنها در اداره ایل اختلالی ایجاد نخواهند کرد. به همین دلیل، ابتدا از طریق قانون نسبت به تعقیب قاتلین اقدام کردم.»
بیبی کلانتر در دیداری که پس از انتصابش بهعنوان اولین کلانتر داشت، این موضوع را با شاه در میان گذاشت و شاه به او قول داد که با دلگرمی به ریاست ایل ادامه دهد.
در سال ۱۳۴۸، او پنج سال بود که ریاست منطقه را بر عهده داشت. به گفته خودش، مهمترین کاری که انجام داده، انتخاب افرادی برای کدخدایی در ۵۰ قریه تحت نظرش بود.
این کدخداها با مجوز بخشداری به مدیریت هر قریه منصوب شدند. انتخاب کدخداهایی که سالم و لایق باشند، از مهمترین کارهای او بود و با مجوزهای رسمی، به آنها قدرت لازم را اعطا کرد.
وقتی خبرنگار از او پرسید که آیا به فکر وزارت در کابینه هویدا نبوده، بیبی با خنده پاسخ داد: «وزیر شدن نیاز به عطر زدن و توالت کردن و یس و نو کردن دارد که از من ساخته نیست. من وزیر ده و دشت و کوه و بیابان هستم و آقای نخستوزیر وزیر دهاتی نمیخواهد.»
با این حال، او به نهضت آزادی زنان و برابری حقوق زنان و مردان اعتقاد داشت: «به نظر من، خداوند زن و مرد را از لحاظ فکر و شعور و اراده برابر خلق کرده است. هیچ زنی نباید در مقابل مرد احساس ضعف کند.»
او همچنین اشاره کرد که در دهی که زندگی میکرد، از زمانهای قدیم، زنی که عاقل و فهمیده بود، مورد مشورت قرار میگرفت.
در مورد اینکه برخی زنان را ضعیفه مینامیدند، گفت: «مردانی که به زن میگویند ضعیفه، حق شیر مادر خود را زیر پا میگذارند. آیا زنی که ۹ ماه بار سنگین را به شکم میکشد و یک عمر با صبر و محبت غم فرزندش را تحمل میکند، ضعیفه است؟ حاشا به عقل آنها. اگر زن خداشناس و با تقوا و با عقل و لیاقت باشد، کلید بهشت زیر پای اوست و هزاران بار بر مردان تنبل و فاسد و قمارباز و میخواره و رشوهگیر ارجحیت دارد که امروز دنیا را به جنگ و فساد و بدبختی کشاندهاند. نه جانم، از قول بیبی به بدگویان جنس زن بگو که هیچ مادر عفیف و لایقی ضعیفه نیست و هر پسری که مادر خود را ضعیفه بخواند، به عذاب جهنم و خشم خداوند مبتلا میشود.»
بیبیکلانتر بهخاطر خدمات ارزنده و توانایی در تصمیمگیری و مدیریت صحیح منطقهاش، بارها از سوی استانداران و وزارت کشور مورد توجه قرار گرفت.
مردم منطقه علاوه بر علاقه به او، از او حساب میبردند و برگزاری مراسم ازدواج و طلاق باید با موافقت بیبی کلانتر انجام میشد. اگر او اجازه نمیداد، ازدواج قابل تایید نبود.
اما دیدگاه بیبی کلانتر آنقدر مترقی بود که اگر دختری و پسری همدیگر را دوست داشتند و خانوادهها مخالف ازدواج آنها بودند، او در صورت تشخیص اینکه آنها واقعاً به هم میآیند، در برابر همه میایستاد و این وصلت را با هزینه خود برگزار میکرد. او در مراسم عروسی در بالای مجلس مینشست و عروسی را رسمیت میبخشید.
در شصت سالگی، تنها آرزوی او ساخت یک درمانگاه و یک دفتر پست در منطقه سرچاهان بود، آرزویی که در نهایت با کمک مردم منطقه محقق شد.
امروز «سرچهان» یکی از شهرستانهای استان فارس با مرکزیت شهر کرهای است؛ منطقهای سرسبز و خرم که در ۵۰ کیلومتری شرق ارسنجان واقع شده. شاید باورتان نشود، اما در دههی چهل خورشیدی، در این منطقه زنی به نام بیبیکلانتر فرمان میراند.
در سال ۱۳۴۸، ایل ۵۰ هزار نفری در این منطقه زندگی میکردند که در ۵۰ قریه جا گرفته بودند.
تمام ساکنان این منطقه از عشایر ایل قرائی بودند و به دامداری، زراعت و قالیبافی مشغول بودند. روزانه حدود یکصد تن از محصول عمده کشاورزی آنها یعنی «شیرینبیان» برای صادرات به شهرهای بندری حمل میشد و همهی این کارها زیر نظر مریم سلطان شکوهی، که اهالی او را بیبیکلانتر مینامیدند، انجام میگرفت.
بیبی کلانتر به خاطر خدماتش در مدت ریاست ایل، چندین بار از طرف استانداران و مقامات استان فارس مورد تأیید و تشویق قرار گرفت.
مردم منطقه بهطور کامل او را قبول داشتند و حتی اختلافاتشان را با کدخدامنشی او حل میکردند. برگزاری مراسم ازدواج و طلاق نیز باید با موافقت بیبی کلانتر انجام میشد و در غیر این صورت از نظر سایر اهالی منطقه معتبر نبود! روند کار به این صورت بود که پس از جلب موافقت پدر و مادر و بستگان عروس و داماد، تنها یک نفر باقی میماند که باید تصمیم نهایی را بگیرد و آن شخص بیبی کلانتر بود.
اگر خانوادهها با ازدواج دو دلداده مخالفت میکردند، باز هم بیبی کلانتر بود که باید تصمیم نهایی را میگرفت.
او در چنین شرایطی از حق «وتو» استفاده میکرد و بر همهی تصمیمات بستگان عروس و داماد خط بطلان میکشید و میگفت: «اگر آسمان به زمین برسد و اگر همهی مردم ایل مخالف باشند، این دو دلداده باید با هم ازدواج کنند.» و در این صورت بود که صدای ساز و دهل در سراسر ایل میپیچید و عروس و داماد جوان، چهرهی استخوانی بیبی کلانتر را غرق در بوسه میکردند.
اینها را یکی از خبرنگاران زنروز کشف کرده بود، خبرنگاری که وقتی شنید چنین زن مقتدری در قسمتی از استان فارس فرمان میراند، باورش نشد تا اینکه خود به آنجا رفت و همه چیز را از نزدیک مشاهده کرد. او همچنین گفتوگوی کوتاهی با بیبی کلانتر انجام داد.
متن این گفتوگو که در مجله «زن روز» به تاریخ ۴ مرداد ۴۸ منتشر شده، به شرح زیر است:
دربارهی وظیفهی حساسی که بر عهده دارید صحبت کنید.
اولین کلانتر از خانوادهی شکوهی پدر من بود که سالها در این سمت به ریاست ایل مشغول بود.
سپس نوبت به شوهرم رسید که او نیز به دلیل پیری و ناتوانی از کار افتاد. پس از او، پسر بزرگم مسئولیت کلانتری ایل را بر عهده گرفت. او با علاقه و عشق به مردم ایل، تمام وظایفش را با اقتدار انجام میداد و تلاش میکرد تا جوانان ایل را به فعالیتهای کشاورزی و دامداری تشویق کند. اما پیش از آنکه بتواند به اهداف و برنامههایش دست یابد، به دست افرادی که سالها با خانواده ما دشمنی داشتند، به قتل رسید.
پس از این حادثه، تنها کسی که میتوانست به عنوان کلانتر ایل انتخاب شود من بودم. زنی داغدار که ناچار بود غم از دست دادن فرزندش را فراموش کند و به حل مشکلات مردم ایل بپردازد.
قبول چنین مسئولیت مهم و حساسی نیازمند این بود که ابتدا از بابت قاتلین پسرم خیالم راحت شود و مطمئن شوم که آنها در اداره ایل اختلالی ایجاد نخواهند کرد.
به همین دلیل، ابتدا از طریق قانونی اقدام به تعقیب قاتلین پسرم کردم. حتی یک بار که افتخار شرفیابی به حضور شاهنشاه آریامهر و علیاحضرت شهبانو نصیبم شد، موضوع را به عرض آنها رساندم. محبتهای ایشان باعث شد که با دلگرمی بیشتری امور ریاست ایل را به عهده بگیرم و اکنون پنج سال است که کلانتر این ایل بزرگ هستم.
بیبی! دربارهی کار و برنامهی روزانهتان بگویید.
مهمترین وظیفه من در این منطقه وسیع، انتخاب افراد صالح و کاردان به عنوان کدخداست. کوچکترین اشتباه در تشخیص صلاحیت این افراد میتواند زندگی مردم یک قریه را تحت تأثیر قرار دهد.
من شخصاً برای ۵۰ قریه کدخدا انتخاب میکنم و پس از تأیید صلاحیت آنها، از بخشداری میخواهم که برایشان ابلاغ رسمی صادر شود. در هر یک از این قریهها که کدخدایانش به وسیله من انتخاب میشوند، بین ۴۰۰ تا ۲۰۰۰ نفر زندگی میکنند.
بنابراین، کدخدایان باید افرادی لایق، سالم، زرنگ و سرحال باشند تا بتوانند بهطور مؤثر بر سرنوشت مردم حکومت کنند.
شما با این لیاقت و کاردانی، آیا به فکر وزارت در دولت آقای هویدا نیستید؟
[با خنده] آخه جانم، وزیر شدن نیاز به عطر زدن و توالت کردن و «یس و نو» گفتن دارد که متأسفانه از من ساخته نیست. من وزیر ده و دشت و کوهستان هستم و هر کسی باید کاری را که از دستش ساخته است انجام دهد. به علاوه، آقای نخستوزیر وزیر دهاتی نمیخواهد!
به مساوات حقوق زن و مرد اعتقاد دارید؟
البته! در خانوادههای با فهم و کمال ایران، زن از دیرباز صاحب احترام و حقوق بوده است. حتی در دهاتی که سطح سواد و شعور مردم به پای شهر نمیرسد، از زمان مادربزرگها، وقتی زنی عاقل و فهمیده و صبور پیدا میشد، همیشه مورد مشورت قرار میگرفت.
در حقیقت، در خانواده و ایل، او در بسیاری از امور نفوذ داشت و حق اداره اموال و املاک بهطور مستقیم در دست او بود. به نظر من، خداوند زن و مرد را از لحاظ فکر و شعور و اراده برابر خلق کرده است و هیچ زنی نباید در مقابل مرد احساس ضعف کند.
آیا به نظر شما وضع زندگی مردم ده و ایلات در پنج سال اخیر و بعد از تقسیم اراضی بهتر شده است؟
بله، خیلی بهتر شده است. بهویژه امید مردم دهات به آینده بیشتر شده و حالا احساس میکنند که دیگر زیر فشار و امر کسی نیستند و هر بیلی که به زمین میزنند، برای رزق و روزی خودشان است.
به نظر شما، راه و رسم قدیم زناشویی، یعنی رسم خواستگاری و دخالت پدر و مادر در امر ازدواج دختر و پسر، بیشتر به مصلحت است یا رسم برخی جوانان شهری امروز که خودشان همسر انتخاب میکنند؟
اگر پدر و مادر دختر و پسر عاقل و باتدبیر باشند، بهتر است که در انتخاب همسر برای فرزندشان نظارت کنند و او را از سهو و خطا دور نگه دارند.
به نظر من، باید عشق و احساس جوانان را در نظر گرفت و همچنین بزرگترها باید برای جلوگیری از مشکلات آینده، چراغ راه آنها باشند.
اگر امروز دختری و پسری نزد من بیایند و بگویند «بیبی، ما عاشق هم هستیم»، هرگز توی ذوق آنها نمیزنم، چون دلدادگی حق قلب جوانان است.
اما در عین حال، به وضعیت و اخلاق آنها رسیدگی میکنم و بعد به آنها میگویم که آیا عروسی کنند یا نه. سپس دلایل خود را نیز برایشان توضیح میدهم تا چشم و گوششان باز شود.
به نظر شما، آیا زن لیاقت حکومت کردن دارد یا نه؟ و در پاسخ به مردهای متعصبی که میگویند زن ضعیفه است، چه جوابی میدهید؟
مردانی که به زن میگویند ضعیفه، حق شیر مادر خود را زیر پا میگذارند. آیا زنی که نه ماه بار سنگین را به دوش میکشد و یک عمر با صبر و محبت غم فرزندش را تحمل میکند، ضعیفه است؟ حاشا به عقل آنها! اگر زن خداشناس و باتقوا و با عقل و لیاقت باشد، کلید بهشت زیر پای اوست و هزاران بار بر مردان تنبل، فاسد، قمارباز، میخواره و رشوهگیر ارجحیت دارد، کسانی که امروز دنیا را به جنگ و فساد و گناه و بدبختی کشاندهاند. نه جانم، از قول بیبی به بدگویان جنس زن بگو که هیچ مادر عفیف و لایقی ضعیفه نیست و هر پسری که مادر خود را ضعیفه بخواند، به عذاب جهنم و خشم خداوند مبتلا میشود.
[حرف آخر…]*
اگر میتوانستم با مقامات شهرستان و استان برای تأسیس یک درمانگاه و یک دفتر پست در منطقه ۵۰ هزار نفری سرچاهان به توافق برسم، دیگر آرزویی ندارم!
اول فارس
گفتگوی جهانبانو با بانوان حاضر در مسیر مشایه
آشنایی با اولین موکب بین المللی زنانه
جملات کوتاه برای تشکر از بانوان خادم عراقی
چند توصیه برای مادران جهت در پیادهروی اربعین
به پاس ۱۰۰۰ روز خدمت
جریان مقاومت، جریانی است که باید همچنان خون تازه در آن دمیده شود
سختترین و سوزناکترین درد بشر، درد فراق است
مردم خوب میدانند چه کسی خدمتگزارشان است
یادبود بانوان آمل برای شهید رئیسی و شهدای خدمت