نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
چشمهایش را که باز کرد صدای مؤذن مسجد نزدیک خانهشان به گوش میرسید که زن را به اقامه نماز صبح دعوت میکرد و او همچنان گیج از صحنههای بهیادماندنی از خوابی که دیده بود و عکس خندان سردار دلها در قاب چوبی گوشهی میز تلویزیون و اتاقش خیره شد. همان تصویری که در خواب هم دیده و به خاطرش آمد. قطره اشک گرمی در کاسهی چشمان خوابآلودش جوشید و با بغض گفت: خدا رحمتت کنه سردار که با بودنت دل هممون قرص بود! از وقتی خبر شوکه کننده پرواز به عرش حاجی را شنیده بود بارها برایش گریسته و برای شادی روحش ذکر ختم صلوات و قرآن هدیه میکرد. آن روز هم موقع وضو گرفتن نیت قرائت سوره یس و چند دور تسبیح صلوات کرده و روی سجاده آبیرنگ مخملی که سال گذشته دختر تازه عروسش از سفر کربلا برایش تبرک آورده بود قامت بست و بعد از اقامه فریضه اش، ۲ رکعت نماز هم به نیت حاجقاسم اقامه نمود. بازهم صحنهای از خواب دیشب که حاجی را در مسیر گلزار شهدا درحال استقبال از زائران دیده بود به خاطرش آمد و اینبار بعد از سلام نماز و همزمان با باز کردن کتابچه کوچک دعا گرمی اشکها را روی پوست خشک صورت چروکیدهاش حس کرد و در همان حال مشغول قرائت سوره یس شد. یاد روزهای صورتی بچگیهایش که کنار مادر و مهربان زحمتکش خود قرآن خواندن را یاد گرفت و هر بار به توصیه او برای ارواح گذشتگان و شهدا و صلحا هدیه میکرد افتاده و زیر لب زمزمه کرد: باجی جان! نور به قبرت بباره الهی امروز سر سفره حضرت زهرا مهمون باشی… چقدر دلتنگ دستان گرم و صمیمی مادر بود که حالا سالها سایهی محبتش از سر او کم شده و سنگ قبر سرد قبرستان قدیمی روستا که هر پنجشنبه مهمانش میشد تا با مادر دلسوزش دردُدل کرده و از او مدد بخواهد تا قدرت تحمل سختیهای زندگی بدون او را تحمل کند، خانهی مادریاش بود!
پس از قرائت سوره یس و ذکر صلواتها به آشپزخانه رفت و سماور را روشن کرد و بعد از خوردن صبحانه و مرتب نمودن اتاقها و حیاط، برای شرکت در مراسم سالگرد حاج قاسم به کرمان برود. روستای آنها نزدیک کرمان بود و هر روز مینیبوس قدیمی حاج علی، مردم روستا را برای تهیه مایحتاج زندگی و اموراتشان در شهر به کرمان برد و غروب به روستا بازمیگردند موقع صبحانه با خودش فکر کرد حتماً حاج محمود مرد زحمتکش خانه که راننده کامیون بود و مسافر تنهای جادهها، امروز که روز زن است در کنارش خواهد بود و با یادآوری شیرینی حضورش لبخند رضایت چهرهاش را شاد کرد. حالا خانه مرتب و تمیز و آماده برای پذیرایی بود و خسته اما برق امیدواری برای گذراندن روزی که هم میزبان شوهر و دختر و دامادش برای تبریک روز زن و مادر و هم زائر قبر حاجقاسم میشد آسمان دلش را بهاری کرد. صدای زنگ گوشی همراه رشته افکارش را پاره کرده و با دیدن نام دخترش فاطمه قند در دلش آب شد و صدای پرانرژی او حالش را دگرگون کرد… فاطمه با همان صدای پر نشاط، بعد از کلی قربان صدقه رفتن دختران روز مادر را تبریک گفته و با صدای خجالتزده ادامه داد: باجی جان! انشاءالله عصری با حسین خدمت میرسیم… میدونم برای مراسم سالگرد حاجقاسم به کرمان میای یه جا قرار میذاریم که با هم برگردیم خونه! نگران شام هم نباش من غذا آماده کردم با خودمون میاریم تا دور هم دیگه بخوریم پس دیگه بعدازظهر بازم تماس میگیرم…. زن با صدایی مهربان از لطف دختر تشکر کرد و بعد از خداحافظی به سمت اتوبوس منتظر در میدان روستا رفته و درحالیکه تسبیح فیروزهای را با ذکر صلوات در دستانش میچرخاند بعد سلام و احوالپرسی و تبریک میلاد به راننده و مسافرها روی یکی از صندلیهای کهنهی مینیبوس نشسته و به افق خیره ماند. در طول ۱ ساعتی که تا کرمان فاصله بود، بارها فاتحه و ذکر و دعا خوانده و به ارواح شهدا و بهویژه حاجقاسم هدیه کرده بود صدای اذان از گلدستههای مسجد بزرگ شهر در فضا پیچیده و زن که نزدیک آنجا از مینیبوس پیاده شده بود پا تند کرد تا به نماز جماعتش برسد! بعد از نماز و مراسم مداحی به مناسبت میلاد و سالگرد آسمانی شدن سردار دلها که دلش را سبکتر کرده بود به حیاط بزرگ و پر از گلدان و سبزه مسجد آمده و روی نیمکت چوبی گوشه حیاط نشسته و لقمه غذایی که با خودش آورده را با ذکر بسمالله به دهان گذاشت… جمعیت زیادی از مردم با پلاکاردهای مزین به تصاویر حاج قاسم آماده حرکت به سوی گلزار شهدا و برگزاری مراسم بودند زن با ذکر الحمدلله خرده نانهای روی چادرش را جمع کرده و کنار باغچه گذاشت تا پرندهها هم در هوای سرد بینصیب نمانند و همچنانکه دانههای شیشهای و براق تسبیحش را با ذکر میچرخاند همراه جمعیت عازم شرکت در مراسم شد. سیل جمعیت در خیابانهای منتهی به گلزار شهدا در حرکت بود و هر جا چشم میگرداند زن و مرد و کودک و نوجوان هیجان حضور بهموقع در مراسم را داشتند موکبهای بههم چسبیده کنار خیابان مشغول پذیرایی از جمعیت بود و صدای نوحه خوانی در وصف حاج قاسم به گوش میرسید. جوانی سرزنده و شاداب با چهرهای آفتابسوخته که در عین خستگی مشغول پخش بطریهای کوچک آب معدنی در بین جمعیت حاضر بود توجهش را جلب کرد و در ذهنش روزهای جنگ در سوریه و رشادت های جوانان وطن زیر سایه فرماندهی مقتدرانه حاج قاسم و شهدای مدافع حرم را مرور کرد و چشمانش برای چندمین بار جوشیدند. چقدر آن روزها حسرت مادرانی که پسرانشان را با افتخار از زیر قرآن رد کرده و راهی سفر عشق به حریم عمه سادات سلام الله علیها میکردند دلش را غصهدار میکرد ،غصه اینکه کاش او هم پسری جوان و معتقد داشت و برای یاری لشکر صاحبالزمانی حاجقاسم به محضر بانوی دمشق سلام الله علیها هدیه میکرد! زنگ گوشی همراه و اسم فاطمه دوباره لبخند پهنی روی لبهایش نشاند و باز هم صدای رسا و پرهیجان سلام و احوالپرسی… زن در حال قربان صدقه تنها فرزندش، موقعیت مکانی خود را در مسیر منتهی به گلزار شهدای کرمان به او داد و گفت که گوشهای از خیابان منتظر آنها میایستد و از فاصله دور برای شادی روح حاجی فاتحه و ذکر میخواند تا آنها هم برسند و باهم به خانهشان برگردند… با ذوقی فراوان حلقهی کلیدهای خانه را به انگشت انداخته و چند قدمی به سمت جمعیت عزادار رفته و ناگهان باغی سرسبز و با درختانی شاداب که حاجقاسم با لبخند همیشگی و احترام ویژهای مشغول دعوت مردم به آنجا بود توجهش را جلب کرده و همراه با صدای مهیب و باعجله به سمت درب ورودی باغ دوید تا از مهمانهای حاجقاسم جا نماند!
گفتگوی جهانبانو با بانوان حاضر در مسیر مشایه
آشنایی با اولین موکب بین المللی زنانه
جملات کوتاه برای تشکر از بانوان خادم عراقی
چند توصیه برای مادران جهت در پیادهروی اربعین
به پاس ۱۰۰۰ روز خدمت
جریان مقاومت، جریانی است که باید همچنان خون تازه در آن دمیده شود
سختترین و سوزناکترین درد بشر، درد فراق است
مردم خوب میدانند چه کسی خدمتگزارشان است
یادبود بانوان آمل برای شهید رئیسی و شهدای خدمت