گزارش اختصاصی؛

«همام» جشنواره معجزه‌های دیدنی؛ هنرنمایی بدون چشم، بدون دست

جشنواره بین‌المللی هنری همام رویدادی ویژه برای نمایش استعدادهای هنرمندان معلول و توان‌یاب است. این جشنواره با هدف توانمندسازی، خودباوری و ترویج فرهنگ امید و مشارکت اجتماعی برگزار شد تا به ارتقاء هنر در سطح ملی و بین‌المللی بپردازد.

بعضی وقت‌ها به معجزه احتیاج داری، بعضی وقت‌ها خودت یک معجزه‌ای

نه تصمیمی گرفته بودم، نه قصدی از پیش داشتم. به پیشنهاد یکی از دوستان، عصر شنبه بعد از کار، راهی فرهنگستان هنر شدم تا از نمایشگاهی دیدن کنم.

ظهر همان روز، سر میز ناهار، میان همکاران از خستگی روزگار می‌گفتیم. از وضعی که امید را در جانمان خشک کرده بود و از روزهایی که دیگر انگیزه‌ای برای تلاش نمی‌ماند. با خود می‌گفتیم: با چه دل خوشی می‌شود ادامه داد؟ از کجا باید منتظر گشایشی بود؟

اما همان شب، وقتی از درِ فرهنگستان بیرون آمدم، انگار چیزی درونم تغییر کرده بود. من آن روز، هزاران معجزه دیدم.

هُمام؛ روایت ایستادن پس از افتادن

هُمام یک نمایشگاه معمولی نبود. وقتی وارد شدم، اولین چیزی که توجه‌ام را جلب کرد، تنوع و کیفیت بالای آثار و خلاقیت هنرمندان بود. بیش از چهارصد اثر هنری از ۳۱ استان کشور و ۱۴ هنرمند از ۱۴ کشور خارجی. هر تابلو، مجسمه یا اثر دستی، داستانی از پشتکار و امید را روایت می‌کرد؛ داستان افرادی که با وجود محدودیت‌های جسمی و روحی، توانسته بودند زیبایی خلق کنند.

در کنار هر اثر، شناسه‌ای وجود داشت که نام هنرمند و نوع معلولیتش را نشان می‌داد. این شناسه‌ها نه تنها اطلاعاتی درباره هنرمند می‌داد، بلکه یادآوری می‌کرد که هنر، مرز نمی‌شناسد و هیچ چیز نمی‌تواند جلودار همت و تلاش آدمی باشد.

معجزه‌هایی با لمسِ نور

برخی از هنرمندان کنار اثرشان ایستاده بودند و با شوق، از مسیر خلق آن می‌گفتند.

نقاشی‌هایی را می‌دیدی که با انگشتان پا ترسیم شده بودند؛ رنگ‌هایی که بر بوم رقصیده و از ناتوانی عبور کرده بودند.

در گوشه‌ای، هنرمند نابینایی با دقت بی‌نظیری، طرح چرم را لمس و دوخت می‌زد.

جوانی دیگر، بی‌دست و بی‌پا، با دهان قلم را گرفته و نقش می‌زد، چنان که هر حرکتش شعری از استقامت بود.

اما نازنین… نه چشم داشت، نه گوش، نه زبان. تنها با لمس سرانگشتان مادرش، پیام‌ها را دریافت می‌کرد. نمی‌توانستم تصور کنم چگونه میان تاریکی و سکوت، به جهانی چنین بزرگ پل زده است. تابلوهای سفالی‌اش بوی زندگی می‌دادند؛ بوی لمسِ نور.

لبخندهایی که سنگینی دنیا را سبک می‌کردند

عجیب بود که همه‌شان خندان بودند. با روحیه، پرانرژی و سرشار از زندگی. از سختی‌ها می‌گفتند اما لبخند از لبشان نمی‌رفت. من، در برابرشان، بغض فرو می‌دادم.

خیلی‌هایشان سرپرست خانواده بودند، یا کمک‌خرج خانه. خیلی‌های دیگر، پیش‌تر زندگی معمولی داشتند، تا حادثه‌ای یا بیماری، مسیرشان را تغییر داده بود. برخی سال‌ها با زمین و زمان قهر کرده بودند، گریسته بودند، نالیده بودند…

اما بعد؟

اشک‌هایشان را با دستی که نداشتند پاک کردند و بر زانویی که وجود نداشت، ایستادند.

بلندقدیِ روحشان را به رخ جهان کشیدند و گفتند: ما هنوز هستیم

آن‌ها کم نیاوردند، تا حجت را بر من و امثال من تمام کنند.

بر ما که با داشتن امکانات و سلامت، گاه در بهانه‌جویی استادیم.

با کمتر از هیچ، شاهکار آفریده بودند…

معجزه‌ای که درونم برخاست

زیر لب گفتم: لا حول و لا قوّة إلا بالله.

از میان راهروها که عبور می‌کردم، به سال‌ها و فرصت‌هایی فکر کردم که از کنارشان بی‌تفاوت گذشته‌ و نادیده‌شان گرفته‌ام. به روزی اندیشیدم که شاید دیگر وقتی برای جبران نمانده باشد.

گاهی دیدن نداشته‌های دیگران می‌تواند به وضوح داشته‌هایمان را به رخمان بکشد. گاهی هم شکوه عزم و نظاره‌ی فتح قله‌های موفقیتشان جرقه‌ای می‌شود الهام‌بخش و شورآفرین.

آن شب، من شاهد معجزه بودم. شاهد بلندای اوج‌گیری آدمی و شاید خودِ من، یکی از همان معجزه‌ها بودم که این روزها گاهی غافل شده و ظرفیت‌هایم را نادیده گرفته‌ام.

گفتنی است، این نمایشگاه از اول تا هفتم آبان‌ماه در فرهنگستان هنر میدان فلسطین در حال برگزاری است.

گزارشگر: سارا اکبری