نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
در قلب اهواز، سولهای کوچک اما پرشور، به قطب تولید پوشاک نظامی تبدیل شده است؛ جایی که خانم صالحی، کارآفرین سختکوش، نه تنها با دوختن لباس، بلکه با خلق شغل برای بیش از ۴۰ بانوی سرپرست خانوار، درس ایستادگی در دل بحران اقتصادی را به تصویر میکشد. روایت تولد یک کسبوکار از یک چرخ خیاطی خانگی تا تبدیل شدن به ستون امید زنان خوزستانی.
وقتی به در خروجی نزدیک میشویم و باریکههای آفتاب دوباره روی زمین میافتد، حسی درونم شکل میگیرد: روایت این زن، همان روایت باریکههای آفتاب است؛ روایتی از خلق امید، از ایستادگی در زمانه دشوار و از قدرت زنانی که در سکوت و پشت چرخها، تار و پود زندگی را میبافند.
درِ سولهی بزرگ با صدایی جیرجیرکنان باز میشود و بوی آشنای پارچهی تازهبُرشده، بخار اتو و روغن چرخ خیاطی، همچون نسیمی گرم به استقبال میآید. قدم که میگذارم داخل، اولین چیزی که چشمم را میگیرد، ردیفهای طویل میزهاست؛ میزهایی که رویشان کوهی از پارچههای خاکیرنگ و سبز نظامی انباشته شده و در میانشان، زنانی نشستهاند که انگار چرخ خیاطی برایشان سازِ زندگی است؛ نوایی که از ضرباهنگ سوزنهایشان میفهمی چقدر برایشان مهم است.
خانم صالحی، مدیر کارگاه، کنارم ایستاده است. با لبخندی آرام و مطمئن، چادرش را مرتب میکند و بیآنکه به شلوغی محیط اهمیت بدهد، با نگاهی که سالها تجربه در آن تهنشین شده، به کارگاهش مینگرد؛ انگار مادری است که فرزندانش را سر کار و زندگی دیده و دلش گرم شده باشد. او با صدایی رسا میگوید: «بیایید از اینجا شروع کنیم، از همین خط.»
قصه پرسنل؛ تکیهگاه خانوادهها
به راه میافتیم. صدای وزوز چرخها مانند امواجی هماهنگ، زیر سقف بلند سوله میپیچد. نور سفید مهتابیها روی پارچههای سبز و خاکی میریزد و دستهای زنان، چون ماهیهای کوچک و پُرجنبوجوش، میان پارچهها حرکت میکنند. یکی میچیند، یکی میدوزد، یکی دکمه میزند و دیگری با دقت نهایی، لباسها را تا میزند و روی هم قرار میدهد.
کنار یکی از میزها میایستم. زنی جوان، حدود ۳۲-۳۳ ساله، تکههای آستین را به هم وصل میکند. گوشهی متر دور گردنش زیر نور برق میزند. با دیدن ما لبخند کوتاهی میزند اما دستهایش لحظهای از کار نمیایستد؛ انگار در این کارخانه، زمان فقط برای سوزن و پارچه تعریف شده باشد. خانم صالحی به سمتش میرود، دستی به شانهاش میزند و با همان برق مهربان در نگاهش برایم توضیح میدهد: «تمام پرسنل من خانماند. خیلیهایشان سرپرست خانوادهاند، بعضیها هم بدسرپرست. این کارگاه یک پشتوانه محکم برایشان است.»
از آموزش رایگان تا تأسیس واحد تولیدی
صدایش در میان همهمهی ماشینها نرم و واضح شنیده میشود. او آرام شروع به تعریف اصل ماجرا میکند؛ داستانی که از یک کارگاه کوچک خانگی آغاز شده و امروز به یکی از مهمترین واحدهای تولید پوشاک نظامی خوزستان رسیده است.
او خاطرهاش را اینطور مرور میکند: «سال ۹۵ بود، شرایط اقتصادی خیلی سخت شده بود. همسرم در تنگنای اقتصادی قرار گرفته بود اما بهجای توقف، این سختی تلنگری شد برای حرکت من. دیدم که باید یک کاری انجام دهم و مسیری را آغاز کنم. از قبل رشتهام خیاطی بود؛ هم علاقه داشتم، هم بلد بودم. آن موقعها در پایگاه نرگس فولاد خوزستان، در منطقهی ۲۰۰ دستگاه، آموزشهای رایگان خیاطی میدادم.»
چشمهایش برق میزند. صدایش گرمتر میشود: «حدود ۱۵۰ نفر را آموزش دادم. همهشان رفتند سر کار. یکی کارگاه زد، یکی در خانه شروع کرد، یکی رفت کنار دست استاد. همین دیدنِ نتیجهها باعث شد بگویم چرا خودم وارد تولید نشوم؟ چرا خودم یک کار را از صفر شروع نکنم؟»
قدم اول با یک چرخ خیاطی و وام بسیج
از کنار بخش برش رد میشویم. ذرات ریز پارچه فضا را پر کرده است. ردیف بعدی، زنانی هستند که روی لباسهای نظامی اتیکت میدوزند. سوزن در نور لامپهای کوچکی که بالای هر چرخ نصب شده، برق میزند و پیراهنها یکییکی کامل میشوند.
خانم صالحی ادامه میدهد: «من اول کار، فقط یک چرخ داشتم در خانه. سال ۹۶ رسماً شروع کردم. هرچه درآمد بود، هرچه زحمت بود، همانجا در همان خانه جمع شد. یک وام پانزده میلیونی هم از بسیج سازندگی گرفتم و با همان، قدم اول را برداشتم. استارت اصلی کار از همانجا خورده شد.»
به لباسهای نیمهکاره نگاه میکنم؛ آستینهای سبز، دکمههای فلزی، جیبهای درشت. هر لباس نظامی انگار روایت خودش را دارد. وقتی میپرسم: «از همان اول همین تعداد نیرو داشتید؟» میخندد: «نه. از یک نفر، دو نفر شروع شد. کمکم بزرگ شدیم. پیشرفت کار که مشخص شد، نیرو اضافه کردم، دستگاه اضافه کردم. هر سال یک پله بالاتر رفتیم. خدا خودش کمک کرد. من فقط پشتکار داشتم.»
زنانی که دوباره روی پا ایستادهاند
در دل خط تولید، جایی که لباسها از پایان مسیر خارج میشوند، میایستیم. زن میانسالی لباسهای بستهبندیشده را روی هم میچیند. دستهایش ترک خورده اما دقیق و ظریف کار میکند. حس میکنم روایت این کارخانه فقط روایت رشد اقتصادی نیست؛ روایت زنانی است که دوباره روی پا ایستادهاند.
خانم صالحی با صدایی آرام میگوید: «الان بهصورت مستقیم ۱۶ نفر برایم کار میکنند. غیرمستقیم هم حدود ۳۰ نفر مشغولند. همه خانم. خیلیهایشان اگر اینجا نباشد، جایی ندارند که کار کنند. همین باعث میشود من هر روز بیشتر از قبل انگیزه بگیرم.»
از میان صدای چرخها رد میشویم. نور آفتاب از پنجرههای بالای سوله میتابد و سایهی کارگران روی زمین میافتد. هر گوشه از کارگاه، قصهای دارد؛ قصهای از تداوم، از تلاش، از زنی که با یک چرخ خیاطی، ستونِ زندگیِ چند نفر را محکم کرده است.
از خانه کوچک دیروز تا سوله بزرگ امروز
به بخش انبار میرسیم. ردیف لباسهای نظامی، اتوکشیده و مرتب، مانند سربازانی که برای رژه ایستادهاند، چشم را پر میکند. از او میپرسم: «تولید ماهانهتان چقدر است؟» میگوید: «لباس نظامی ماهیانه حدود ۳۶۰۰ تا. لباس صنایع هم حدود ۱۴۰۰ عدد. البته بستگی به سفارشها دارد ولی معمولاً همین حدود کار میکنیم.»
این حجم تولید، برای کارگاهی که روزی از یک چرخ خیاطی آغاز شده، عدد کمی نیست. وقتی کنار آن لباسهای آماده قدم میزنیم، انگار همهی آن ۳۶۰۰ لباس، داستان شروعشان را با خود حمل میکنند؛ از خانهای کوچک در سال ۹۶ تا سولهی بزرگ امروز.
«احساس بزرگی دارم»؛ حس وصفنشدنی پرداخت حقوق
میپرسم: «وقتی گذشته را مرور میکنید، چه حسی دارید؟ وقتی میبینید از کجا به کجا رسیدید؟» مکث میکند. دستهایش را بههم قفل میکند. انگار میخواهد حسِ واقعی دلش را برایم بگوید، نه جملهای رسمی یا حرفی تکراری.
میگوید: «راستش خدا را شکر میکنم. واقعاً شکر. احساس بزرگی دارم. وقتی حقوق پرسنل را میدهم، همان لحظه یک حس وصفنشدنی دارم. انگار خدا یک مسئولیت قشنگی داده است. من خودم زمانی نیازمند کار بودم، دردشان را میفهمم. برای همین هرکسی بیاید، هر کمکی از دستم بر بیاید، آموزش میدهم، کمک میکنم برای خودش کارگاه بزند. این بزرگترین نعمتی است که خدا جلوی راهم گذاشته است.»
چشمهایش کاملاً برق افتاده است. این برق از رضایت است، از رشد است، از تبدیل سختی به فرصت.
توکل؛ تنها راه ایستادگی
چیزی در دل این کارخانه هست که با هیچ عددی قابل اندازهگیری نیست؛ شاید همان حس توصیفنشدنی که او از لحظهی پرداخت حقوق به پرسنلش حرف میزند؛ حس اثر داشتن. حس اینکه زندگی چند زن، شاید چند خانواده، با دستهای او و پشتکار او روشن مانده است.
به انتهای سالن که میرسیم، دختر جوانی در حال بررسی دوخت جیب یک لباس است. خانم صالحی آرام سرش را خم میکند و چیزی در گوش او میگوید. دختر لبخند میزند. آن هماهنگی میان کارفرما و کارگران، نه یک رابطهی رسمی، بلکه رابطهای مادرانه و همدلانه است.
از او میپرسم: «با این شرایط سخت اقتصادی کشور، سختبودن تولید، مشکلات، بالا و پایینها، برای کسی که امروز میخواهد شروع کند، چه توصیهای دارید؟»
جوابش کوتاه، روشن و محکم است: «توکل. فقط توکل. پشتکار. ما همین شرایط سخت را داریم تحمل میکنیم، کار هم نخوابیده. حقوق پرسنل زمین نمانده. کار عجیبوغریب هم نمیکنیم، اما خدا خودش میچرخاند. فقط باید همت داشت و ایستادگی. خدا همه چیز را درست میکند.»
دستش را روی میز گذاشته و با اطمینان حرف میزند؛ همان زنی که روزی فقط یک چرخ خیاطی داشت، حالا ۴۶ نفر مستقیم و غیرمستقیم به او تکیه کردهاند.
روایت امید در پرتو آفتاب
وقتی حرفهایش تمام میشود، صدای یکدست چرخها دوباره پررنگتر شنیده میشود. انگار کارخانه دارد ضربآهنگ خودش را تکرار میکند؛ ضربآهنگ زندگی. ضربآهنگ زنانی که بهجای نشستن در تنگنای اقتصادی، ایستادند، یاد گرفتند، دوختند و آینده ساختند.
در راه خروج، دوباره به صدای سوزنها گوش میدهم. صدایی که نه فقط صدای تولید لباس، که صدای ساختن فرداست؛ صدای زنانی که در همین لحظه، هر کوکشان، گامی کوچک اما مهم در مسیر استقلال و امنیت است.
خانم صالحی در کنارم قدم میزند، آرام اما با اعتمادبهنفس. پشت سرش ردیف زنانی هستند که با لبخند و امید کار میکنند. میتوان دید که اینجا، در این سولهی گرم و پرهیاهو، رؤیاها نه با سرمایههای کلان، که با ایمان، پشتکار و یک چرخ خیاطی جان گرفتهاند.
وقتی به در خروجی نزدیک میشویم و باریکههای آفتاب دوباره روی زمین میافتد، درک میکنم که روایت این زن، همان روایت باریکههای آفتاب است؛ روایتی از خلق امید، از ایستادگی در زمانهی دشوار و از قدرت زنانی که در سکوت و پشت چرخها، زندگی میبافند و روشنایی را میان دیگر زنان هم تقسیم کردند.
خبرگزاری فارس
گفتگوی جهانبانو با بانوان حاضر در مسیر مشایه
آشنایی با اولین موکب بین المللی زنانه
جملات کوتاه برای تشکر از بانوان خادم عراقی
چند توصیه برای مادران جهت در پیادهروی اربعین
به پاس ۱۰۰۰ روز خدمت
جریان مقاومت، جریانی است که باید همچنان خون تازه در آن دمیده شود
سختترین و سوزناکترین درد بشر، درد فراق است
مردم خوب میدانند چه کسی خدمتگزارشان است
یادبود بانوان آمل برای شهید رئیسی و شهدای خدمت