نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
امروز به روستا «تکه» در ۸ کیلومتری نهاوند میرویم، جایی که زوجی با زندگیشان آمیخته با دعای خیر نیازمندان هستند. در این روستای خوش آبوهوا، خانوادهای را میشناسیم که همگی در خدمت به نیازمندان و محرومان فعالاند.
از مرد خانواده تا زن و فرزندانشان، هر روز بهنوعی به کمک دیگران میشتابند؛ از مبارزه با ویروس کرونا و خرید جهیزیه تا تشویق مردم به فرزندآوری و اکنون کمک به مردم مظلوم غزه و لبنان.
در این گزارش، داستان افسانه خانمی را میخوانیم که از ۱۲ سالگی با معلمی به نام نجفعلی سهرابی همراه شده و در این مسیر دلدادگی، زندگیشان را از صفر آغاز کردند.
باوجود چالشها، دغدغه حل مشکلات دیگران را دارند و هر کاری که از دستشان برآید، از کمک مالی و درمانی تا وساطت برای ترک اعتیاد و چیدن محصولات باغ افراد کمتوان، انجام میدهند.
این دو که قرار بود در کنار یکدیگر باشند، نمیتوانستند مشکلات مردم را نادیده بگیرند. زمانی که پسرشان ۵ساله بود، پایگاه بسیج روستایشان را راهاندازی کردند.
همزمان، افسانه مدیریت بسیج خواهران را بر عهده داشت و نجفعلی نیز مسئولیت بسیج برادران را بر عهده گرفت. با پیگیریهای فراوان، حوزه علمیه روستایشان را نیز تأسیس کردند. این بسیج و حوزه علمیه به آنها کمک کرد تا بیشتر از حال و هوای مردم و مشکلاتشان آگاه شوند.
آنها گوش شنوای اهالی روستایشان هستند.
روزی یکی از زنان روستا به افسانه خانم مراجعه کرد تا درد دل کند. او از مشکلات زندگیاش، شوهر معتادش و دختر ناشنوایش صحبت کرد.
افسانه پس از شنیدن این مشکلات، به سراغ همسرش رفت تا از نفوذ کلام او برای راضیکردن شوهر این زن به ترک اعتیاد استفاده کند.
در حالی که نجفعلی مشغول صحبت و ترغیب مرد برای رفتن به کمپ ترک اعتیاد بود، افسانه نیز بیکار ننشست و به خانه آنها سر میزد تا مایحتاجشان را تأمین کند.
آن زن که به افسانه اعتماد کرده بود، دستش را میگرفت و تمام نقاط خانه را به او نشان میداد، حتی اتاقی که شوهرش با دوستان معتادش در آنجا مواد مصرف میکردند.
این بخش از ماجرا را از زبان نجفعلی سهرابی روایت میکنیم. او هر روز به سراغ آن مرد میرفت و ساعتها با او صحبت میکرد. از خانوادهاش میگفت، از سختیهایی که همسرش تحمل میکرد و از نیاز دختر ناشنوایش به داشتن یک پدر سالم. در واقع، نجفعلی به مرد یادآوری میکرد که خانوادهاش به او نیاز دارند.
گاهی نجفعلی یکی از ریشسفیدهای روستا را با خود میبرد تا شاید به حرمت او، مرد راضی به ترک اعتیاد شود.
نجفعلی گفت: «بهگونهای هر روز به سراغش میرفتم که حس میکردم این کار برایم واجب است، مانند نماز.»
بالاخره این رفتوآمدهای آقای سهرابی نتیجه داد و مرد قبول کرد به کمپ برود. حتی در این مدت، نجفعلی او را تنها نگذاشت و از نظر مالی، خود و خانوادهاش را تا ماهها تأمین کرد تا مرد دوره نقاهتش را پشت سر بگذارد و شغل مناسبی پیدا کند.
افسانه نیز از طریق شوهرخواهرش به یکی از پزشکان تهرانی وصل شد تا دختر ناشنوای این خانواده را درمان کند.
درمان دختر پیشرفت کرد و آنها موفق شدند یک سمعک خوب برایش تهیه کنند. افسانه گفت: «پزشکان اعلام کردند که این دختر نمیتواند جراحی شود وگرنه تمام مراحل عمل را خودم انجام میدادم.»
همچنین، آنها خانه خود را فروختند و در همان روستا یکخانه جدید با تمام وسایل موردنیاز خریداری کردند.
سالهاست که دلش را به این کار گرهزده تا لبخندی بر لب نیازمندان بنشاند.
آوازه این خانواده تا حدی در روستای خود و روستاهای اطراف پیچیده بود که اگر نیازمندی به روستایشان مراجعه کند و در خانهشان را بزند، همه آدرس افسانه خانم و آقا نجفعلی را به او میدهند.
یکبار یکی از همین خانمهای نیازمند زنگ خانهشان را زد و خانم نجفعلی او را به داخل دعوت کرد و بهخوبی از او پذیرایی نمود.
پس از چند ساعت گفتگو، افسانه به همراه آن خانم به روستایشان رفت تا زندگی او را از نزدیک ببیند. زندگی آشفته و وضعیت نامناسب خانهاش حال افسانه را دگرگون کرد، اما او بهمواجهه با این شرایط عادت کرده بود.
سالهاست که به خواست خود دلش را به این راه گرهزده تا لبخندی بر لب نیازمندی بنشاند و حال خودش نیز با همان یک لبخند و دعای خیر بهبود یابد.
او سالها آن زن را تحت پوشش خانوادهاش و حلقهای متشکل از ۱۲ زن روستایی که دور هم جمع شده بودند، قرارداد تا از او حمایت کنند.
افسانه خانم با کمک همان حلقه جهادی به هر زوجی که در روستایشان صاحب فرزند میشود، هدیهای کوچک اهدا میکند و تا روزها بعد نیز به آنها سر میزند و در مراقبت از نوزاد کمکشان میکند.
او باذوق بیشتری این موضوع را بیان میکرد، گویی که بچههای روستا فرزندان و نوههای خودش هستند.
با خنده از مادری گفت که بچه سومش را به دنیا آورده بود و تا ماهها، هر روز یکی از اعضای حلقه جهادی به او سر میزد تا به او کمک کند و حتی اگر به شیرخشک، پوشک و… نیاز داشتند، هزینههای آنها را تأمین میکردند.
خیلی اوقات خودشان دستبهکار میشوند.
از این زن و شوهر پرسیدیم که آیا وضع مالیتان خوب است یا از جایی برای کمک به نیازمندان پولی دریافت میکنید؟ هر دو با خنده پاسخ دادند.
آقا نجفعلی گفت: «زندگی ما هم مانند تمام اهالی روستا ساده و آبرومند است. هیچ نهاد یا سازمان خاصی به ما کمک نمیکند و بیشتر از طریق پولهایی که گاهی خیرین روستا اهدا میکنند یا از آشنایان و فامیل تأمین میشود.»
آنها تمایلی نداشتند این موضوع را بیان کنند، اما از صحبتهایشان متوجه شدیم که بسیاری از اوقات، پول کافی برای کمک جمع نمیشود و خودشان آستین بالا میزنند و از پسانداز یا قرض و… پول موردنیاز را تأمین میکنند.
جهاد امروز برای مقاومت است.
اما امروز میدان جهادشان را از روستاهای نهاوند به محور مقاومت منتقل کردهاند و به ندای رهبر معظم انقلاب اسلامی پاسخ دادهاند.
خانم و آقای سهرابی از اعتباری که در روستایشان دارند بهره برده و در کمتر از ۲۴ ساعت، بیش از ۱۲ میلیون تومان جمعآوری کردند. این کمکها بهتدریج از ۱۰۰ هزار تومان و ۲۰۰ هزار تومان تا تمام سکههای بهارآزادی جمعآوری شده است.
فارس
گفتگوی جهانبانو با بانوان حاضر در مسیر مشایه
آشنایی با اولین موکب بین المللی زنانه
جملات کوتاه برای تشکر از بانوان خادم عراقی
چند توصیه برای مادران جهت در پیادهروی اربعین
به پاس ۱۰۰۰ روز خدمت
جریان مقاومت، جریانی است که باید همچنان خون تازه در آن دمیده شود
سختترین و سوزناکترین درد بشر، درد فراق است
مردم خوب میدانند چه کسی خدمتگزارشان است
یادبود بانوان آمل برای شهید رئیسی و شهدای خدمت