گل سرهایی برای دخترکان فلسطینی

جمعی از زنان مشهدی پویشی را راه‌اندازی کرده‌اند که حالا به گوشه‌گوشه کشور سرایت کرده و هرکسی در حد توان خودش، یاریگر زن‌ها، دختربچه‌ها و پسربچه‌های فلسطینی و لبنانی است.

جمعی از بانوان مشهدی پس از پیام رهبری مبنی بر ضرورت کمک به مردم لبنان و فلسطین، تصمیم به «کنشگری زنانه» گرفتند. این کنشگری با تأکید بر نقش پررنگ زنان، به دنبال استفاده از ظرفیت‌های زنانه برای حمایت از مقاومت مردم لبنان است.

آن‌ها دور هم جمع شدند تا راه‌هایی برای کمک پیدا کنند. برخی تصمیم به فروش بخشی از طلاهای خود گرفتند تا مبلغ آن را به لبنان ارسال کنند، درحالی‌که دیگران با تهیه ترشی، خردکردن سبزی، فروش کتاب و پخت غذا، به جمع‌آوری کمک‌ها پرداختند.

این حرکت زنانه اکنون به فراتر از جمع اولیه گسترش‌یافته و افراد بیشتری از نقاط مختلف کشور به آن‌ها پیوسته‌اند. روایت‌های این جهاد زنانه در دو قسمت منتشر شده که قسمت اول آن با عنوان «طلاهایی که گران‌تر از قیمتشان خریده شدند» در دسترس مخاطبان قرار دارد.

  • روایت اول؛ زیبا گودرزی – شیراز

یادگار مادر، نذر بچه‌های لبنان و فلسطین

در ساعت نه و ربع صبح، در کوچه منتظر اسنپ بودم تا به مصاحبه‌ای که ساعت نه ونیم داشتم برسم. با تأخیر بیست‌دقیقه‌ای راننده، نگران دیر رسیدن به محل قرار بودم.

برای دیدن سوژه‌ام که داستانش را از همکاران شنیده بودم، بسیار هیجان‌زده بودم. او مادربزرگی بود که در راهپیمایی روز قدس دیده شده و شماره‌اش به دستم رسیده بود. پس از تماس، با وجود اینکه نوه‌اش گوشی را می‌گرفت و او مدام می‌گفت که کار مهمی نکرده، موفق شدم قرار مصاحبه را تنظیم کنم.

بالاخره با پنج دقیقه تأخیر به محل قرار رسیدم و او را در چادرش دیدم. با هم به پارکی رفتیم و در گلخانه‌ای نشسته و صحبت کردیم. او از دوران کودکی‌اش و تأثیر مادرش در آشنایی با مسائل فلسطین گفت.

مادرش همیشه برای مردم فلسطین دعا می‌کرد و او نیز در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد. او خاطره‌ای از کشتن کودک بی‌گناه، محمدالدوره، را به یاد می‌آورد و از احساس ناتوانی خود در کمک به آن‌ها صحبت کرد.

او ادامه داد که پس از بیماری مادرش، النگوهایش را به یادگار گرفت و در راهپیمایی قدس، یکی از آن‌ها را به‌عنوان کمک به مردم فلسطین اهدا کرد. او با لبخند به یاد مادرش، این کار را انجام داد و احساس کرد که به‌نوعی در کمک به آن‌ها سهیم است.

  • روایت دوم؛ زهرا قربانی – اراک

گل سری برای دختران فلسطینی

اتاق کوچک پر از جعبه‌ها، روبان‌ها، مهره‌ها و نخ‌های رنگی بود که دیدن آن‌ها آدم را شاد می‌کرد. تصور اینکه این روبان‌ها به گل‌سرهایی تبدیل شوند که بر روی موهای دختران فلسطینی بنشیند، بسیار دلنشین بود. دور تا دور اتاق نشسته بودیم تا کار را آغاز کنیم. در میان ما دانشجویان، معلمان و مادرانی حضور داشتند که همگی برای یک هدف مشترک، از استراحت صبح جمعه گذشته بودند تا به جبهه مقاومت کمک کنند.

در حین کار، جمله‌ای از رهبری در ذهنم تکرار می‌شد: «کمک به جبهه مقاومت بر همه مسلمانان فرض است.» همه ما امیدوار بودیم که بتوانیم به‌اندازه‌ای کوچک، خوشحالی رهبرمان را فراهم کنیم. در این افکار بودم که صدای خانم قربانی که مهربانانه کار را به ما آموزش می‌داد، توجهم را جلب کرد.

او به من یادآوری کرد که فندک را درست نگه‌دارم تا آسیب نبینم. خانم قربانی به هر نفر یک وظیفه محول کرده بود و من مسئول چسباندن گل‌سرها باحرارت فندک بودم. ایده این کار از خانم قربانی بود که تصمیم داشت هنرش را برای کمک به دختران فلسطینی به کار گیرد. چون نمی‌شد گل‌سرها را به غزه ارسال کرد، قرار شد آن‌ها را در غرفه‌ای بفروشیم و عواید آن را برای جبهه مقاومت ارسال کنیم.

دست‌هایمان بین روبان‌ها و مهره‌ها می‌چرخید و دل‌هایمان در فکر کودکان غزه، لبنان و فلسطین بود. گل‌سرهای رنگی یادآور معصومیت، جنگ، آوارگی و کمبودهای آن‌ها بود و ما با عشق و بغضی گلوگیر، مشغول آماده‌سازی آن‌ها بودیم.

  • روایت سوم؛ فاطمه حاجی وثوق – مشهد

بچه زرنگ بازارچه و کتاب‌قصه‌هایی که خرج بچه‌های فلسطین شدند

وارد حیاط حسینیه هنر که می‌شوم، بچه‌ها در حال بازی و بالارفتن از پله‌ها و دیوارها هستند. والدین آن‌ها یا فروشنده‌اند یا مشتری، و حسینیه برنامه‌های ویژه‌ای برایشان تدارک دیده است. در گوشه‌ای، آش رشته و سالاد ماکارونی با قیمت‌های بسیار ارزان فروخته می‌شود.

پس از خرید آش، وارد حسینیه می‌شوم و با نگاهی کلی به فضا، به غرفه‌ها سر می‌زنم. این بازارچه به‌خاطر هدف مشترک کمک به جبهه مقاومت، جذابیت خاصی دارد. خانم‌ها هر آنچه داشته‌اند، برای فروش آورده‌اند و هیچ‌کس نگران شأن اجتماعی‌اش نیست.

دو غرفه خاص توجهم را جلب می‌کند: یکی که اقلام مختلف را بدون قیمت مشخص به فروش می‌گذارد و دیگری که میز کوچکی با کتاب‌های کودکانه دست‌دوم دارد. کودکان خودشان این کتاب‌ها را برای فروش آورده‌اند و طاها، یکی از بچه‌های فروشنده، به‌ خوبی قیمت‌ها را می‌داند و بادقت حساب می‌کند.

خرید و فروش در این بازارچه فرع بر هدف اصلی است. آنچه جان آدم‌ها را جلا می‌دهد، یک هدف مقدس و مشترک است که زن‌ها و کودکان را با عشق و خستگی‌ناپذیری در میدان جمع کرده است. تا زمانی که چنین سربازانی در جبهه مقاومت وجود داشته باشند، هیچ تهدیدی نمی‌تواند آن‌ها را متوقف کند.

اقتصاد ایران