سخت‌تر از کار در معدن

هفت روز از حادثه معدن زغال‌سنگ طبس گذشته است و پیکرهای کارگران را از معدن بیرون آورده‌اند. در آخرین خبرها آمده است که تعداد جانباختگان ۵۱ نفر است.

از هفت روز پیش تا به امروز ۵۱ خانواده داغدار شدند. پدر و مادرهایی که پسرشان را از دست دادند، همسرانی که شوهرانشان را از دست دادند و بچه‌هایی که یتیم شدند.

این جمله که «سخت‌تر از کار در معدن، فلان کار است» را در شوخی‌هایمان زیاد گفته و شنیده‌ایم. قطعاً سخت‌ترین شغل دنیا، نان حلال درآوردن از دل زمین است. اما از خانواده‌های کارگران معدن چه بگوییم؟ امروز همه می‌دانند که «سخت‌تر از کار در معدن، خانواده معدنچی بودن است.»

دقایق آخر تابستان، ساعت ۹ شب بود. خبر تلخی همه ما را در بهت فرو برد. «معدن زغال‌سنگ طبس منفجر شد.» شاید در لحظات اول فکر نمی‌کردیم که حادثه آنقدر وسیع باشد. اما کم‌کم خبرها، فیلم‌ها و عکس‌ها خبر از اجساد و فوتی‌های این حادثه می‌داد. وقتی لوکوموتیوی که حامل جنازه‌ها بود و جنازه‌های کنار هم چیده شده در رخت‌کن معدن را دیدیم، اندوه بزرگی بر قلب همه ما سنگینی کرد. ۵۱ خانواده عزادار و بدون ‌سرپرست شدند. مادری بدون پسر و دختری بدون پدر شد.

بابا برای نان، مظلومانه جان داد

دختر پاک‌کن و مدادها را در جامدادی عروسکی‌اش جا می‌دهد و آن را کنار دفترهای طرح‌داری که چند روز قبل همراه بابا خریده بود، می‌گذارد. برای رفتن به مدرسه خوشحال است. مادر صدایش می‌زند برای شام. سر سفره می‌نشیند. بابا سر سفره نیست. چند وقتی است که دیرتر به خانه می‌آید. چند هفته یکبار به خانه سر می‌زند. هروقت از مامان پرسیده که بابا چه کار می‌کند؟ مادر گفته که بابا در دل زمین برای راحتی و آسایش ما کار می‌کند.

پس از شام، دوباره دختر سراغ وسایل مدرسه‌اش می‌رود و کیفش را برای فردا آماده می‌کند. کیف صورتی عروسکی‌اش را حاضر می‌کند و کتانی‌های سفید صورتی‌اش را که پدر برایش خریده، کنار کیفش می‌گذارد و با خوشحالی نگاهشان می‌کند. غافل از این که پدرش در همان ساعت در معدن گیر افتاده و آخرین نفس‌هایش را می‌کشد. وقتی می‌فهمد دیگر قرار نیست صدای پدر را بشنود، گریه می‌کند. شاید کسی در گوشش گفته است «تا می‌توانی گریه کن که بعدها این بغض خفه‌ات نکند…»

بین این ۵۱ نفر پدرانی بودند که قرار بود روز اول مهر مدرسه رفتن کودکانشان را ببینند. بزرگ شدن، دانشگاه رفتن و سر و سامان گرفتن بچه‌هایشان را تماشا کنند. اما سرنوشت طور دیگری رقم خورد. کودکانی که قرار بود دست در دست پدر سال‌های کودکی را پشت سر بگذارند و عصای دست والدین خود باشند، مشق اول مهرشان شد: «بابا جان داد» و تا ابد حسرت تعریف‌کردن خاطرات مدرسه برای پدر در دلشان می‌ماند.

دیگر این عذاب همیشه با اوست

هر روز و هر شب کارشان همین بود. زندگی‌شان با صورتی سیاه و ریه‌هایی آسیب‌دیده در دالان‌های تنگ و تاریک معدن می‌گذشت. اما آن شب با همیشه فرق می‌کرد. هنگامی که معدن منفجر شد و گاز سمی و بی‌ بوی متان در تونل پخش شد، نتوانستند به همدیگر خبر بدهند و یکی‌یکی جلوی چشم هم آسمانی شدند.

امان از دل زنی که سه فرزند دارد و شوهرش برای تهیه هزینه‌‌های زندگی چند کیلومتر دورتر از خانه‌اش رفته است. این زن رنج دوری را تحمل کرده تا همسرش با کار سخت در معدن، بتواند زندگی راحتی را برایشان فراهم کند.

روزهای قبل هم که از همسرش دور بود، مدام به او فکر می‌کرد. موقع آشپزی، سر سفره غذا و غیره به شوهرش، صورت عرق کرده او در دل آن دالان‌های تنگ و تاریک، دوده‌های ذغالی که به ریه‌هایش آسیب می‌زد و نفس‌کشیدن را برایش دشوار می‌کرد و رنجی که به‌خاطر آسایش همسر و فرزندانش بر دوش می‌کشید. زن دلش می‌سوخت و می‌گریست. اما تحمل می‌کرد برای زندگی که باید ساخته می‌شد. ولی دیگر این عذاب هر لحظه با اوست؛ همسرش در تونل گیر افتاد و گاز سمی ذره‌ذره جانش را گرفت.

۶۲ مرد، ۶۲ خانواده

بیشتر فوتی‌های معدن متولد دهه‌های ۶۰ و ۷۰ بودند. جوان‌ترین آن‌ها ۲۴ سال سن داشت. مردانی که جوانی خود را آغشته به دوده‌های زغال کردند تا زن و بچه‌ها و یا والدینشان در آسایش و راحتی باشند. با این وجود جوانی‌شان در بین زغال‌ها با گاز متان پر پر شد و برای همیشه این داغ بر دل خانواده‌هایشان می‌ماند.

اینها اولین خانواده‌هایی نیستند که این داغ بر دلشان نشسته است. از اول سال تا به امروز دوازده حادثه معدن در ایران رخ داده و آمار فوتی‌های آن‌ها با احتساب این ۴۹ نفر، به ۶۲ نفر رسیده است. با این وجود درستش این است که بگوییم، ۶۲ خانواده‌ معدنچی در این ۶ ماه بی‌سرپرست، بی‌همسر، بی‌پسر و بی‌پدر شده‌اند.

فارس