نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
«منزل ما چند قدم پایین تره، اگه ممکنه به بچههاتون بگید، بیان، یه میز سالم هست که هنوز تو خونمون مونده، کمک کنن اونو برداریم…» همین چند جملهی مرد باب آشنایی را باز کرد. آشنایی با خانهای که جنگ از درودیوار و پنجرهاش چیزی باقی نگذاشته بود و خانوادهای که با سجده مادر، از دل حادثه جان سالم به در برده بودند.
عشق، بین تاروپود لباس بچههاست!
بحث و حرف و سخن، نمک همه زندگیهاست. اما در خانههایی که عشق، توی کابینت آشپزخانه و کمد لباس و حتی کشوی قاشقها جا خوش کرده، این نمکها فشارخون خانواده را بالا نمیبرد. بچههای گروه جهادی تعریف میکردند که مرد خانه خودش شروع کرده بود به روایت آن شب شوم: «شب حادثه با همسرم بحثم شد و رفتم توی اتاق که بخوابم. چند دقیقه بعد دلم نیامد و به عشق بچههام اومدم توی پذیرایی و پیش اونها خوابیدم، اگه توی اتاق بودم چیزی ازم باقی نمونده بود».
عشق زلال توی خانه، خودش را از لای کشوی دفتر کتابها و لباس خوشبوی بچهها خودش را بیرون کشیده، این مرد را نجات داده و سایه جنگ را از سر فرزندانش کم کرده بود.
سجده این مادر ترکشهای اسرائیل را از تن اهالی خانه دور کرد
اما مرد هنوز اصل ماجرا را تعریف نکرده بود. مرد میخواست میزش را ببرد، میزی را که شاید چند وقت قبل خریده بود تا توی خانه استفاده شود و بچهها رویش مشق بنویسند، یا خانم خانه خیار و گوجه سالادش را خرد کند، با این وجود با خودش یک روایت پر از عطر آورده بود.
روایتش بوی عطر سجاده مادربزرگها را میداد. بوی اشکهایی که شبهای محرم و سحرهای ماه رمضان ریخته روی تار و پود سجاده و حالا جان صاحبش را نجات داده.
مرد تعریف کرده بود:
«همسرم حوالی ساعت ۳ شب منو برای نماز بیدار کرد. گفتم حالا میخونم، دوباره خوابیدم، تا اینکه یک ربع بعد با صدای انفجار از جا پریدم. شدت انفجار به اندازهای بود که آجرهای دیوار اتاق هامون پرت شدن توی پذیرایی. موج انفجار از پشتِ سر خانمم اومد و کل چارچوب پنجره و پردههای پذیرایی رو به خیابون پرت کرد.
به تلویزیون و مبلهامون چندتا ترکش اصابت کرد. همون موقع فهمیدم که خانمم در لحظهی انفجار، سرش به سجده بوده و آسیبی ندیده. خدا خیلی بهمون لطف کرد، چون حتی اگه تو حالت تشهد هم بود، حتما به شهادت میرسید.»
مهر تربت کربلا توی سجاده
حال بچه های جهادی را نمیدانم. شاید توی چشم هایشان اشک جمع شده و برای اینکه کسی نبیند به میزی نگاه کردهاند که مرد میخواسته ببرد برای زندگی جدید در روزهای بعد از جنگ. شاید هم یکی از آنها جلو رفته و مرد را در آغوش گرفته و پیش خودش گفته یک نماز فرزندان این خانواده را در آغوش پدر ومادرشان نگه داشته و نگذاشته یتیم شوند و بغضش را خورده که یک طرف میز را برای مرد بگیرد.
نمیدانم آنها چه حالی داشتند، اما من هربار که این روایت را مرور میکنم، چشمانم تر میشود. انگار که دست خدا را میبینم روی سر مادر خانه. وقتی زن چشمهایش را بسته و سرش را به سجده خم کرده روی جانماز کوچکش، پیش خودش به چه فکر میکرده که خدا اینطور مراقبش بوده و نگذاشته کار تمام شود؟ فرصت دوباره زندگی کردن کم چیزی نیست. شاید زنها جز اینکه بلدند هوای خانه را پر از عطر امید کنند، بلدند زندگی را هم از جایی که دارد نابود میشود، به خانه برگردانند. بلدند چون سرشان به مهر تربت حسین(ع) است و پشتشان به خدا گرم…
خبرگزاری فارس
گفتگوی جهانبانو با بانوان حاضر در مسیر مشایه
آشنایی با اولین موکب بین المللی زنانه
جملات کوتاه برای تشکر از بانوان خادم عراقی
چند توصیه برای مادران جهت در پیادهروی اربعین
به پاس ۱۰۰۰ روز خدمت
جریان مقاومت، جریانی است که باید همچنان خون تازه در آن دمیده شود
سختترین و سوزناکترین درد بشر، درد فراق است
مردم خوب میدانند چه کسی خدمتگزارشان است
یادبود بانوان آمل برای شهید رئیسی و شهدای خدمت