نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
در دقایق تاریخی، زندگی یک ملت به جنگ گره میخورد و جنگ تمام زندگی را در برمیگیرد. ملت در این لحظات، غذای جنگ میپزد، سرای جنگ میسازد و با صبوری و استقامت میجنگد. خوشا به حال ملتی که میداند برای چه باید جنگید و جان سپرد.
این جملات در ذهنم میچرخند در روز نهم تیرماه ۱۴۰۴، وقتی تشییع پیکر ۷ شهید از یک خانواده را ثبت میکنم.
از روزی که اسرائیل به کشورمان حمله کرد، یعنی از ۲۵ خرداد، رفت و آمد در گلزار شهدای بهشت زهرا بیشتر شده است. هر روز از ۹ صبح تا ۲ بعدازظهر، تعدادی از شهدا برای خاکسپاری به اینجا آورده میشوند، تا در قطعه ۴۲ آرام بگیرند.
من هم آمدهام تا آنچه در این مکان میگذرد را روایت کنم، اما هر شهید که به سالن دعای ندبه میآید، غمی در دلم ایجاد میکند و هنوز نمیدانم از کدام زندگی باید بنویسم.
آیا از عروس چهار روزه ابوالفضل باروتچی بگویم یا از شیرینی که تنها پسرش پیکر سوخته مادرش را از اوین بیرون کشیده است؟ آیا از رایان بنویسم که در آغوش مادرش برای همیشه آرام گرفت یا از پدر کودکی دوماهه که تنها یادگار پدرش را در دستانش نگه داشته است؟
از پدر شهید فرهاد فلاحی بنویسم که پس از شنیدن خبر شهادت پسرش از دنیا رفت، در حالی که دو روز بعد از فوت او، پیکر پسرش از طریق DNA شناسایی شد؟
بعد از چند روزی که برای دفن شهدا میآیم و میروم، حالا میخواهم از ۷ عضو خانواده دانشمند شهید حمید ساداتی برمکی بنویسم که کوچکترین آنها سید علی سهساله بود.
جمعیت روی صندلیها نشسته بودند و مداحی با مرثیهخوانی در رثای خاندان پیامبر (ص) بستر ورود پیکرها را آماده میکرد. اشکها سرازیر بود.
تابوتها که به پرچم ایران پیچیده شده بودند، وارد سالن شدند. در میان آنها، یکی از همه کوچکتر بود؛ تابوت کودک سهساله. پس از اقامه نماز، جمعیت تابوت سید علی را بلند کرد تا برای تشییع ببرند. ناگهان صدای مردی از میان جمعیت بلند شد: «بچه را از پدر و مادرش جدا نکنید، باید همه با هم بروند…» و اشکها بر چهره مردان نیز جاری شد.
معمولاً کودکان و نوجوانان را به این مراسمها نمیآورند، اما امروز دختران نوجوان زیادی در میان جمعیت بودند. یکی از آنها گفت: «ما همکلاسیهای ریحانه هستیم.» ریحانه دختر بزرگ حمید آقا، ۱۳ساله بود و در مدرسه تیزهوشان تحصیل میکرد. او به شدت به جهاد تبیین علاقه داشت و میخواست به اندازه توانش در این زمینه فعالیت کند.
پیکرها بر دستان جمعیت بلند شد و به سمت قطعه ۴۲ رفتیم. وقتی رسیدیم، خاکها آماده بود. به رسم ادب، خانمها مقدم بودند. فهمیه خانم اولین عضو خانواده بود که در خانه ابدی آرام گرفت. وقتی میخواستند روی صورتش را باز کنند، اقوام نگران بودند مبادا نامحرمی او را ببیند و پرچم امام حسین را حائل کردند.
حمید آقا هم نفر دوم بود و سپس بچهها نوبت به نوبت دفن شدند. بدین ترتیب، دفتر زندگی پرافتخار خانواده سادات برمکی بسته شد. اما مراسمهای تشییع و تدفین شهدای حمله اسرائیل به ایران همچنان ادامه دارد.
خبرگزاری تسنیم
گفتگوی جهانبانو با بانوان حاضر در مسیر مشایه
آشنایی با اولین موکب بین المللی زنانه
جملات کوتاه برای تشکر از بانوان خادم عراقی
چند توصیه برای مادران جهت در پیادهروی اربعین
به پاس ۱۰۰۰ روز خدمت
جریان مقاومت، جریانی است که باید همچنان خون تازه در آن دمیده شود
سختترین و سوزناکترین درد بشر، درد فراق است
مردم خوب میدانند چه کسی خدمتگزارشان است
یادبود بانوان آمل برای شهید رئیسی و شهدای خدمت