نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
به مناسبت هشتم اردیبهشت زادروز سیمین دانشور، بخشی از زندگی این نویسنده ایرانی، که شاید کمتر شنیده باشید را مطالعه کنید.
انقلاب اسلامی ایران، اتحادی از اقشار مختلف آن زمان بود که در اعتراض به طاغوت حاکم، با هم یکصدا شدند و نتیجهای که برایمان معلوم است. اما نفس «انقلاب اسلامی ایران» نمیتواند از «معمار انقلاب» جدا باشد و برای همه خوانندگان این رویداد، محرز است که «این انقلاب بی نام خمینی (ره) در هیچ جای جهان شناخته شده نیست.» شخصیت امام خمینی در نگاه بسیاری از افرادی که تا قبل از دیدار با او، یا شناختی نسبت به ایشان نداشتهاند و یا اطلاعات ناقصی داشتهاند، جالب توجه است.
نگاه لطیف و دقیق سیمین
«من، حضرت خمینی رهبر انقلاب مردم ایران را کلمه الحق میدانم. مردی میدانم که با کلام و کتاب به میدان آمده و با چنین سلاحی بر چنان زرادخانۀ کم نظیری مستولی گردیده و کاری کرده است کس نکرد و کارشان. مردی میدانم مظهر تاریخی نو، فضایی نو و اخلاقی نو، مردی که الهامات خود را باور دارد و ایمانش به یقین پیوسته است و احتمالاً دعای نیمهشعبان امام به تعبدش چنین بوده است که این ایمان یقین را به من ارزانی دار… و دعایش مستجاب گشته و چنین است که اینگونه بر خود مسلط و برخوردار از اعتماد به نفس است و چنین مردی بارها و بارها گفته است که مسئول نسل آینده است و آرزویش نظام حکومتی است اسلامی و ایرانی که حافظ استقلال و دموکراسی باشد.»
البته این لطافت نگاه سیمین تنها به امام خمینی محدود نبوده و از آنجایی که درب خانه شأن بهواسطه ارتباط جلال با مشاهیر عصر، به روی خیلیها باز بوده است، از این نوع گفتار در مورد افراد دیگری همچون امام موسی صدر نیز داشته است:
«… موسی صدر خیلی خوشتیپ بود. حالا قذافی او را ناپدید کرده یا کشته من نمی دانم. غروب بود. موسی صدر آمد. در زد. یکی از زیباترین مردهای دنیا بود. با چشمهای خاکستری، درشت و زیبا. لباس آخوندی او هم شیک بود. از این سینه کفتریها. در را که باز کردم او را در چارچوب در دیدم و گفتم: ببینم! شما پیغمبری یا امامی؟ حق نداری این قدر خوشگل باشی. خندید و گفت: جلال هست؟»
۹۰ بهار از این دنیا را دید
هشتم اردیبهشتماه ۱۴۰۱ مصادف با صد و یکمین زادروز سیمین است. دکتر دانشور روزگاری روزنامهنگاری هم کرده است. پس از مرگ پدرش در سال ۱۳۲۰ برای رادیو تهران و روزنامه ایران مقاله مینوشت اما با نام مستعار: شیرازیِ بی نام!
او نویسنده و داستاننویس شهیر معاصر و همسر جلال آل احمد، روشنفکر بزرگ ایرانی است. دانشور، هم به عنوان یکی از شخصیتهای مهم روشنفکری معاصر ایران، و هم به عنوان یکی از زنان فعال و پویای جامعه ایرانی، نقشی مهم در تاریخ ادب و فرهنگ دارد.
«سووشون» اولین رمان او که فضای ظلمستیزی دارد و به ۱۷ زبان مختلف در دنیا ترجمه شده است، کتابی است که داستان ماجرای زن قهرمانی را روایت میکند که بر جامعه و ظلم میشورد و با شجاعت در مسیر آزادی قدم برمیدارد. این رمان دهها بار تجدید چاپ شده و به عنوان نمونه جدیدی از اثری مکتوب که چهره زن ایرانی و مقاومت در ایران آن زمان را بازتاب میدهد، موضوع پژوهشهای ادبی به زبانهای مختلف قرار میگیرد.
نظریههای مختلفی برای روح حاکم بر تفکرات دانشور ارائه شده است که برخی از آنها بهخاطر مستقل بودن شخصیت سیمین از جلال، او را «فمینیسم» خطاب میکنند. غافل از آنکه تنها با مراجعه به دید مستقل او نمیتوان برچسب فمینیستی به سیمین دانشور و خط مشی زندگی او زد.
آثار او مانند سووشون، جزیره سرگردانی، ساربان سرگردان و کوه سرگردان، آتش خاموش، انتخاب و چند کتاب دیگر، آثاری ماندگار در ادبیات فارسی دهههای اخیر به شمار میآیند. اگر اهل خواندن رمانهای خانم دانشور بوده باشید و از نام «کوه سرگردان» تعجب کردهاید! حق دارید. چون این رُمان، گم شده است! به روایت شاهدان ماجرا، سیمین دانشور بخشهایی از این کتاب را در چند رویداد و نشست قرائت کرده و نوید انتشارش را به مخاطبین داده است. جستجوها تا بهحال این نتیجه را داشته است که محتوای آخرین اثر سیمین دانشور «انتظار برای فرج» بوده است و احتمال میرود که در وقوع این اتفاق غرضورزی و شیطنتهایی در کار بوده است.
و زنم سیمین دانشور است
جلال آل احمد درباره او مینویسد: «و زنم سیمین دانشور است که میشناسید. اهل کتاب و قلم و دانشیار رشته زیباییشناسی و صاحب تالیفها و ترجمههای فراوان و در حقیقت نوعی یار و یاور این قلم که اگر او نبود چه بسا خزعبلات که به این قلم در آمده بود. (و مگر درنیامده؟) از ۱۳۲۹ به این ور هیچ کاری به این قلم منتشر نشده است که سیمین نخستین خواننده و نقّادش نباشد.»
آل احمد خانه خودش و سیمین را هم در تجریش به دست خودش ساخته بود. خانهای که از یک طرف همسایه ابراهیم گلستان و از طرف دیگر همسایه نیما یوشیج بود. ویکتوریا دانشور (خواهر سیمین) میگوید: «آقای آل احمد از کار کردن ابا نداشت. هیچ وقت او را بیکار نمیدید. از بچگی کارهای سخت کرده و زحمت کشیده بود. هر کاری از دستش بر میآمد انجام میداد. انصافاً مرد به تمام معنی بود. بخش زیادی از خانه بن بست ارض را با دست خودش ساخت، عاشق نجاری و گلکاری بود. خیلی هم شوخ طبع بود. همیشه هم یک دفتر یادداشت همراهش بود و هر چه را که میدید مینوشت و لازم بود، طراحی میکرد.»
درباره زندگی خصوصی این دو روشنفکر به هم رسیده، حرف و حدیثهای زیادی وجود داشت که بخشی را خود جلال در کتاب «سنگی بر گوری» آورده است اما مهمترین اثری که به شکل بی سابقهای زندگی خصوصی آنها را در آفتاب دید خلایق پهن کرده است، کتاب «نامههای سیمین دانشور و جلال آل احمد» است که به کوشش مسعود جعفری تدوین و توسط انتشارات نیلوفر، انتشار یافته است.
ماجرای این نامهها از این قرار است که سیمین در سال ۱۳۳۱ یعنی حدود دو سه سال بعد از ازدواجش از طرف دانشگاه استنفورد، بورس تحصیلی یکساله دریافت کرد و به تنهایی عازم آمریکا شد. در این مدت، میان این زن و شوهر، نامههای خصوصی رد و بدل شد که سالها محرمانه ماند تا اینکه در پنج سال آخر عمر سیمین با اجازه خود او انتشار یافت.
در بخشهایی از نامههایشان، سیمین از زاویه احساسات و غرور مردانه جلال وارد میشود و مینویسد: «دلم از عشق تو مالامال است. باور کن این همه پسر زیبا اینجا میبینم، رغبت نمیکنم به آنها نگاه کنم. تو را بهترین مردها، زیباترین و باهوشترین مردها میدانم. من هرگز در این دو سال و نیم عمر زناشوییمان ندیدم که به زنی غیر از من توجهی کنی و این واقعاً برای من ارزش دارد. جز تو هرگز به کسی نگاه نخواهم کرد، مطمئن باش»
سیمین به دیدار امام خمینی میرود
سیمین، امام را از همان سالهای مبارزات پیش از انقلاب میشناخت. در لابهلای نامههای رد و بدل شده میان او و جلال، نام آیتالله خمینی هم دیده میشود. در یکی از این نامهها، سیمین خطاب به جلال مینویسد: «جلال جان! این حرفت مرا به فکر فرو برد که نکند بیکار کردن تو درست در این ایام، به علت روابطت با آیتالله خمینی بوده است. تو چند بار به قم رفتی و یک بار هم در نامههای اخیرت نوشته بودی آیتالله در دروس تحت نظرند و رفتم ایشان را ببینم آژانها نگذاشتند.»
دانشور، هنگام وقوع قیام پانزدهم خرداد، در آمریکا سکونت داشته است اما به گواهی همین نامهها، اخبار این واقعه را هم از همان راه دور دنبال میکرده است. با وجود اینکه جلال، موفق به دیدار با امام شده بود، اما تا آن زمان سیمین هنوز موفق به این دیدار نگشته بود.
با پیروزی انقلاب اسلامی، سیمین دانشور از معدود نویسندگان و روشنفکرانی بود که علیرغم آنکه سبک زندگی مذهبیِ کاملی نداشت، از انقلاب و امام، حمایت و تمجید کردند.
در بیست و هفتم بهمنماه سال ۵۷، جمعی از اعضای «کانون نویسندگان ایران»، کانونی که با ابتکار جلال آل احمد و برای حمایت از حقوق نویسندگان در سالهای پیش از انقلاب تأسیس شده بود، تصمیم میگیرند که دیداری با امام خمینی (ره) داشته باشند و در آن دیدار، صریح و رک حرفهای خود را بزنند و خواستههای خود را با ایشان در میان گذارند و نسبت به محدودیتها و جزمیتهای احتمالی هشدار دهند. درخواست به مرحوم حاج سید احمد منتقل و وقت دیدار تعیین میشود. قرار میگذارند که ساعاتی قبل از دیدار با امام (ره)، در خانه مرحوم جلال حاضر شوند و بحثها و مشورتهای اولیه را بکنند و سپس عازم دیدار امام (ره) شوند. ابتدای صبح پس از حضور در خانه مرحومه دانشور، سیمین خانم به جمع میگوید: «تا من آبگوشتی برای ناهار ظهر و پس از برگشتن از دیدار امام (ره) بار بگذارم، شما حرفهایتان را هماهنگ کنید.» خودش نیز گاه و بیگاه به جمع سرکی میکشد و اظهار نظری میکند. کارها انجام میشود و به سوی محل دیدار حرکت میکنند.
افراد شرکت کننده در آن دیدار هر کدام از زاویه و منظری، آن دیدار را روایت کردهاند و در خاطرات مرحوم سعیدی سیرجانی و دیگران نیز به آن اشاره شده است. به محض ورود امام (ره) و نشستن در اتاق، سایه معنوی سنگینی بر جمع حاکم میشود و نویسندگانی که آمده بودند تا به امام (ره) در مورد مطالبات خود هشدار و انذار بدهند، مبهوت روحیه ملکوتی و دلنشین امام (ره) میشوند و از سخن گفتن بازمیمانند. ظاهراً قرار بوده سیمین دانشور هم به دلیل توجه خاص امام (ره) به مرحوم جلال، مطالبی را بیان کند. اما با کمال تعجب همه میبینند که سیمین خانم نزدیک امام (ره) نشسته و محو حضور ایشان شده و غرق در خود است. به هر حال برخی از نویسندگان در حد احوالپرسی و تشکر از امام (ره) برای اختصاص وقت ملاقات، یکی دو جمله میگویند و دیگر حرف خاصی زده نمیشود و امام (ره) چند دقیقهای درباره مسئولیت نویسنده در جامعه اسلامی سخن میگویند و جلسه تمام میشود.
وقتی نویسندگان دیدار کننده به خانه سیمین خانم برمیگردند و هر یک در گوشهای از اتاق مینشینند، شروع به انتقاد و اعتراض به یکدیگر میکنند که دیدید جلسه چه طوری شد و هیچکس عرضه بیان دو کلمه حرف حساب در حضور امام (ره) را نداشت؟! یکی به دیگری میگوید: «فلانی تو که همه جا زبانت دراز است، چه شد که به لکنت افتادی و یک جمله صاف و درست نتوانستی بگویی؟» دیگری جواب میدهد: «تو خودت چرا صدا در گلویت خفه شده بود و یک کلمه هم از دهانت بیرون نیامد؟» و خلاصه هر کس به دیگری اعتراض میکند که چرا مطالبات و خواستههای نویسندگان از امام (ره) مطرح نشد و دست خالی برگشتیم!
در این گیر و دار، سیمین خانم مشغول آماده کردن ناهار و سفره انداختن شده و حالت شادی و شعف عجیبی در چهره او نمایان بوده است. در میانه آمد و رفت سیمین خانم به آشپزخانه و اتاق و تدارک وسایل سفره، یکی از آقایان با ناراحتی میگوید: «خیلی خوشحالی سیمین خانم! رفتیم دیدار و دست خالی و بی نتیجه برگشتیم. آن وقت تو این طور خوشحالی؟ مگر این جلسه چه چیزی داشت که تو از شادی در پوست خود نمیگنجی؟»
مرحوم سیمین خانم با خنده رو به جمع و آن فرد میگوید: «من چه کنم که میان شما یک مرد وجود نداشت تا حرفهایتان را بزند و خواستههایتان را بگوید؟» به محض گفتن این جواب از زبان سیمین خانم، جمع آقایان نویسنده به جوش میآید خصوصاً که سیمین خانم خندههایش تشدید میشود و بیش از پیش به آقایان برمیخورد! یکی از آقایان برای اینکه جوابی دندان شکن به سیمین خانم بدهد میگوید: «تو دیگر حرفی نزن سیمین خانم، رفتی توی جلسه نشستی کنار امام (ره)، من حواسم بود دو دستی گوشه عبای امام را چسبیده بودی و محو و مات او شده بودی، آخر خدای ناکرده تو زن جلالی و امام هم تو را میشناسد، لااقل تو دو کلمه حرف میزدی؟ این چه رفتاری بود که داشتی؟ چرا این قدر مات و مبهوت شده بودی؟ اصلاً یادت بود برای چی به این ملاقات آمده بودیم؟ میشود بفرمائید در آن حالت بهت و شعف داشتی به چی فکر میکردی؟»
سیمین خانم ناهار را میآورد و میگوید: «بفرمائید آبگوشت تا برایتان بگویم به چی فکر میکردم. من آن قدر از دیدن امام خوشحال بودم و محو او شده بودم که همه چیز از یادم رفت و در این حالت در دنیای خیالاتی خودم سیر میکردم و با خودم میگفتم یعنی میشود امام به من عنایت کنند؟»
ارادت سیمین به امام
عمومِ روایات و خاطراتی که از این دیدار به جای مانده نشانگر علاقه زایدالوصف سیمین دانشور به حضرت امام است. شمس آل احمد، برادر کوچکتر جلال روایت میکند که «در آن زمان گروهی از اعضای کانون نویسندگان ایران که من در اول انقلاب با دیدن مسائلی از آن استعفا کرده بودم به خدمت آقا رفتند که خبرش در مطبوعات منعکس شد. در آن جلسه امام به خانم سیمین دانشور عنایت کرده بودند و چند کلمه هم با ایشان صحبت میکنند. در آن روزها به آنهایی که خدمت امام رفتند حسودیم میشود و خانم دانشور هم به من پُز میداد که من رفتم امام را دیدم و شما ندیدید!» مهاجرانی هم در مستندی که شبکه انگلیسی بیبیسی درباره سیمین دانشور تهیه کرده است میگوید: «خانم دانشور میگفت: «وقتی امام را دیدم، تحت تأثیر او قرار گرفتم. آن قدر که این پیرمرد با شکوه، آرام و لطیف بود، نمیتوانستم در برابر اشتیاقی که پیدا کردم مقاومتی کنم، خم شدم و عبای ایشان را بوسیدم.»
سیمین دانشور، کمتر از یک ماه پس از آن دیدار، در یادداشتی که کیهان منتشر کرد، نوشت: «من، حضرت خمینی رهبر انقلاب مردم ایران را کلمه الحق میدانم. مردی میدانم که با کلام و کتاب به میدان آمده و با چنین سلاحی بر چنان زرادخانۀ کم نظیری مستولی گردیده و کاری کرده است کس نکرد و کارشان. مردی میدانم مظهر تاریخی نو، فضایی نو و اخلاقی نو، مردی که الهامات خود را باور دارد و ایمانش به یقین پیوسته است و احتمالاً دعای نیمهشبان امام به تعبدش چنین بوده است که ای ایمان یقین را به من ارزانی دار… و دعایش مستجاب گشته و چنین است که اینگونه بر خود مسلط و برخوردار از اعتماد به نفس است. و چنین مردی بارها و بارها گفته است که مسؤول نسل آینده است و آرزویش نظام حکومتی است اسلامی و ایرانی که حافظ استقلال و دموکراسی باشد.»
مهر
گفتگوی جهانبانو با بانوان حاضر در مسیر مشایه
آشنایی با اولین موکب بین المللی زنانه
جملات کوتاه برای تشکر از بانوان خادم عراقی
چند توصیه برای مادران جهت در پیادهروی اربعین
به پاس ۱۰۰۰ روز خدمت
جریان مقاومت، جریانی است که باید همچنان خون تازه در آن دمیده شود
سختترین و سوزناکترین درد بشر، درد فراق است
مردم خوب میدانند چه کسی خدمتگزارشان است
یادبود بانوان آمل برای شهید رئیسی و شهدای خدمت