نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
وقتی با لهجه خودشان، سلام و خداقوت گفته و بهخاطر دعوتشان تشکر کردم، انگار دنیا را به آنها داده باشی، خنده و شادی، به صداهایشان اضافه شد و در جوابم هر کدام تشکری میکردند.
خرما و ظرف آبهایی که در دست داشتند را با مهربانی در دستهایم جا داده و با همان لحن صادقانه کودکی، از من میخواستند، تا برای رفع خستگی راه، از آنها خورده، و کمی کنار بساط پررونق و صفایشان، استراحت کنم.
یکی از دخترهای خوش حجاب کنار سینی خرما دویده و از موکب کنار جاده، صندلی پلاستیکی کوچکی آورد و با لبخند مهربانانه، مرا به نشستن روی آن دعوت کرد. من هم از خداخواسته تشکر نموده، و بعد از نشستن روی صندلی، یکی از خرماهای داخل مشتم را، در دهان گذاشته و شیرینی خاصش، به دلم نشست.
از آنها پرسیدم: سینی خرما برای کدومتون هست؟
با لبخند به یکدیگر نگاه کرده و دخترک چادرپوش، با لحنی خجالتزده گفت: ما از چند ماه قبل، پول تو جیبیهایی که بابا برای خرید خوراکی میداد، جمع میکردیم، آخه با هم قرار گذاشته بودیم که اربعین امسال ما هم توی این جاده، از مهمونای مسیر کربلا پذیرایی کنیم و با همان حالت، به دختر چادرپوش کنار دستش، گفت: مگه نه نجلا؟!
نجلا سرش را به نشانه تأیید پایین آورده و در ادامه حرفهای دختر قبلی گفت:” بله ما با هم همسایهایم، باباهای ما هر سال، توی موکب هستند”
و با انگشت، همان موکبی که صندلی پلاستیکی را، از کنارش آورده بودند، نشان داد و در همان حال ادامه داد: ما هر سال، کناردستهای اونها بودیم، اما امسال با پولتوجیبی هامون، یه سینی خرما و چند ظرف آب یخ خریده و خودمون موکب.داری میکنیم!
دختربچه موبوری که با دقت به حرفهای آن دو گوش میکرد، گفت: ما خیلی خوشحالیم که مهمونای کربلا را، با همین چند تا دونه خرما، به موکبمون دعوت میکنیم! خیلیا مثل شما، از خرمای ما میخورند و برامون دعا میکنن!
حالا دخترک مو مشکی که کمی خجالتیتر از دوستانش به نظر میرسید، ظرفهای آب داخل دستش را، جابهجا کرده و آرام گفت: منم خوشحال میشم که زائرای تشنه رو سیراب کنم! وقتی از این آب یخها میخورن، عطششون رفع میشه و بهشون میگم، یه سلامی به حضرت کنن، تا ثوابمون بیشتر بشه!
از اینهمه معرفت و ادب دخترهای بهظاهر کوچک که با وجود گرمی هوا، موکب مختصری را راه انداخته و از پدرهای موکب دارشان، عقب نمانده بودند خوشحال شده، با کلمات تحسینآمیز، خنده رضایت از درست انجامدادن پذیراییشان، روی صورتهای خسته و آفتابسوختهشان پهن شد و برق خوشحالی، در چشمانشان درخشید.
با همان لحن بغض گرفته، از اینهمه عشق بیمنت، به آنها گفتم: خوشحالم از دیدن دخترهایی که بهجای بازی و سرگرمی که حقشان بوده، اما با عشق و معرفت، پذیرای زائران پیاده کربلا شدند و بیشتر از سنکمشان، میفهمند.
دستی مهربانانه روی سر هر کدام آنها کشیده و ادامه دادم: برای ما بزرگترها خیلی دعا کنین! دعا کنین که محبت امام حسین علیهالسلام، توی قلب هامون زیاد بشه و بازم توفیق پیدا کنیم.
هر کدام آنها، با محبتی خالص و بیریا، در تأیید خواستههایم، با همان زبان شیرین کودکانهشان، در حقم دعای خیر و عاقبتبهخیری میکردند و انگار، دنیایی از عشق و امید را، به قلبم هدیه میدادند.
برای جبران گوشه کوچکی، از محبت بیمنت “ثروتمندانی با یکمشت خرما”، چند بسته بیسکویت و خوراکی، از کولهام درآورده، و با اینکه از گرفتن آنها امتناع میکردند، بهرسم خودشان آنها را در دستان کوچک خالی، اما ثروتمندشان جا داده و برای آنها آرزوی خوشبختی و موفقیت داشته، و برای ثبت کار ارزشمندشان، از آنها عکسی بیمقدمه گرفته و با خداحافظی صمیمانه، به راهم ادامه دادم.
در ذهنم، حرفهای بهظاهر کودکانه، اما پر از آگاهی و دانایی را، مرور کرده و همچنان، این باور درونیام را تصدیق میکردم که:
” انّ لِقَتل الحسین (ع) حرارة فی قلوب المومنین لا تبرُدُ ابداً”.
گفتگوی جهانبانو با بانوان حاضر در مسیر مشایه
آشنایی با اولین موکب بین المللی زنانه
جملات کوتاه برای تشکر از بانوان خادم عراقی
چند توصیه برای مادران جهت در پیادهروی اربعین
به پاس ۱۰۰۰ روز خدمت
جریان مقاومت، جریانی است که باید همچنان خون تازه در آن دمیده شود
سختترین و سوزناکترین درد بشر، درد فراق است
مردم خوب میدانند چه کسی خدمتگزارشان است
یادبود بانوان آمل برای شهید رئیسی و شهدای خدمت