نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
این اواخر هر جایی را که برای تفریح یا یک پیادهروی ساده انتخاب میکنیم، حتماً در آنجا سگهایی با قلاده و یا سگ های ولگرد را میبینیم. گاهی اوقات ممکن است از دیدن این منظره خوشمان بیاید، با این وجود بیشتر اوقات موجب ترسمان میشود. در این میان مادرانی وجود دارند که از حضور این […]
این اواخر هر جایی را که برای تفریح یا یک پیادهروی ساده انتخاب میکنیم، حتماً در آنجا سگهایی با قلاده و یا سگ های ولگرد را میبینیم. گاهی اوقات ممکن است از دیدن این منظره خوشمان بیاید، با این وجود بیشتر اوقات موجب ترسمان میشود. در این میان مادرانی وجود دارند که از حضور این سگهای خیابانی خاطرات تلخی برایشان به یادگار مانده و بعضا فرزندانشان آسیب های جبران ناپذیری متحمل شدهاند. در ادامه بعضی از این روایتها را با یکدیگر مرور میکنیم.
«خانه ما در مرکز شهر قرار دارد؛ جایی نزدیک به ریاست جمهوری که پر از کوچه های تو در تو است. تعدادی از این کوچه ها بسیار باریک هستند و وقتی از آنها عبور میکنی، دیگر نمیتوانی خیلی حرکت کنی و باید به مسیرت ادامه دهی. به خاطر میآورم که یک بار با دختر کوچکم از یکی از این کوچه ها رد می شدیم تا به خانه برویم. کوچه کم پهنا و باریک بود. سر و کله چند سگ ولگرد پیدا شد؛ خودشان را به سر کوچه رساندند و به سرعت به سمت ما حرکت کردند.
آب دهانم را قورت دادم، دخترم را محکم به خودم فشار دادم تا آسیبی نبیند و تنها کاری که توانستم انجام دهم این بود که حرکت نکنم چون قبلا شنیده بودم که در این مواقع نباید به سمتشان بروم یا فرار کنم. در نتیجه بدون اینکه به آن ها نگاه کنم، منتظر ماندم تا ببینم حمله میکنند یا نه. کم کم شش سگ شدند که به شکل دسته جمعی از کنار ما عبور می کردند. تنها نگرانی ام دخترم بود و اشک از چشمانم سرازیر شده بود. آنقدر صلوات فرستادم تا از کنار ما عبور کردند. هنوز هم دخترم وقتی آن خاطره را به یاد می آورد، میترسد و چشم هایش را به هم فشار می دهد. آن روز از حمله سگ ها خیلی اضطراب به ما وارد شد. حالا چند ماهی است که مسیرمان را ۲ کیلومتر دورتر می کنیم اما دیگر حاضر نیستیم از آن کوچه رفت و آمد کنیم.»
این روایت بانویی بود که سگهای ولگرد باعث ناراحتی و اضطراب او و فرزندش شده بودند. در این گزارش چند روایت دیگر از حمله سگ ها به خانواده ها و دلهره های مادران در این خصوص را میخوانیم:
*شب ها جرات بیرون رفتن از خانه نداریم
خانم شهبازی، مادر امیر علی و فاطمه: پسر و دخترم را دو بار در هفته به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان میبرم. یک بار یادم هست که هنگام اتمام کلاس بچه ها در کانون، به همراه خانم همسایه و فرزند او در حال بازگشت به خانه بودیم. چند سگ ولگرد نزدیک کانون پرسه می زدند و ما هم توجهی به آنها نداشتیم.
بچه ها جلوتر از ما راه میرفتند. تا به خودمان بیاییم یک مرتبه سگها به سمت بچه ها پارس و حمله کردند. بچه ها وحشت کرده بودند و ما مادرها هم به سمت آن ها میدویدیم. سگ ها از محل دور شدند و خدا را شکر بچهها آسیبی ندیدند. من همان موقع با شماره ای از شهرداری تماس گرفتم و نسبت به وضعیت موجود شکایت کردم. انتظار داشتم که همانطور که پشت تلفن گفتند به سرعت پیگیری کنند، با این وجود چند ماه طول کشید تا دیدیم که بلاخره تعداد سگ ها کمتر شده است اما همچنان حضور دارند.
منزل ما سمت پردیس است. آن منطقه نزدیک به دشت و کوه است و طبیعتا سگ های ولگرد زیادی دارد. خودم هم شب ها می ترسم که بیرون بروم حتی برای خرید نان، چه برسد به اینکه بچه ها را برای گردش یا پیاده روی بیرون ببرم! این سگ ها معمولا همه جا حضور دارند، کنار سطل های زباله و جاهای دیگر منتظرند تا مردم به آنها استخوان، گوشت یا تکه غذایی بدهند و حتما اگر بیرون باشید دنبالتان میکنند تا چیزی نصیبشان شود. واقعا نمیدانم چرا اینها را جمع آوری نمیکنند؟ چرا مسئولین به این مساله توجه نمیکنند!
*فاجعه ای که هیچوقت جبران نشد
مریم مادر ترانه : هیچ وقت فراموش نمی کنم. دخترم در آن زمان هفت ساله بود. چند بار در هفته با هم به پارکی در یکی از محلههای کرج می رفتیم تا دخترم دوچرخه سواری کند. بسیاری از اوقات مردم سگ هایشان را برای گردش می آوردند بیرون. همیشه استرس سگ های ولگرد را داشتیم که به بچه هایمان آسیب نزنند. این افراد آسایش را از ما سلب کرده بودند و بعدازظهرها سگ هایشان را بیرون می آوردند. برخی سگهای بزرگ و وحشی با قلاده داشتند و برخی سگ های کوچک.
عصر یک روز تابستان را خوب به خاطر می آورم که قلاده یکی از همین سگ ها از دست صاحبش جدا شد و به دخترم حمله کرد. تنها کاری که از دستم بر می آمد فریاد زدن بود. مردم با اورژانس تماس گرفتند و دخترم را که غرق خون بود با آمبولانس بردند. دستش به شدت آسیب دیده بود، بخیه هم به اندازه کافی تاثیر نداشت. دکتر چند آمپول قوی تجویز کرده بود که باید تهیه می کردیم و در زمان بندی خاصی تزریق می کردیم؛ آمپولهایی که قیمت آن ها بسیار گران بود. صاحب سگ بخشی از هزینه های درمان را پرداخت کرد، اما ما از او شکایت کردیم و با این حال نتوانستیم کاری انجام بدهیم. روزهای سختی بود. دست دخترمان آسیب دیده و بدنش عفونی شده بود. ما مدام در حال تزریق آمپول بودیم و دخترمان در آن سن و سال کم بدترین دردها را تجربه کرد تا آن مساله تمام شد. دختر ما در حال حاضر بزرگ شده است و این روزها در دانشگاه درس می خواند، با این وجود فوبیای شدید و ترس از سگ و حیوانات دیگر دارد. هرگز به مراکز تفریحی و پارک ها نمی رود، حتی روانشناس هم نتوانسته این مشکل را حل کند و ما هم سالهاست که به خاطر این مساله ناراحت هستیم. متاسفانه به خاطر قلاده یک سگ که از دست صاحبش رها شد، اوضاع ما این گونه به هم ریخت!
در تمام این سال ها امیدوار بودم که بالاخره حالش خوب میشود و یک ازدواج موفق می کند. ازدواج که هیچ، حتی یک خواب راحت هم نداشته ایم. از هفت سالگی دخترمان، مدام با جیغ و فریادهایش از خواب بیدار می شویم و تازه مدتی است که آرام تر شده و می تواند زندگی به ظاهر عادی داشته باشد، اما این خاطره هرگز رهایش نمی کند .
*کودکی که حمله سگ باعث اختلال عصبی اش شد
ستایش مدرسی مادر محمد: مدتی پیش پسرم را به خانه بازی برده بودم. کمی آنجا نشستم و بچه ها و پسرم که در حال بازی بود را تماشا کردم. رفتار یک پسربچه به نظرم کمی غیر عادی آمد. بچه ای که اصلا بازی نمیکرد، یک گوشه نشسته بود و گویا یک دختر دیگر که خواهرش بود و دو ـ سه سالی از او بزرگتر بود، تلاش میکرد تا او را به انجام بازی تشویق کند با این وجود موفق نمی شد.
ابتدا تصور کردم که این بچه از کودکان مبتلا به بیماری اوتیسم است، به این دلیل که نوع نگاه کردن و حالت چشمانش هم با حالت عادی فرق می کرد. مربی مهد که متوجه نگاه های من به این بچه شد برایم توضیح داد که چه اتفاقی برای این کودک رخ داده است. او برایم گفت که چند وقت پیش این بچه به همراه مادر، خواهر و برادرش به پارک رفته بوده که گویا یک سگ ولگرد یا سگی که قلاده اش رها شده بود به آنها حمله ور میشود. تا مادر به خودش بیاید و به محل حادثه برسد، پسر و دختری که بزرگتر بودند فرار می کنند اما بچه کوچک از وحشت شوکه می شود و همانجا بی حرکت می ماند. با اینکه مادر در زمان مناسبی به او می رسد و سگ از آنجا دور می شود، اما او از ترس خودش را خیس می کند و زبانش بند می آید.
مربی مهد می گوید: از این اتفاق مدتها گذشته است، با این وجود این بچه به حالت عادی برنگشته و با اینکه به روان درمانگر کودک هم مراجعه میکنند اما هنوز با این اختلال دست و پنجه نرم می کند و حالت عادی ندارد.
این گونه روایت ها در کشورمان به این دلیل که تعداد سگ های ولگرد و سگ گردانی خانگی زیاد شده فراوان است. یک ماه پیش بود که چند کودک در شهر قم به دلیل حمله سگ جان خود را از دست دادند. حالا تصور کنید خانواده ای که این اتفاق برایش رخ می دهد چگونه می تواند زندگی عادی خود را در پیش گیرد. لازم است تا نهادهای مسئول و شهرداری به این موضوع وارد شوند تا هم از میزان سگ های ولگرد کاسته شود و هم قانونی برای سگگردان های خانگی که مدام سگهایشان را برای تفریح به پارک و دیگر اماکن می برند تدوین شود تا نتوانند آرامش مردم را به راحتی از بین ببرند.
گفتگوی جهانبانو با بانوان حاضر در مسیر مشایه
آشنایی با اولین موکب بین المللی زنانه
جملات کوتاه برای تشکر از بانوان خادم عراقی
چند توصیه برای مادران جهت در پیادهروی اربعین
به پاس ۱۰۰۰ روز خدمت
جریان مقاومت، جریانی است که باید همچنان خون تازه در آن دمیده شود
سختترین و سوزناکترین درد بشر، درد فراق است
مردم خوب میدانند چه کسی خدمتگزارشان است
یادبود بانوان آمل برای شهید رئیسی و شهدای خدمت