نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
در همان جلسهٔ خواستگاری به «معصومه» که در خانه «آرزو» صدایش میزدند گفته بود در حزبالله فعال است. گفته بود درس خواندنش در ایران و پیشرفت علمیاش، فقط برای خدمت به آرمان مقاومت و نابودی اسرائیل است. از آخر مسیرش هم برای آرزو گفته بود، که شهادت است. قول میخواست که با او همکاری و همیاری کند و همگام او باشد در این مسیر.
اما آرزو با آن همه خواستگار سرشناس و همهچیزتمام، شرط مهمی پیش پای آقا رضا گذاشت؛ اینکه این فرماندهٔ مقاومت قول بدهد که آرزو همراه او شهید شود.
از این قول و قرار که خبر داشته باشید، تازه عمق پنهان آن تصویر پیکسلپیکسلی شهید «معصومه کرباسی» و «رضا عواضه» را درک میکنید که دست در دست هم از ماشینشان که هدف پهپاد اسرائیلی قرار گرفته دور میشوند.
زندگی در لبنان و ایران
آقا رضا که قول شهادت دونفره را به آرزو داد، نوبت بحث دوری از خانواده و وطن شد. بالاخره ایران را که نمیشد به همین راحتی رها کرد. قرار گذاشتند که هر چقدر در لبنان زندگی کردند، همان مقدار هم در ایران زندگی کنند.
اما زندگی در لبنان اصلاً ساده نبود. درگیریهای حزبی و سیاسی از یک طرف، جنگ داخلی و ناامنی از طرف دیگر. در کنار اینها بیبرقی و بیآبی و مشکلاتی از این دست، زندگی را واقعاً سخت میکرد. آن هم برای دختری که ازدواج با نهایت تجملات، سبک زندگی فامیل و بستگانش بود و همهٔ دختران اطرافش در رفاه به خانهٔ بخت میرفتند.
بیست سالی در لبنان زندگی کرده بودند که خدا آن طور چشمگیر خریدشان. کمی قبل از شهادتشان مقدمات اقامت در ایران را فراهم کرده بودند تا پسرشان (آقا مهدی) در ایران به دانشگاه برود. چون آرزو دوست نداشت پسرش در بحبوحهٔ اغتشاشات «زن، زندگی، آزادی» تنهایی به ایران بیاید و آن فضای دانشگاه را تجربه کند.
لبنان، سرزمین خودسازی
آرزو یک شخصیت چند وجهی بود. توی لبنان هم همین بود. «زهرا کرباسی» خواهر آرزوی شهید به «الگوی سوم زن» که رهبر عزیزمان میفرمایند اشاره میکند و خواهرش را مصداقی از آن میداند؛ زنی که ضمن فعالیتهای اجتماعی، هنری، اعتقادی و خودسازی، مادر و همسری فوقالعاده هم بود.
اما چطور آرزو به چنین الگوی کمنظیری تبدیل شد؟ بستر خانوادگی، شخصیت خودش یا ازدواجی که مسیر او را به لبنان کشاند و عاقبتش را ختم به شهادت کرد.
خواهرش میگوید ترکیبی از هر سه. خانوادهٔ کرباسی بستری را فراهم کرد تا آرزو یاد بگیرد چگونه زندگی کند. در گام بعد، ازدواجی را انتخاب میکند که ادامهٔ مراحل رشد او را رقم میزند. آرزو در لبنان، تمام آنچه را که در خانواده آموخته بود، برای تسریع رشدش در لبنان به کار گرفت. بیست سال در لبنان زندگی کرد، خودش را ساخت و ارتباطات اجتماعیاش را شکل داد. این برای دختری در غربت، دستاورد کمی نبود.
همان تعبیر معروفی را که میگویند «شهادت یک فرآیند است» و «باید شهید زندگی کرد تا شهید شد» در زندگی آرزو میشود به دقت پی گرفت و با چشم غیرمسلح دید.
تربیتی که ریشه در نظم و ایمان داشت
اما چنین دختری از چنان خانوادهای اصلاً بعید نیست. آرزو چهار ساله بود که پدرش شش ماه به لبنان سفر کرد. بدون اینکه بتواند با خانواده تماس بگیرد. مادر آرزو با سه بچهٔ قد و نیمقد، دستتنها و غریب در شیراز مانده بود. مادری که خودش حافظ قرآن بود. همان موقع آموزش قرآن به دخترکانش را شروع کرد و از اهلبیت (ع) برایشان گفت. و این شد نقطهٔ آغاز علاقهٔ خواهرها به قرآن و اهل بیت (ع).
میخ این علاقه را بابا پدرشان محکمتر کرد وقتی از لبنان برگشت و از شعر و قرآن خواندن دخترها ذوقزده شد. آنقدر که ضبط صوت را آورد و صدای نقلی دخترکانش را ضبط کرد.
پدر و مادر دوست داشتند فرزندانشان را در شرایط تربیتی خاصی بزرگ کنند که شاید در هیچ کدام از خانههای فامیل حاکم نبود. مثلاً نظم کمنظیر و برنامهریزی دقیق. از همان بچگی برای بچهها میگفت «حدیث داریم که أُوصِیکُم بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِکُمْ. یعنی اول تقوا، بعد نظم.»
تا دوم سوم ابتدایی، پدر هر شب کیف مدرسهٔ بچهها را آماده میکرد. کتاب و دفترها را مرتب میچید، مدادها را به اندازهٔ کافی میتراشید، پاککن و تراش را در جامدادی میگذاشت و… طوری که وقتی معلم داخل کیف کرباسیها را میدید، از نظم و ترتیبش کیف میکرد. این نظم کمکم شد عادت بچهها و تسری پیدا کرد به تمام امور زندگیشان تا بزرگسالی.
از اول ابتدایی روخوانی قرآن را به آرزو یاد داد. آن موقع کمی حروف را بلد بود. ولی روخوانی قرآن هنوز برایش سخت بود. بچهها را مقید کرده بود که نماز صبح بیدار شوند و بعدش با هم قرآن بخوانند. نه از سر اجبار، از احترام و عشقشان به بابا بیدار میشدند تا خوشحالش کنند.
دوست داشت دخترهایش همهفنحریف باشند و از پس هر کاری بربیایند. با کاردستی و قیچی و چسب مهارتهای دستورزیشان را تقویت کرد و مادر آموزششان داد؛ تا جایی که سال اول راهنمایی لباس میدوختند. هنوز هم تمام لباسهایشان را خودشان میدوزند.
سبک زندگی مبتنی بر نظم و برنامهریزی
از هر که دربارهٔ آرزو بپرسید، از نظم و نظافت فوقالعادهاش میگویند. دوستانش عاشق این بودند که خانهاش را ببینند و در کمدهایش را باز کنند. همه چیز مرتب بود و از تمیزی برق میزد. مثل بقیهٔ کارها و اموراتش که عالی پیش میبرد.
همهٔ اینها ریشه در برنامهریزی دقیق و حرفهای او داشت که در دفترهای مخصوصی با سلیقه و رنگارنگ طرحش را میریخت و با دقت پیگیری و پایش میکرد. از امور مادرانه و همسری تا برنامهٔ تفکر، خودسازی، مطالعه و عبادت. برای هر کدام جای جداگانهای در دفتر برنامهریزیاش در نظر گرفته بود و با رنگهای مختلفی که معانی متفاوتی داشتند و در جدول راهنمای دفترش معنیشان را توضیح داده بود، خانهها را بر اساس کارهای روزانهاش رنگ میکرد.
ماه عسل در جنگ ۳۳ روزه
حالا چنین دختری، از چنین خانوادهای ازدواجی را انتخاب کرده که قرار است او را به کشوری دیگر ببرد. تازه زندگیشان را در لبنان شروع کرده بودند که جنگ ۳۳ روزه آغاز شد.
خانوادهٔ آرزو و خصوصاً خواهرش زهرا، که با هم مثل دوقلوهای بههمچسبیده بودند، مدام در تلاطم و نگرانی بودند. تصاویر حملات و انفجار خانهها را از تلویزیون ایران میدیدند و نگرانتر میشدند. اما آرزو به طرز عجیبی آرام بود.
گاهی که خانواده به او اصرار میکردند به ایران بیاید تا جنگ تمام شود میگفت «من آقا رضا رو ول نمیکنم.» در جواب نگرانیهای خانواده هم میگفت «خیالتون راحت… خونهٔ ما رو نمیزنند. اصلاً مگه الکیه که ما شهید بشیم؟ شهادت لیاقت میخواد. اصلاً دعا کنید که شهید بشیم.»
حتی یک بار وسط جنگ با مادرش تماس گرفته بود و دستور پخت غذا میگرفت. مادرش گفت «پاشو برو تو پناهگاه، خطرناکه…» گفت «نه مامان. با آقا رضا نشستیم توی بالکن، داریم قهوه میخوریم.»
دوستی عمیق خواهرانه
زهرا و آرزو بیشتر با هم دوست صمیمی بودند تا خواهر. در عین حال، کلکل زیادی هم با هم داشتند. فضای رشد و تربیتشان در خانه باعث رقابت بینشان میشد. اما رقابتی دوستانه که به همکاری تنه میزد. از مسابقات قرآن و احکام و نهجالبلاغه تا برنامههای علمی و پرورشی مدرسه. در همین میان از دید پدر و مادر هم محک میخوردند.
زهرا و آرزو که بودند خیال مسئولان مدرسه از برنامههای صبحگاه و مناسبتهای مختلف راحت بود. بعد از مدرسه، بچههای دیگر میرفتند خانه، ولی زهرا و آرزو میماندند. گروهی از بچهها را جمع کرده بودند و با هم تواشیح، سرود و… کار میکردند. مسئولیت گروه با آرزو بود.
شهادت نتیجهٔ راه آرزو بود
مادر همیشه هست؛ حتی وقتی جسمش نباشد، روحش در خانه جاریست. وقتی آن مادر، شهید هم باشد، حضورش شکل تازهای پیدا میکند؛ حضوری عمیقتر، مؤثرتر و گاه عجیبتر از قبل. شهید که میشود، دیگر فقط یک مادر نیست؛ میشود واسطهای بین آسمان و زمین، پناهی که نه فقط از سر عشق مادری، که با شفاعت و نگاه بلند شهیدانهاش، فرزندانش را هدایت و حمایت میکند.
فرزندان آرزو هم میگویند «انگار الان که مامان شهید شده، بیشتر هوای ما رو داره…» شهید، زنده است و نزد پروردگارش روزی میخورد. اما مادری که شهید شده، حتی بیشتر از دیگر شهدا زنده است؛ چون هر تپش قلب فرزندانش، ادامهٔ راه اوست.
حالا آرزو دیگر فقط مادر پنج فرزند خودش نیست؛ مادر همهٔ آنهاییست که در مسیر آرمان مقاومت و ایمان و نجابت، قدم میگذارند. مادری که صدای تربیتش هنوز در گوش خانوادهست، و دعای پنهانش، پشتیبان شب و روزشان…
خبرگزاری فارس
این مطلب بدون برچسب می باشد.
گفتگوی جهانبانو با بانوان حاضر در مسیر مشایه
آشنایی با اولین موکب بین المللی زنانه
جملات کوتاه برای تشکر از بانوان خادم عراقی
چند توصیه برای مادران جهت در پیادهروی اربعین
به پاس ۱۰۰۰ روز خدمت
جریان مقاومت، جریانی است که باید همچنان خون تازه در آن دمیده شود
سختترین و سوزناکترین درد بشر، درد فراق است
مردم خوب میدانند چه کسی خدمتگزارشان است
یادبود بانوان آمل برای شهید رئیسی و شهدای خدمت