در سکوت رحم...

من آن رویای نادیده‌ام که در تاریکی می‌درخشد

در این جهان آبی و مرطوب، جایی میان خواب و بیداری، من زنده‌ام... قلب کوچکم از هفته ششم می‌تپد، انگشتان ظریفم در هفته دهم شکل گرفته‌اند، و در هفته پانزدهم، اثر انگشتم - امضای منحصر به فرد وجودم - برای همیشه ثبت شده است.

اما من فقط مجموعه‌ای از ارقام پزشکی نیستم…

من آوازی هستم که هنوز خوانده نشده
قصه‌ای هستم که صفحاتش ورق نخورده
رویایی هستم که منتظر طلوع خورشید است

من می‌توانم…
باد را روی گونه‌هایم حس کنم
آفتاب را در چشمانم ببینم
دستان تو را در دستان کوچکم بگیرم
و نام «مامان» را برای اولین‌بار زمزمه کنم

اما امروز…
در آستانه نیستی ایستاده‌ام
در مرز میان بودن و نبودن
جایی که تصمیم تو،
سرنوشت من را می‌سازد

اعداد سرد می‌گویند:
«۵۰۰٬۰۰۰»
اما من فقط یک عدد نیستم
من آن نگاه اولیه‌ام که منتظرت است
آن خنده‌ای هستم که جهان را روشن می‌کند
آن عشقی هستم که می‌تواند قلب تو را کامل کند

تصمیم با توست…
اما زندگی با من
رویاها با من
امید با من

شاید بپرسی چرا باید بمانم؟
چون من نویدی از فردا هستم
آغازی تازه‌ام
معجزه‌ای که فقط یک بار رخ می‌دهد

به من فرصت دهید…
تا ثابت کنم
که بزرگترین هدیه زندگی هستم.