چگونه باید از شکست عاطفی عبور کرد

کسی که دچار جدایی و شکست عاطفی شده، کاملا علایم یک فرد سوگوار را نشان می‌دهد و نیاز به خودمراقبتی‌های مشابه دارد.

سوگ یکی از تجربه‌های عاطفی خیلی سخت در زندگی است که با از دست دادن چیزهایی که به آن‌ها خو گرفته‌ایم یا به آن امید بسته ایم، از نوزادی تا پایان زندگی پی در پی آن را تجربه می‌کنیم. وقتی از سوگ صحبت می‌کنیم ممکن است فکرمان تنها سمت مرگ عزیزانمان برود در حالیکه گاهی، اشخاص مهم زندگی‌مان را، در همان حال که در قید حیات هستند از دست می‌دهیم. مثلاً با شکست عاطفی، با مهاجرت، هر نوع جابجایی مکانی و غیره.

سیلی از افکار منفی به راه می‌افتد

در مورد راهکارهای دوره سوگ پس از شکست‌های عاطفی «دکتر فاطمه آذر روانشناس و درمانگر سوگ» چنین می‌گوید: گاهی خشمگینی، گاهی عذاب وجدان داری، گاهی احساس تنهایی می‌کنی و مضطربی، گاهی احساس می‌کنی شوکه شده‌ای و باور نمیکنی. این‌ها از عواطف رایج در دوران سوگ است. به جز عواطف دشوار، خیلی طبیعی است که افکار منفی زیادی در ذهن پدیدار شود که سیل آساست و از کنترل خارج است. چرا این میزان فکر تولید می‌شود؟ همه ما در زندگی باورها و پیش فرض‌هایی درمورد خودمان، دنیا، دیگران و آینده داریم. گاهی به این باورها خیلی اتکا می‌کنیم و آینده‌ای مشخص را تصور می‌کنیم و به آن آینده امید می‌بندیم.

این پیش فرض‌ها را می‌سازیم چون بدون پیش فرض زندگی کردن سخت و پرابهام است و تحمل ابهام اضطراب‌آور است. مثلاً فکر می‌کنیم با شخص خاصی در آینده قرار است زندگی خاصی را تجربه کنیم وهدف‌های مشترکی را تجربه کنیم. وقتی اتفاقی می‌افتد و ما به هر نحوی او را از دست می‌دهیم و متوجه می‌شویم که آینده‌ای با او نداریم، سردرگم می‌شویم و باورهایی که داشتیم به هم می‌ریزد و اضطراب زیادی درمورد آینده پیدا می‌کنیم.

احساس بی هویتی در دوران شکست عاطفی

ناچاریم دوباره به اینکه بدون آن شخص چه کسی هستیم، دنیا چگونه جایی ست، چه انتظاراتی باید از دیگران داشته باشیم و خیلی چیزهای دیگر از نو فکر کنیم. در حالت سوگ نرمال، فرد به یک دید منطقی تر، و پذیراتر نسبت به آینده‌ نامشخص می‌رسد و این تجربه‌ جدایی را در تجربیات گذشته یکپارچه می‌کند و از آن یاد می‌گیرد. اما در بسیاری اوقات نیز اشخاص در جستجوی علت این جدایی، دچار خودسرزنشی یا دگرسرزنشی می‌شوند. احساس دوست داشتنی نبودن، بی‌ارزشی، بی‌کفایتی کرده و یا اعتمادشان را به دیگران از دست می‌دهند و نسبت به آینده‌ زندگی ناامید و بدبین می‌شوند. می‌بینیم که در دوره‌ سوگ، چقدر منابع ذهنی ما صرف واکاوی آن پدیده و یافتن جواب پرسش‌های تازه می‌شود. این واکاوی انرژی بر است به طوری که تا مدتی انرژی کافی برای انجام کارهای دیگر داریم. برای گروهی دیگر این پرسش‌های ذهنی چنان اضطراب‌آور می‌شود که خود را به طور افراطی سرگرم کار و تفریح کرده و یا عجولانه به رابطه‌ای جدید وارد می‌شوند. چرا که درون نگری و مواجه شدن با افکار سختی که عواطف دردناکی به دنبال دارند، بسیار دشوار است.

چه زمانی باید به روانشناس مراجعه کرد؟

این سیل عاطفه و فکر، تا مدتی سایر توانمندی‌های ذهنی شخص را سرکوب می‌کند مثلا بی‌تمرکزی و بی‌انگیزگی و عملکرد پایین در کار و تحصیل رایج است. در مورد گذشته بسیار فکر می‌کنند، اگر یک کار مهمی داشته باشند به جای انجام کارشان ساعت‌ها درگیر فکر کردن به خاطرات خود هستند، به طور کل تمامی کارهایی که قبلاً انجام می‌دادند و آن‌ها را خوشحال می‌کرد دیگر تمایلی به انجام آن‌ها ندارند و به نظرشان کسل کننده است. کابوس دیدن، گریه‌ زیاد، میل شدید بازگشت شخص، تقلا کردن برای برگرداندن آن شخص مهم تا مدتی ممکن است دیده شود. علائم جسمی مثل کرختی، دردهای جسمی، تپش قلب، بی‌اشتهایی، دلشوره، ریزش مو و امثال آن نیز بخشی طبیعی از تجربه‌ سوگ است. مواردی که گفته شد معمولا در چند هفته یا چند ماه برطرف می‌شود. اگر فردی چنین علائمی دارد نیاز نیست که خیلی نگران شود اما اگر بیشتر از چند ماه طول کشید، یا اگر این علائم همراه با آرزوی مرگ، رفتارهای خودآسیب رسان یا اعمال پرخاشگرایانه و انتقام جویانه بود، نیاز به مراجعه به روانشناس و روانپزشک وجود دارد.

بازگشت به زندگی عادی

اول از همه ظرفیت فرد برای تحمل ابهام مهم است که بالا برود. چراهای زندگی همیشه پاسخ ندارند. آینده را هیچوقت با قطعیت نمی‌شود پیش بینی کرد و همیشه باید منتظر اتفاقات غیر منتظره درمورد هرآنچه به آن امید بسته‌ایم باشیم. ثانیا «مدیریت هیجانات» که از مهارت‌های اساسی زندگی است لازم است تقویت شود چه با مطالعه و تمرین فردی و چه به کمک یک مشاور یا روانشناس. مورد بعدی کار کردن روی عزت نفس آسیب دیده است.

پیدا کردن باورهایی که فرد نسبت به خودش پیدا کرده و کار کردن روی این باورها، برای بازگشتن به روال عادی زندگی و یافتن زندگی‌ای با معنا پس از تجربه‌ جدایی ضروری است. خودمراقبتی، درگیرشدن در جامعه جدید، یاد گرفتن یک مهارت، تغذیه و فعالیت جسمی مناسب کمک زیادی به بهبود حالشان در این وضعیت می‌کند.

خیلی خوب است اگر همه‌ ما حتی اگر همین حالا دچار جدایی عاطفی نیستیم، لحظاتی بنشینیم و تاریخچه‌ روابطمان را مروری کنیم. به دست آوردن‌ها و از دست دادن‌هایمان چگونه بوده است؟ چقدر تحمل خداحافظی را حتی برای مدت کوتاه داشته ایم؟ قهر و آشتی‌ها چقدر برایمان اضطراب‌آور بوده و سلامت جسمی و روانی ما را به خطر انداخته است؟ چقدر برایمان راحت است که با داشته‌هایمان خداحافظی کنیم؟ چقدر از دست دادن را بلدیم؟ فقدان‌های قبلی باعث بلوغ ما شده یا ما را نسبت به داشته‌های دیگرمان مضطرب‌تر کرده؟ چقدر هویتمان را با دوستی ها، اشخاص مهم زندگی، و یا داشته‌هایی مثل شغل و جایگاه اجتماعی گره زده ایم؟ از دست دادن‌ها گاهی منجر به از دست رفتن بخش بزرگی از هویت انسان می‌شود و در این حالت بازسازی خود دشوارتر است.

فارس