جز زیبایی ندیدم؛ روایت همسر شهید نظری

گفت‌وگویی با خانواده شهیدان محمدمهدی و زهرا نظری که در حمله رژیم صهیونیستی به شهادت رسیدند و با وجود داغ ازدست‌دادن عزیزانشان، با افتخار می‌گویند: «جز زیبایی ندیدم».

سخنران‌ها و مداح‌ها با ذکر بسم‌الله، مخاطبان را به دنیای روایتی می‌برند که شروع و پایان دارد، فضاسازی و لحن خاص خود را دارد. این روایت‌ها دل‌های عزاداران را می‌سوزاند و اشک‌ها را بر چهره‌ها می‌نشاند. سال‌هاست که این اشک‌ها از دل‌های مردم جاری می‌شود. اما من نه مداح هستم و نه سخنران ماهری؛ اما این روایت را نمی‌توان بدون احساس و غم بیان کرد. هر بخش از آن یک فصل از درد و اندوه را به تصویر می‌کشد.

در مسیر بازگشت از منزل حجت‌الاسلام‌والمسلمین محمد نظری، مؤسس حسینیه و حوزه علمیه منتظرالمهدی (عج) که پسرش محمدمهدی و دخترش زهرا در حمله رژیم صهیونیستی به شهادت رسیدند، با خودم تکرار می‌کنم: آیا ممکن است هنوز از این خانواده‌ها افرادی وجود داشته باشند که با مرگ عزیزانشان به راحتی کنار بیایند و با قاطعیت بگویند: «من جز زیبایی ندیدم»؟ و من هم تکرار می‌کنم: «ما رایت الا جمیلا».

محرم امسال، متفاوت است

امسال محرم حال و هوای دیگری دارد. گویی به دنیای متفاوتی پرتاب شده‌ام، دنیایی که نمی‌خواهم از آن برگردم. آن روحانی و ناب، و آن عزیزان محبوب و گرانبها. شهدای گرانقدر وطن. آیا می‌توان درباره زهرای شهید گفت که مانند بی‌بی فاطمه (س) مظلوم بود، و در زمان شهادت، صورتش کبود و زخم‌خورده بود و اشک‌ها بر چهره شنونده نریزد؟

آیا نیازی به خواندن مرثیه و ذکر مصیبت است وقتی که چشمان محمدمهدی از تصویرش کنار مادرش می‌درخشد و می‌خندد، گویی منتظر این لحظه بوده است تا مانند حسین برادرش و مادرش فریاد بزند: «ما رایت الا جمیلا»؟ آیا بغض از گلو پایین می‌رود وقتی مادر خانواده تعریف می‌کند که یکی از اعضای خانواده در بیمارستان تهران است و منتظر است تا پزشک اجازه دهد برای مراسم تشییع برادر و خواهرش بیاید؟ او باید در آنجا باشد. موج انفجار و جنگ، حافظه زینب، دختر دیگر خانواده، را پاک کرده است و او چیزی به خاطر نمی‌آورد، در حالی که تنها دو روز از تاریخ عقدش می‌گذشت و قرار بود به زودی برایش مراسم برگزار کنند.

روز واقعه

در روز واقعه، مادر شهید که رو به روی من نشسته است، تعریف می‌کند: «ظهر بود و من از بیرون برگشتم. محمدمهدی تازه رسیده بود و چای می‌خواست. بعد از چای گفت که میل به غذا ندارد و می‌خواهد استراحت کند. در همین حال، صدای انفجار غافلگیرمان کرد. محمدمهدی از ما خواست تا ساختمان را ترک کنیم، اما انفجار دوم اتفاق افتاد و همه چیز روی سرمان آوار شد. داغی خون را روی سر و صورتم حس می‌کردم و در آن لحظه به فکر بچه‌ها بودم.»

زمانی که مادر به اینجا می‌رسد، با چشمانی پر از اشک به من زل می‌زند و می‌گوید: «من برای شهادت سردار سلیمانی چند ماه گریه می‌کردم، اما بعد از شهادت بچه‌ها، فقط با خودم تکرار می‌کنم که خدا امتحان سختی از ما گرفته و پای این امتحان را باید امام حسین (ع) امضا کند.»

وی ادامه می‌دهد: «زهرا مظلوم بود. دخترم حافظ کل قرآن بود و خادم دارالقرآن. بعد از سفرش به حرم امام رضا (ع) رفتم و گفتم: آقاجان! زهرا و محمدمهدی به چشمتان آمدند و شما آن‌ها را انتخاب کردید.»

محرم امسال، بدون تکیه و حسینیه

حسین، برادر شهید، از این می‌گوید که در لحظه وقوع حادثه در جستجوی خواهر و برادرش بوده است. او می‌گوید: «من لیاقت شهادت را نداشتم. زهرا و محمدمهدی خاص بودند.» و به عشق حسین (ع) اشاره می‌کند که امسال به شکلی باشکوه‌تر برگزار می‌شود.

امسال محرم، هیچ نیازی به تکیه و حسینیه نیست؛ هر کس باید گوشه‌ای از خانه‌اش زانو بغل بگیرد و به یاد کربلا اشک بریزد. این روایت را از من بشنوید که گوشه‌ای از آن را دیده‌ام و با تمام وجود درک کرده‌ام.

شهرآرا نیوز