کتاب «بانوی عاشق» منتشر شد

«بانوی عاشق» درباره زندگی زنی است که در تجارت، سرآمد زمان خود بود و زندگی با حضرت محمد(ص) را انتخاب کرد.
کتاب

داستان کتاب «بانوی عاشق» از عمارت باشکوه خدیجه (س) آغاز می‌شود، درحالی که آسیه و صفورا از خواستگاران زیادی که او به همسری نمی‌پذیرد، سخن می‌گویند و به این می‌اندیشند که بانویشان چه خیالی در سر می‌پرورد.

صفورا باور دارد که هیچ یک از مردانی که تاکنون به خواستگاری او آمده‌اند، در منزلت با خدیجه برابری نمی‌کنند اما نمی‌داند چه کسی ممکن است لیاقت همراهی‌اش را داشته باشد. عالیه دوست خدیجه و از زنانی است که برای او کار می‌کند، زنی که همواره میان دوستی و حسادت نسبت به خدیجه در تردید به سر می‌برد و آرزو می‌کند که کاش حداقل یکی از فضائل دوست دوران کودکی‌اش را داشت.

کتاب ماجرای خدیجه را تا پیدا کردن عشق حقیقی‌اش پیش می‌برد و ازدواج او را ترسیم می‌کند؛ سپس به دنیا آمدن حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها را حکایت می‌کند و در نهایت از هنگامه‌ای می‌گوید که بانوی بزرگ اسلام چشم از دنیا فرو می‌بندد.

درباره نویسنده

اعظم بروجردی متولد ۱۳۴۶ در تهران، کارگردان، نویسنده و فارغ‌التحصیل رشته ادبیات نمایشی از دانشگاه تهران در سال ۱۳۶۸ و فوق‌لیسانس همین رشته از دانشگاه تربیت‌مدرس سال ۷۲ است که تجربه نوشتن ۴۰ نمایش‌نامه را نیز دارد.

همسر وی حسن فتحی کارگردان سینما و تلویزیون است که ثمره این زندگی دو فرزند پسر بنام‌های محمدرضا فتحی و امیرحسین فتحی است. بروجردی جزو معدود هنرمندان عرصه تئاتر است که اغلب با حجاب چادر ظاهر می‌شود، ولی گویا همین موضوع برایش دردسرسازشده و طبق ادعای خودش به خانه‌نشینی‌اش منجر شده است.

قسمتی از متن کتاب

زبان ملکه از شدت هیجان خشک شده بود. کمی آب نوشید، صورت نفیسه را در دست گرفت و هیجان‌زده گفت: «نفیسه! بالاخره او را یافتم. یافتمش.

نفیسه بهت زده و خیره نگریست و گفت: «خودتان به چشم خود، او را دیدید؟»

ملکه با هیجانی غیرقابل وصف و در حالی که اشک از دیدگانش چون دُر و گوهر فرو می‌ریخت، پاسخ داد: «بارها و بارها او را دیده‌ام که چون ماه شب چهارده می‌درخشد. با وقار حرکت می‌کند، نه تند و نه کند، به گونه‌ای که انگار از جای بلندی فرود می‌آید. من او را می‌دیدم که به مردم توجهی خاص داشت و در عین حال چشمانش را از شرم بر زمین می‌دوخت. گاهی به بالا می‌نگریست و در سلام همیشه پیشی می‌گرفت. اما چرا تاکنون متوجه نشده بودم که این مرد جوان هموست؟ گویا جلوی چشمانم پرده‌ای انداخته بودند و نمی‌توانستم خورشید را به درستی درک کنم، در حالی که تا کنون نیز غرق در نور او زندگی می‌کردم.»

عالیه سر در گوش نجمه کرد و خندید.

به حق چیزهای ندیده و نشنیده! آخر مگر می‌شود آدم عاشق کسی باشد که هر روز او را می‌بیند و با این حال، نداند که این همان کسی است که دل او را برده و بی‌قرارش کرده است؟ نگفتم خیالاتی شده؟

نگاه نفیسه چون پتک محکمی افکار عالیه را به هم ریخت و وادارش کرد سکوت کند و گوش بدهد.

ملکه ادامه داد: «هرچه زمان می‌گذشت، نه تنها این حس پیر نمی‌شد، بلکه جوان‌تر می‌شد و درست در تاریک‌ترین نقطه شب، امیدی نورانی پیدا شد. من امروز بالاخره توانستم او را بشناسم و در زمین پیدایش کنم.»

کتاب «بانوی عاشق» با شمارگان هزار نسخه، در ۱۸۴ صفحه با قیمت ۶۵ هزار تومان در سال ۱۴۰۱ توسط انتشارات جمکران منتشر شد.

ایمنا