یادداشت اختصاصی؛

داستان ام‌البنین؛ روایتی از عشق و وفاداری

در کوچه‌های تاریخ، گاهی نام‌هایی آرام و بی‌صدا عبور می‌کنند؛ نه فریاد می‌زنند و نه خود را پیش می‌کشند، اما رد پای پررنگشان را میان مهم‌ترین پیچ‌های سرنوشت‌ساز تاریخ می‌بینیم.

ام‌البنین (سلام‌الله‌علیها) یکی از همان نام‌هاست؛ بانویی فاضل، عارف و شاعر که اگرچه سال‌هاست تصویرش در ذهن بسیاری از ما در قامت مادر چهار شهید خلاصه شده، اما حقیقت وجودش بسیار عمیق‌تر، گسترده‌تر و اثرگذارتر از این تصویر تکراری است. کافی‌ست پرده تاریخ را اندکی کنار بزنیم تا چهره زنی پدیدار شود که نه فقط مادر، که معلم، مدیر و الگویی برای فهم درست از مسئولیت و موقعیت همسری و تبعیت آگاهانه از امام زمان خویش است.

روایت زندگی او از همان آغاز، رنگ و بوی یک انتخاب بزرگ دارد. روزی که علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) پس از سال‌های تلخ فقدان فاطمه زهرا (س)، به برادرش عقیل سپرد که همسری شایسته از خاندان شجاعت برای او برگزیند، تقدیر مسیرش را به سمت فاطمه کلابیه کشاند. اما در این میان فقط انتخاب علی (ع) نبود که آینده را ساخت؛ انتخاب فاطمه نیز اهمیت داشت. او از همان لحظه که پای در خانه امامت گذاشت، می‌دانست که این پیوند صرفا یک ازدواج نیست؛ رسالتی است که باید برای آن تمام وجودش را آماده کند. شاید همان زمان، در سکوت زنانه‌اش، فهمیده بود که روزی در دل حادثه‌ای بزرگ، نام او نیز در کنار بزرگ‌ترین نام‌ها حک خواهد شد.

اما آنچه ام‌البنین را از بسیاری زنان دیگر متمایز می‌کند، درایت شگفت‌انگیزی است که در مدیریت عاطفه و جایگاهش در خانواده علی (ع) نشان داد. از همان روز اول، دانست که این خانه فقط خانه او نیست؛ خانه نور است، یادگار فاطمه زهرا (س) است. پس نه تنها خود را رقیب آن حضرت نکرد، که حتی اجازه نداد او را فاطمه صدا کنند تا مبادا در دل حسن و حسین (ع) لحظه‌ای غبار اندوهی تازه بنشیند. در روایات آمده است: روزی امیرالمومنین(علیه السلام) نزد ایشان رفتند و ام البنین(سلام الله علیها) را مغموم و مهموم یافتند. وقتی از این بزرگوار علت ناراحتی‌شان را پرسیدند، بانو در پاسخ، از حضرت درخواست کرد نام فاطمه را از روی ایشان بردارند و دیگر ایشان را به این نام نخوانند. وقتی امیرالمومنین(علیه السلام) علت این درخواست را پرسیدند، ام‌البنین(سلام‌الله علیها) فرمود: من به این خانه آمده ام تا خدمت فرزندان شما را بکنم نه اینکه جای مادرشان را بگیرم. در اینجا حضرت امیر(علیه السلام) به ایشان فرمود: بل انت ام البنین. بانو به امیرالمومنین (علیه السلام) عرض کرد: آقا من پسری ندارم(که شما این نام را بر من گذاشتید)!!. حضرت فرمود: خدا به تو مرحمت خواهد کرد. این فقط یک تواضع لطیف مادرانه نبود؛ یک تصمیم آگاهانه و عمیق برای حفظ آرامش خانه‌ای بود که دو امام آینده در آن نفس می‌کشیدند. شاید همین رفتار بود که محبت ام‌البنین را برای همیشه در دل فرزندان پیامبر نشاند.

در آغوش چنین مادری بود که چهار جوان رشید پرورش یافتند؛ عباس، عبدالله، جعفر و عثمان. چهار پسر، چهار پرچم از نسلی که قرار بود در صحنه‌ای بی‌مانند چون کربلا، اقتدار ایمان و صداقت را به نمایش بگذارند. تربیت این جوانان، کار تصادف و سرنوشت نبود؛ ام‌البنین سال‌ها پیش از عاشورا، مشق فداکاری را به آنان آموخته بود. او به آنان گفت که عشق حقیقی، در یاوری امام زمانشان معنا می‌گیرد. بزرگی عباس (ع) در کربلا، فرمان‌بری‌اش، نگاهش، غیرتش، بخشی از میراث مادری بود که بصیرت داشت و آینده را می‌دید؛ مادری که می‌دانست فرزندانش برای چه روزی خلق شده‌اند.

اما اوج داستان زندگی ام‌البنین، در روزهای پس از عاشورا رقم خورد؛ زمانی که مدینه، غبارآلود خبرهای تلخ بود و مردم دسته‌دسته برای تسلیت نزد او می‌آمدند. روایت کرده‌اند که وقتی خبر شهادت فرزندانش را می‌شنید، اشک می‌ریخت اما آرام بود؛ تنها یک سؤال برایش مهم بود:  از حسین بگویید؛ حسین چه شد؟» و وقتی ‌شنید که  امام حسین (ع) نیز شهید شده، دیگر صبرش فرو ‌ریخت. این پرسش ساده، در ظاهر مادرانه است اما در باطن، گویای درک عمیقی از جایگاه امامت و اهمیت محور قیام عاشوراست. او فهمیده بود که با رفتن امام زمانش، حقیقتی الهی مورد هجمه قرار گرفته و این داغ، از داغ فرزندانش سنگین‌تر است.

در سال‌های بعد، ام‌البنین فقط سوگوار نبود؛ راوی بود. مرثیه‌هایش، روایت‌هایش، اشک‌هایش، همه و همه به سندی گران‌سنگ برای بازگویی عاشورا تبدیل شد. او زبان زنان و مادران داغدار بود، اما فراتر از آن، زبان حقیقت بود؛ حقیقتی که اجازه نداد خاطره کربلا در هیاهوی سیاست و قدرت گم شود. او می‌دانست که کربلا فقط واقعه‌ای تاریخی نیست؛ مدرسه‌ای است که باید نسل به نسل منتقل شود.

این همه، چهره‌ای تازه از ام‌البنین پیش چشم ما می‌گذارد. بانویی که اگرچه در حاشیه تاریخ ایستاده، اما نقش‌آفرینی‌اش در متن همه وقایع بزرگ عصر خود دیده می‌شود. او فقط مادر شهید نبود؛ زنِ بصیرتی بود که مسئولیتش را شناخت؛ مدیری بود که خانه امامت را با خرد اداره کرد؛ استراتژیستی بود که فرزندانش را برای بزرگ‌ترین آزمون تاریخ آماده ساخت؛ و زنی بود که پس از همه اندوه‌ها، همچنان پیام‌آور حقیقت باقی ماند.

وفات او یادآور این است که گاهی بزرگ‌ترین الگوها همان‌هایی هستند که نامشان در فریادها گم نمی‌شود؛ و در نجواها زنده می‌ماند. خانم ام‌البنین از همان‌هاست؛ بانویی که وقار و معرفتش، در سکوتی عمیق می‌درخشد. حضرت ام‌البنین چراغی فروزان برای مادران شهداست؛ مادری که داغ چهار پسرش را بر دل نشست، اما داغ بزرگ‌تر را نبود امام زمانش دانست. او به تمامی مادران شهید آموخت که چگونه می‌توان در سایه‌ی ولایت، عشق را پرورش داد و فرزندانی تربیت کرد که با جان‌های روشن‌شان، تاریخ را نورباران کنند.