نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
مهتدی عواضه، پسر دوم شهیده کرباسی و شهید رضا عواضه است، پسر ۱۴ سالهای که پهپاد اسرائیلی در چند ثانیه والدینش را از او گرفت و داغدارش کرد. وقتی از ایران روی خط لبنانیاش برای مصاحبه پیام گذاشتم، اصلاً انتظارش را نداشتم در آن شرایط پیامم را بخواند. اما خواند.
وقت مصاحبه را که مشخص کردیم، خجالت میکشیدم از اینکه تماس بگیرم. بههرحال داغ سنگینی بود و عزیزترین کسانش را ازدستداده بود. اولین بارم نبود که چند ساعت پس از حادثهای با خانواده شهدا صحبت میکردم اما این اولین باری بود که میخواستم با پسر نوجوانی حرف بزنم که در والدینش هر دو به شهادت رسیده بودند. اصلاً چه باید میپرسیدم؟! اگر سؤالی ناراحتش میکرد چطور باید آرامش میکردم؟!
بعد از چند بوق آزاد، صدای پر از آرامش و باصلابت مهتدی روی خط نشست و باید اعتراف کنم از صلابت و آرامشش جا خوردم. چند دقیقه بعد بین صحبتهایش راز این همه صبوری را برایم میگوید. این آرامش و صلابت ارثیه پدر و مادر برای آنهاست، حتی خواهر و برادر کوچک ترش، زهرای ۱۰ساله و محمدِ ۷ساله هم در مصیبتی که دیدهاند، همینقدر صبور و آرام هستند.
آقای عواضه و خانم کرباسی کجا میرفتند؟!
بعد از ویدئوی تعقیب خودرو خانم کرباسی و همسرش توسط پهپاد، اولین سؤالی که برایم پیش آمد این بود که آنها کجا میرفتند؟! سؤالم را از مهتدی میپرسم و او با کلمات فارسی شمرده، شمرده که با لهجه لبنانی عجین شده است جوابم را میدهد: « ۲۰ روزی میشد که ما از خانهمان در بیروت رفته بودیم و در یکی از هتلهای جونیه زندگی میکردیم. یک اتاق دو خوابه که خانواده ۷ نفرهٔ ما و خانواده پدریام در آن اقامت داشتیم. پدرم طبق معمول هر روز نماز صبحش را خواند و برای رفتن به سر کار آماده شد. مادرم هم همراهش رفت تا به خانه سر بزند و لباسهای ما را بشوید. تقریباً ۱ ساعت پس از آن که خانه را ترک کردند، به شهادت رسیدند. البته مادر هیچوقت راضی نبود خانهمان را ترک کنیم.»
ساختمانشان خالی شده بود. تقریباً همه همسایهها از ترس بمبارانهای بیامان رژیم صهیونسیتی رفته بودند. آقای عواضه برای خانوادهاش نگران بود و سر کار که میرفت دلش آرام و قرار نداشت. چندباری به معصومه خانم گفته بود مثل همسایهها این چند وقت خانه را خالی کنند و به جونیه بروند اما بیفایده بود. معصومه خانم میخواست در خانه بماند. میخواست پیامش را به صهیونیستها نشان دهد؛ هر چقدر هم بمباران و موشکباران کنید، باز هم اینجا خانه ماست؛ در خانهمان میمانیم و زندگی میکنیم. تا آخرین روزها هم ماندند. صهیونیستها تهدید کرده بودند که نزدیک خانهشان را بمباران میکنند. معصومه خانم همچنان میخواست بماند، درست مانند جنگ ۳۳ روزه که در خانه ماند. دست آخر هم نه از ترس صهیونیستها که بهخاطر ترس فاطمه ۲ساله از صدای انفجارها به جونیه رفتند.
موشکهای اسرائیلی هیچوقت خانم کرباسی را نترساندند!
لباسهایی که مادر آن روز با خودش برد هیچوقت شسته نشد و خونی و خاکی برگشت. البته این اولین باری نبود که معصومه خانم به خانهشان در بیروت سر میزد. در این بیست و چند روزی که به جونیه آمده بودند، تقریباً سومین بار بود که معصومه خانم بهانهای پیدا میکرد تا به خانهشان سر بزند و چراغخانه را روشن نگه دارد.
مهتدی خاطراتش را از پشت تلفن بازگو میکند و میگوید: « اولینبار مادرم با پدرم به خانه برگشت اما دومین بار تنها به خانه رفت تا از خانه خبر بگیرد و لباسها را بشوید. مادرم آنقدر زن شجاعی بود که اصلاً نمیترسید چندساعت در خانه بماند و اسرائیلیها خانه را بمباران کنند.»
آن روز وقتی معصومه خانم به خانه برگشته بود، آب ساختمان قطع شده بود. وقتی به همسرش اطلاع داد که خانه آب ندارد، آقای عواضه انتظار داشت معصومه خانم به جونیه بازگردد و روز دیگری برای شستن لباسها برگردند اما چند دقیقه بعد معصومه خانم دوباره از پشتبام با او تماس گرفت. آچار دستش گرفته بود و از آقای عواضه میخواست راهنماییاش کند که چطور قطعی آب را برطرف کند. همان موقع بود که پهپاد اسرائیلی MQ از بالای سر معصومه خانم عبور کرد و صدایش به گوش آقای عواضه هم رسید. آقای عواضه هرچه به معصومه خانم گفت خطرناک است و باید برگردد اثری نداشت. معصومه خانم خندهای تحویلش داد و جواب داد: «حالا ولش کن، پهپاد رد شد و رفت، بگو این آب را چطور تعمیر کنم؟!»
مادری به سبک مادران مقاومت
مادرها همه جای دنیا مراقب و همیشه نگران فرزندانشان هستند. بهخصوص اینکه جنگ و آوارگی هم در کمین باشد. اما مادران مقاومت فرق میکنند هرچقدر هم که عاشق باشند باز فرزندانشان را به دل حادثهها میسپارند تا از وطن و خانهشان دفاع کنند. مادرهای مقاومت شجاعاند و شجاعت را هم نسل به نسل از خودشان به جا میگذارند، معصومه خانم هم همینطور بود.
صدای پرصلابت مهتدی از آنسوی تلفن دوباره با توصیفی از مادر شگفتزدهام میکند: «برادر بزرگترم مهدی از ابتدای جنگ به تشویق مادرم همراه گروههای جهادی در مناطق جنگزده حاضر شد و به آوارهها کمک کرد. این اواخر پدر خیلی دوست داشت برادرم به جونیه بیاید و او را ببیند اما مادر موافق نبود میگفت بگذارد در کنار مردمی باشد که به کمک او احتیاج دارند.»
روایت آخرین دیدار
مهتدی مطمئن بود که یک روز میآید که پدر از خانه بیرون میرود و دیگر برنمیگردد. هر بار که به پدرش و رفتارهایش نگاه میکرد مطمئنتر میشد این مرد برای زمین نیست و بوی آسمان میدهد، چهره همیشه خندان و مهربان پدر، آرامش کلامش و نماز شبهای همیشگیاش مهتدی را مطمئنتر میکرد. اما فکرش نمیکرد مادر و پدر دست در دست هم شهید شوند.
مهتدی آخرین دیدار را بهخوبی یادش مانده است. صبح که برای نماز بیدار شد، برخلاف همیشه جانماز مادر وسط خانه پهن نبود. فکر کرد شاید مادرش هنوز بیدار نشده اما در رختخواب هم نبود. نگران شد. خوب که خانه را گشت متوجه شد مادر جانمازش را در بالکن پهن کرده و زیر آسمان نماز صبحش را میخواند. مهتدی ایستاد و چند لحظهای مادر را تماشا کرد و تصویر آخرین نماز مادر هیچوقت از ذهنش پاک نخواهد شد.
از لحظه شنیدن خبر که میپرسم تردید ندارم، آرامش صدای مهتدی جرئت این را به من میدهد که از یک نوجوان ۱۴ساله از لحظهٔ دردناکی بپرسم که خبر شهادت مادر و پدرش را شنیده است. با زبان فارسی دستوپا شکستهای که یادگار مادر است میگوید:«ما خبر شهادت را خیلی دیر متوجه شدیم، پدر آن روز با ماشین مادربزرگم به محل کار رفت، چون متوجه شده بود که ماشین خودش تحت تعقیب است. حتی صهیونیستها نفوذ کرده بودند به تلفن مادر و پدرم و جاسوسی خانواده را میکردند. پدر و مادرم با ماشین مادربزرگ رفتند اما بااینحال ماشین را شناسایی و آنها را ترور کردند، پدربزرگم اولین نفر متوجه شد و بعد به ما اطلاع دادند.»
یک ساعت قبل از تشییع
مهتدی یادش نمیآید پدرش یا مادرش سر او یا خواهر و برادرانش داد کشیده باشند، همیشه بهترین رفیقشان پدر و مادر بودند حتی وقتی اشتباهی هم میکردند پدر کنارشان مینشست و در کمال آرامش آگاهشان میکرد. از وقتی آمده بودند به جونیه مادر مدام سفارش میکرد سوره طه را بخوانند میگفت برای تسلی و آرامش قلبشان خوب است. اصلاً میان مهتدی و مادر برای حفظ سوره طه مسابقه بود، مسابقهای که به سرانجام نرسید.
مسابقه مهتدی با مادر آخرین کلماتی است که بینمان ردوبدل میشود، میان حرفهایش متوجه میشوم کمتر از دو ساعت دیگر مراسم تشییع و خاکسپاری پدرش دکتر رضا عواضه است و باید برود. کلمات را ردیف میکنم برای ابراز شرمندگی اما با کمال تواضع رفتار میکند، آخرین سؤالم از او تاریخ تشییع مادرش است، میگوید: «مادر را بهزودی به ایران میآوریم و آنجا به خاک سپرده میشوند.»
نیاز نیست مهتدی بیش از این برایم از پدر و مادرش بگوید. همین که ساعتی قبل از تشییع پدرش و در سوگ مادرش آنقدر مقاوم و صبور است، همین که بزرگترین داراییهایشان را در راه مقاومت فدا کردهاند و خم به ابرو نمیآورند، کافی است تا خانم کرباسی و همسرش را بشناسم. کافی است تا بدانم همانهایی هستند که سوره حجرات دربارهشان فرموده است:«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ مؤمنان، تنها كسانى هستند كه به خدا ورسولش ايمان آورده و دچار ترديد نشدند و با اموال و جانهای خود در راه خدا جهاد كردند. اينانند كه (در ادّعاى ايمان) راستگویاناند.»
فارس
گفتگوی جهانبانو با بانوان حاضر در مسیر مشایه
آشنایی با اولین موکب بین المللی زنانه
جملات کوتاه برای تشکر از بانوان خادم عراقی
چند توصیه برای مادران جهت در پیادهروی اربعین
به پاس ۱۰۰۰ روز خدمت
جریان مقاومت، جریانی است که باید همچنان خون تازه در آن دمیده شود
سختترین و سوزناکترین درد بشر، درد فراق است
مردم خوب میدانند چه کسی خدمتگزارشان است
یادبود بانوان آمل برای شهید رئیسی و شهدای خدمت