زنانی که ترس را به ایمان بدل کردند

زنانی در دل بحران‌ها، با همدلی و امید، چراغ خانه را روشن نگه داشتند و حماسه‌ای ماندگار آفریدند.

در لحظات بحران، وقتی زمان متوقف می‌شود و قلب‌ها از تپش می‌ایستد، بعضی‌ها به تماشای حادثه می‌نشینند و برخی دیگر، برخلاف جو غالب، بر می‌خیزند و پا به میدان می‌گذارند. مردم در تاریخ معاصر ما، نشان داده‌اند که امید، نه یک واژه، که عملی عمیق و جمعی است. این روایت، قصه زنانی است که در تلخ‌ترین روزها، با نخی از ایمان و شجاعت، بر زخم‌های جامعه مرهم گذاشتند و چراغ زندگی را روشن نگاه داشتند.

روایت اول: روایتی از جهاد زنان بی‌نام و نشان

کرونا که از راه رسید، همه از هم می‌ترسیدند. کوچه‌ها خلوت شد و ترس، سایه‌ بر شهر سایه انداخته بود. اما در همان روزهای اول، گروهی بدون هراس از خانه بیرون زدند. رزمنده‌های این میدان، لباس نظامی نپوشیده بودند، اما دل‌شان گرم بود و گام‌هایشان استوار.

بسیجی‌ها راه افتاده بودند و شهر را ضد عفونی می‌کردند. در آن دوران این تنها کاری که می‌توانستند انجام دهند. برخی به تهیه بسته‌های ارزاق مشغول شدند و برخی نیز ماسک می‌دوختند.

این زنان شاید نخستین گروه در شهر بودند که چرخ‌های خیاطی‌شان را آوردند و در یک اتاق جمع شدند تا ماسک بدوزند. آن روزها ماسک کمیاب بود. هنوز ۱۰ روز از شروع رسمی کرونا نگذشته بود که شروع به فعالیت کردند. کم کم تعدادشان افزایش پیدا کرد و از هر سن و سالی، افرادی به جمعشان پیوستند.

بسیاری از جوان‌ترها نمی‌دانستند که چطور با چرخ خیاطی می‌توانند کار کنند، اما آنقدر کار بود که آنها بیکار نماندند. برش پارچه مخصوص، چیدن نخ‌های اضافه و اتوکاری به افراد بیشتری نیاز داشت. ترس از ابتلاء وجود داشت، اما توکل به خدا پررنگ‌تر بود.

این گروه کم کم به یک کارگاه با حدود ۵۰ چرخ صنعتی منتقل شدند و روزانه تا ۱۰ هزار ماسک می‌دوختند. تلاش‌هایشان همه را خوشحال کرده بود. کم کم پسرها هم اضافه شدند و یک سر کار را گرفتند. اتاق جداگانه ای فراهم شد و وظیفه ضدعفونی و بسته‌بندی کردن ماسک‌ها را به آن‌ها سپردند. این ماسک‌ها قرار بود به محرومین برسد و در شرایط بحرانی باری از دوش آن‌ها بردارد، هرچند کم.

روایت دوم: چایخانه‌ای در دل جنگ

پسرش در همان روزهای اول جنگ به شهادت رسید. پیکرش را چند سال بعد در دشت هویزه در بین تلی از خاک یافتند. پیکرش زیر شنی تانک مانده بود و قابل شناسایی نبود و تنها قرآن جیبی‌اش، شناسنامه‌اش شد.

زن عجیبی بود؛ گویی که صبر در او تجسم پیدا کرده بود. او از خانواده سادات و فاضله بود. زمانی که در اهواز جنگ شد، نه تنها اهواز را ترک نکرد؛ بلکه زن‌های دیگر را هم نگه داشت تا شهر به منطقه جنگی تبدیل نشود. خانه‌اش را تبدیل به مرکز پشتیبانی جبهه کرده بود. چایخانه اهواز را هم او راه‌اندازی کرد. آن‌ها در آنجا لباس رزمندگان را می‌شستند، بسته‌بندی می‌کردند و به اهواز می‌فرستادند. کاروانی هم به نام حضرت زینب(س) راه انداختند که به مادران شهدا دلداری می‌دادند.

زنان اهوازی کمک‌ها و آذوقه‌ها را در پشت جبهه آماده می‌کردند و او به همراه زنان دیگر به رزمندگان تحویل می‌داد. او سیده بتول جزایری، مادر شهید حسین علم الهدی بود.

ماجرای چایخانه اهواز و حرکت تعدادی از زنان برای کمک به جبهه‌ها، یکی از روایت‌هایی است که کمتر کسی از آن اطلاع دارد. در این ستاد برانکارد، چادر، کیسه‌خواب، چراغ‌های گرم‌کننده، تجهیزات انفرادی و این اواخر حتی سلاح‌های سبک و سنگین را تعمیر می‌کردند تا زودتر به جبهه ارسال کنند.

طبق توانایی و سن زنان، کارها تقسیم شده بود. گروه‌هایی از بانوان در بخش‌های مختلف فعالیت داشتند. هر گروه اسمی داشت. نیروی زمینی شامل زنانی بود که لباس‌ها را خیاطی و تعمیر می‌کردند. نیروی دریایی شامل افرادی بود که لباس‌های خونی رزمندگان را می‌شستند و نیروی هوایی آن دسته از زنانی بودند که لباس‌ها را پهن می‌کردند.

تعدادشان از ۱۵۰ نفر بیشتر می‌شد و برخی از آن‌ها تا پایان جنگ آنجا ماندند. بسیاری از آن‌ها هنگام شستن لباس‌ها دعا می‌خواندند. تکه‌های به جا مانده از بدن شهدا را با اشک به خاک می‌سپردند. گاهی خبر شهیدی برای یکی از آن‌ها می‌آمد، با این وجود روحیه‌شان را نمی‌باختند و در کنار هم مصیبت‌ها را تحمل می‌کردند.

اوایل جنگ در شرایط بحران و شوک ناشی از تخریب‌ها و شهادت‌ها شرایط دشوار بود و کمبود امکانات باعث می‌شد بسیاری از رزمندگان تشنه و گرسنه بجنگند. در همین بین، این مادرها از راه می‌رسیدند و روحیه‌بخش مردان میدان شدند. دشمن جاده‌ها و شهرها را بمباران می‌کرد، با این وجود این زنان با ایمان، گاهی به صورت پیاده خود را برای کمک می‌رساندند و ترس را کنار می‌گذاشتند. روایت آن‌ها روایت جمع زنانه‌ای است که با امید و توکل پای کار آمدند و نخواستند که قربانی جنگ باشند. شجاعت آنان روح مقاومت مردم، در زمان دشواری جنگ بود.

روایت سوم: روایتی از روزهای تجاوز رژیم صهیونسیتی

وقتی اسرائیل پایگاه‌شان را مورد حمله قرار داد، تقریباً همه ساختمان‌های روی زمین را ویران کرد؛ از همان ابتدا آشپزخانه و خودروی تدارکاتی را زدند. به دلیل حساسیت منطقه، امکان ترک پایگاه وجود نداشت. برخی از نیروها شب‌ها در ایست‌های بازرسی مشغول به خدمت بودند و آن‌قدر کار مشکل می‌شد که فرصت فکر کردن به نیازهای اولیه‌شان را هم نداشتند.

یکی از نیروها تعریف می‌کرد که روزی، به‌تنهایی پیکر رفقای شهیدش را با آمبولانس به معراج شهدا می‌رساند. بی‌اندازه تشنه بود؛ اگر یکی از مردم به دادش نرسیده بود و لیوان آبی برایش نیاورده بود، حتماً بی‌هوش می‌شد. همین یک جمله کافی بود تا چند تن از زنان محله، فورا دست به کار شوند. با هزینه شخصی و کمک‌های مردمی، آشپزخانه کوچکی در مسجد راه انداختند و شروع کردند به پختن غذا برای این افراد.

مادران و دختران کنار هم جمع می‌شدند و هر کس مسئولیتی را به عهده می‌گرفت. بعضی هم بسته‌های کوچکی از میوه و اقلام خوراکی تهیه می‌کردند و با زحمت، آن‌ها را به دست نیروهای مستقر می‌رساندند تا توان ایستادن داشته باشند.

اگر جنگ ادامه پیدا کند، بدون ‌تردید باید گروه‌های بیشتری برای چنین کمک‌هایی سازماندهی شود.

از دل این جمع‌های زنانه، حماسه‌ برمی‌خیزد

جمع‌های زنانه آن چیزی است که در زمان بحران می‌تواند امید بیافریند، مقاومت را سامان ببخشد و کار را پیش ببرد. در این جمع‌های کوچک مؤثر زنانه اراده‌ها حول محور جهاد در را یاری ولی خدا شکل می‌گیرد. این جمع‌های ساده می‌تواند به هر بهانه‌ای ایجاد شود. گاه برای خواندن دعا و روضه‌ای، گاه برای پختن نذری و گاه با کاری ظاهراً ساده مانند خیاطی برای پشتیبانی نیروهای میدان. حسینیه‌ها، مساجد، مدارس و حتی خانه‌های مردم می‌تواند محلی برای اینگونه فعالیت‌ها باشد. جهاد دسته جمعی با پیوند زدن عقلانیت، شجاعت و معنویت تک تک افراد را رشد می‌دهد و برای انجام کارهای بزرگ آماده می‌کند.

روایت این زنان، نه فقط یادآور صحنه‌هایی از ایثار و ازخودگذشتگی است، بلکه الگویی است از اینکه چگونه ایمان، می‌تواند جمعی بسازد که از دل بحران، فرصت خلق کند. چه در خیاط‌خانه‌ای در روزهای کرونا و چه در چایخانه‌ای در دل جنگ. روح مقاومت، در دستان زنانی بود که با دل‌هایی آرام و دستانی خستگی‌ناپذیر، چرخه حیات را از نو به گردش درآوردند. این‌ها روایت‌های کوچک اما ماندگارند؛ روایت‌هایی که یادمان می‌آورند، برای ساختن فردا، برای خلق حماسه از دل رنج گاهی کافی است فقط دور هم جمع شویم، نیت کرده، و شروع کنیم.

خبرگزاری مهر