سرگذشت اولین زن اسیر ایرانی

خدیجه میرشکار، در یک خانواده سرشناس، در شهر بستان متولد شده، و زیر سایه پدر صاحب تنها عطاری شهر، و متصدی مسجد جامع، رشد نموده است.

زادگاهش، به دلیل نبردهای نیروهای ایرانی و عراقی در ۸ سال دفاع مقدس، یک‌بار در چهارم مهر ۵۹، و بار دیگر ۲۱ مهر ۵۹ تا ۱۰ آذرماه ۶۰، به اشغال نیروهای بعثی درآمد. سه ماه قبل از اسیر شدن، با شهید حبیب شریفی که آن زمان دبیر آموزش‌وپرورش و ساکن سوسنگرد بود، و به دلیل تأمین نیروی سپاه تازه‌تأسیس، همکاری خود را شروع کرده بود، ازدواج کرد.

خبر شروع جنگ و تجاوز نیروهای بعثی را، از همسرش شنیده، و بعد از آتش و خمپاره‌ای که سه شبانه‌روز روی سرشان ریخته می‌شد، مقاومتشان را بی‌جواب کرده، و به سوسنگرد می‌روند.

پس از هجوم دشمن به سوسنگرد، همراهی با حبیب را انتخاب کرده، و راهی جاده اهواز _خرمشهر شدند

راه آنها، با شروع تیراندازی نیروهای نفربر عراقی مستقر در جاده، نیمه‌تمام ماند، و با مجروح شدن هر دوی آنها، به اسارت نیروهای دشمن درآمدند.

در ایستگاه بازرسی عراق با اشاره همسرش کارت فرماندهی او را، از جیبش خارج نموده، اما سربازان دشمن متوجه آن شده، و آنها را با باطوم زده، و مجبور شد تا عشق را بر مرگ، ترجیح داده و حرفی نزند.

حبیب که از شدت جراحت، حال مساعدی نداشته، کنار او در آمبولانس، چشم‌هایش را بسته، و روحش عروج می‌کند.

۱۹ روز اسیر در بیمارستان العماره عراق، مورد تهدید و توهین و بدرفتاری پرستاران، و بارها مورد بازجویی قرار گرفته، اما سکوتش آنها را، آزار داده است.

پس از سه هفته، او را به سلول‌های انفرادی استخبارات منتقل نموده، و ۱۲۰ روز با بدنی مجروح، و با توسل به حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام، با کمک قرآن اهدایی یک سرباز شیعه، آن روزهای تلخ و طاقت‌فرسا را می‌گذراند.

پس از ۱۲۰ روز، با گزارش یکی از خلبان‌های اسیر ایرانی به صلیب سرخ، به اردوگاه موصل منتقل شد، تا با ۱۸ زن اسیر خرمشهری، اوضاع مساعدتری را در اسارت، تجربه کند.

از سختی‌های زندان، و تهیه خودکار و کاغذ، برای آموزش زبان انگلیسی، و صحبت با کارمندان صلیب سرخ، به‌سرعت گذشته، و غم آن روزها، حالش را دگرگون می‌کند.

بالاخره بعد از گذشت دو سال، به تشخیص صلیب سرخ، به دلیل کم‌خونی زیاد، در لیست ۳۷ نفره مبادله اسرا قرار گرفته، و با وجود پیشنهاد پناهندگی، به ایران بازگشته، و پس از سه روز، خانواده‌اش با دیدن چهره او در اخبار، به استقبالش می‌آیند.

بعدها، بارها شهادت همسرش توسط آزادگان تأیید شد، اما پیکر او هیچگاه به وطن بازنگشت.

خدیجه میرشکار، ۱۶ سال بعد از اسارت، با یکی از مردان نیک روزگار ازدواج نموده، و دو فرزند، حاصل این وصلت نیکوست.

آخرین کلامش، بازگوکننده حقایق تلخ پنهان، در قلبش است:

” همگی ما عاشق امام بودیم، هیچ وقت آنطور که باید و شاید، از فداکاری زنانی که در جنگ، خدمت کردند، یاد نشد.”

شهرآرا نیوز