زنی که از دل جنگ، تاریخ را روایت کرد

دخترک هشت ساله‌ای که جنگ را در روستاهای سوسنگرد تجربه کرده، امروز راوی نسلی است که در آتش سوخت اما از خاکستر برخاست. او داستان شجاعت مادرانی را روایت می‌کند که از خانه‌های گلی سنگر ساختند و سربازانی که در کوچه‌های خاکی مالکیه‌سفلی با دشمن جنگیدند.

در پاییز ۵۹، جنوب ایران به جهنمی از آتش و دود تبدیل شد. تانک‌های ارتش بعث از محور چذابه و کوشک به سمت سوسنگرد و روستاهای اطراف پیش آمدند و آسمان این مناطق با غرش توپخانه‌ها روشن شد. خمپاره‌ها بی‌وقفه بر سر مردم می‌باریدند و دیوارهای گلی خانه‌ها را در هم می‌شکستند. کودکان در آغوش مادران پناه می‌گرفتند و مردان با دستان خالی در برابر سیل آهن و آتش سنگر می‌ساختند. دشمن، روستا را محاصره کرد و فرمان تخلیه صادر شد. زنان و کودکان پا بر خاک داغ گذاشتند و دل از خانه کندند.

گرچه سوسنگرد در آبان ۵۹ به دست رزمندگان سپاه و نیروهای مردمی آزاد شد، اما جنگ هنوز به پایان نرسیده بود. همسران و پدران دوباره به جبهه رفتند و دختران و زنان به تنهایی از سنگر خانه‌ها حراست کردند. در روزهای آتش و خون، زنان مالکیه سفلی، تاروپود فرش مقاومت این سرزمین را بافتند. آنان شب‌ها زیر نور لرزان چراغ‌های نفتی، دور هم جمع می‌شدند تا لباس‌های پشمی گرم ببافند و غذاهایی برای خط مقدم آماده کنند.

حسنه عفراوی، دخترکی از مالکیه سفلی، تنها هشت سال داشت. اما جنگ او را بزرگ‌تر از سنش کرده بود. پدر در جبهه می‌جنگید و مادر باید برای پشتیبانی از سربازان وطن خدمت می‌کرد. حسنه، مادری کوچک شد برای خواهران و برادرانش. او دیگ‌های سنگین را از کرخه پر می‌کرد و شب‌ها در کنار کودکان به خواب می‌رفت.

حسنه به خوبی به یاد دارد که وقتی تانک‌های دشمن به مالکیه سفلی نزدیک شدند، مردم خانه‌ها را سوراخ کردند تا برای زنده ماندن عقب‌نشینی کنند. او و دیگر زنان روستا، کودکان را در دل این دیوارهای سوراخ‌شده پنهان می‌کردند. آن روزها خانه‌های گلی روستا به خط مقدم مقاومت تبدیل شد و هر اتاق، سنگری در برابر ارتشی که می‌خواست خاک ایران را زیر زنجیرهای آهنین خود له کند، شد.

با آزادسازی سوسنگرد، امید دوباره در جان مردم دمیده شد. دشمنی که خیال می‌کرد تا اهواز می‌تازد، در همان خاک دشت آزادگان متوقف شد. این پیروزی، نه تنها نقشه‌های ارتش بعث را در هم شکست، بلکه به جهانیان نشان داد ملتی که زنان و کودکانش این‌گونه می‌ایستند، شکست‌ناپذیر است.

اما برای حسنه که تا رسیدن به سن نوجوانی از خواندن و نوشتن بی‌خبر بود، پایان جنگ، آغاز مسیری تازه بود. او به نهضت سوادآموزی پیوست و زنانی را که سال‌ها جنگ و فقر آنان را از مدرسه دور کرده بود، با خود همراه کرد. حسنه بعدها نویسنده شد و آثارش در سراسر کشور مورد توجه قرار گرفت. او هرگز ریشه‌های خود را فراموش نکرد و به زادگاهش بازگشت تا معلم شود؛ معلمی که رسالتش تنها آموزش کلمات نبود، بلکه انتقال روح مقاومت و ایستادگی به نسل‌های آینده بود.

امروز، در هر سطر نوشته‌های حسنه عفراوی، می‌توان صدای آن روزها را شنید؛ صدای تانک‌ها، صدای گریه کودکان، صدای دعاهای مادران و در نهایت صدای پیروزی. داستان او، داستان نسلی است که در آتش سوخت اما از خاکستر برخاست، نسلی که جنگید تا بماند و ماند تا روایت کند.

خبرگزاری فارس