صداقت داماد در شب خواستگاری؛ او زندگی را بلد بود

داستان مربوط به شهیدی است که به دیدار عموی خود رفته بود. او نه تنها در ظاهر و طرز صحبت کردن یا خندیدن، بلکه در شهادت نیز شباهت داشت! صداقت او از همان روز خواستگاری به عروس و خانواده‌اش نشان داده شده بود.

شهید محمدحسن صدری

شهید محمدحسن صدری، عموی آقا محمدامین بود. این برادرزاده و عمو با خدا در دلشان صحبت کرده بودند که حضورشان در این دنیا چندان طولانی نخواهد بود. زمانی که اسرائیل دست خبیث خود را بر روی ماشه جنگ گذاشت، خداوند دو انسان خوب از خانواده صدری را برای خود برگزید.

صداقت در زندگی

خوبی محمدامین در صداقتش نهفته بود. صداقتی که از روز خواستگاری به عروس و خانواده‌اش نشان داد. عمویش نیز چنین بود. بعد از مراسم خواستگاری، داماد با کت و شلوار به سمت خانه عروس رفت و کسی نمی‌دانست که برای چه کاری رفته است!

او دلش را جا گذاشته بود، اما نه وسیله‌ای آنجا داشت و نه کار خاصی. تازه مراسم و رسم و رسوم شیرین عروسی در حال برگزاری بود.

زندگی به سبک محمدامین

اما محمدامین با تیپ ساده همیشگی‌اش جلوی در ایستاده بود. وقتی عروس در را باز کرد، خواسته بود که پدر و مادرش هم بیایند: «این تیپ واقعی من است، همین که الان می‌بینید. کت و شلوار را فقط برای این مراسم پوشیدم. دلم می‌خواست این را بدانید و بعد پاسخ بدهید».

شاید عروس خانم به تیپ ساده و شلوار پارچه‌ای محمدامین نگاهی انداخته و در دلش فکر کرده بود که این فردی که حتی در ظاهرش این‌قدر صادق است، زندگی را خوب می‌شناسد. او واقعاً زندگی را بلد بود…

دشداشه‌ای از محبت

شهید محمدامین صدری به خوبی زندگی را درک کرده بود و خداوند شهادت را برای او مقدر کرد. حالا امیرعلی دشداشه‌ای را می‌پوشد که مادرش برایش خریده است؛ یکی برای خودش و یکی برای بابا محمدامین. قرار بود با همین دشداشه‌ها به پیاده‌روی اربعین بروند، اما انگار بابا مدت‌هاست به امام حسین رسیده و سلامش را داده است…

خبرگزاری فارس