دخترک سیاه‌پوش، مرثیه‌ای بی‌صدا در بدرقه پدر

مردم خرم‌آباد با احترام و عشق، پیکر شهید محمد محمدی را تشییع کردند؛ شهیدی که پس از مجروحیت، کمتر از یک ماه به یارانش پیوست.

یارانش پیش‌تر رفته بودند و او، جامانده‌ای از قافله نور، با چشمانی که هنوز در پی ردپای رفقایش می‌گشت، مانده بود.

شاید تقدیر خواسته بود که چند صباحی دیگر در زمین بماند، شاید هنوز پیامی برای گفتن یا دعایی نیمه‌کاره بر لب داشت. اما دلش مدت‌ها بود که پیش یاران شهیدش پر می‌کشید. در خواب دوستانش خبر رفتنش را داده بود که موعد وصال نزدیک است.

و آنگاه که تیر کین، در حمله ناجوانمردانه دشمن، پیکرش را شکافت، زمان دیگر ایستاد. «محمد محمدی» مجروح شد، اما زخم برایش تنها دروازه‌ای بود؛ مسیری که کمتر از یک ماه طول کشید تا او را به بلندای قله‌ای برساند که سال‌ها مشتاقش بود.

در همان لحظات نخست پس از مجروحیت، به گفته دوستانش فقط یک جمله بر لب داشت؛ آرام و محکم زمزمه می‌کرد: «جانم فدای سید علی». همین یک جمله کافی بود تا تصویر روشنی از باور و ایمانش ترسیم کند.

سرانجام، ۱۸ تیرماه، پیکرش سبک شد و پرواز آغاز شد. شهید محمد محمدی دیگر جامانده نبود و به وعده وفا کرده بود. سهمش از این مسیر، خلعت سرخ شهادت بود.

در میان جمعیتی که برای وداع آمده بودند، چشم‌ها به دختری کوچک خیره می‌شد. دخترکی چهارساله، سیاه‌پوش، آرام، با دستانی کوچک که در دست مادر گره‌خورده بود و تمام تراژدی این بدرقه را در نگاهش فریاد می‌زد.

نامش چیدا بود؛ اسمی به معنای «مثل مادر». او نه تنها فرزند محمد، بلکه همه عشق‌های نگفته‌اش و پناهی بود که خودش هرگز در کودکی نداشت. در پانزدهمین روز محرم، دختری چهارساله با نگاهی شبیه رقیه، کنار تابوت پدر ایستاده بود.

سکوت او و نگاه خیره‌اش، مرثیه‌ای بود جان‌سوزتر از هر شیون و گریه‌ای؛ تصویری ماندگار که تا همیشه در حافظه این شهر باقی خواهد ماند.

و چند قدم آن‌سوتر، در آغوش مادر، نوزادی آرام خفته بود؛ دختری که هنوز نام پدر را از لب مادر شنیده بود. او تازه داشت با بوی آغوش پدر آشنا می‌شد.

مردم در گرمای سوزان ظهر تیرماه، صبور و مصمم، آمده بودند؛ ذکر می‌گفتند و دعا می‌خواندند. پارچه‌ها و چفیه‌ها به تابوت تبرک می‌شدند و دست‌هایی بی‌قرار به سمت پیکر پیچیده در پرچم سرخ و سبز ایران دراز شده بودند.

این اولین‌بار نبود که شیرمردی از میانشان پر می‌کشید، اما مردم همچنان با عشق و احترام آمده بودند تا جوانمرد میدان را بدرقه کنند. زیر هرم آفتاب، با فریادهای «الله‌اکبر»، پیکر شهید محمد محمدی آرام و باشکوه در میان سیل مشتاقان حرکت می‌کرد؛ مردی که به کاروان عاشقان پیوسته بود و رفتنش نه پایان که آغازِ جاودانگی بود.

خبرگزاری تسنیم