نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
«مادرم نذر کرده بود اگر خدا فرزندی به او عطا کند، به شکرانهاش در محلهای که چندان خوشنام هم نیست، یک مسجد میسازد. خواهرم که به دنیا آمد، مادرم نذرش را در دل محلهای ادا کرد که کسی جرأت نمیکرد در مقابل مشروبفروشها و کابارهچیهایش کوچکترین اعتراضی کند… » به گزارش مریم شریفی از گروه […]
«مادرم نذر کرده بود اگر خدا فرزندی به او عطا کند، به شکرانهاش در محلهای که چندان خوشنام هم نیست، یک مسجد میسازد. خواهرم که به دنیا آمد، مادرم نذرش را در دل محلهای ادا کرد که کسی جرأت نمیکرد در مقابل مشروبفروشها و کابارهچیهایش کوچکترین اعتراضی کند… » به گزارش مریم شریفی از گروه جامعه خبرگزاری فارس؛ در میان خانههای نورانی که در کوچه پسکوچههای شهرهای ما سوسو میزنند، بعضیهایشان داستانهای شیرینی دارند از جنس قصههای شب مادران. در میان مسجدهای کوچک و بزرگی که سالها و بلکه قرنها مایه آرامش مردمان این سرزمین بوده، بعضیهایشان انگار تو را میبرند به آغوش گرم مادرانی که هیچوقت دلنگرانیهایشان برای فرزندان این آب و خاک تمامی نداشته… ۳۰ مرداد، روز جهانی مساجد، بهانه مبارکی است برای مرور داستان مساجد کوچک، ساده و شاید محقری که با مهر مادری بانوانی بنا شده که افق نگاهشان فراتر از خود و خانواده کوچک خودشان، معطوف به تمام جامعه بود. مادرانی که دلشان برای سعادت تمام فرزندان این سرزمین میتپید و یقین داشتند هیچ خانهای برای پرورش آنها امنتر از مسجد نیست. در این گزارش جمعوجور، به رسم مشت نمونه خروار، فقط توفیق بازخوانی داستان چند بانوی بانی و واقف مسجد را داشتهایم اما کوچهها و خیابانهای شهرهای ما فراوان از این محرابهای مادرانه دارد… محراب مادرانه اول: مسجد «فَخرُ الحاجیه» من از محله «اسمش را نبر» میآیم! شده بودند انگشتنمای خلایق. اهل تهران که جای خود دارد، کمتر مسافری بود که به تهران رفت و آمد داشته باشد و از اوضاع و احوال محلهشان نشنیده باشد. اینطور بود که در هر محفل جدیدی پا میگذاشتند، این کابوس رهایشان نمیکرد؛ «نکند بپرسند اهل کدام محلهای؟»… محله «جمشید»، «قلعه» یا «شهر نو»، برای بچههای محجوب و سربهراه حوالی میدان گمرک(رازی)، شده بود آینه دق. بچههایی که از بدِ روزگار در محله «اسمش را نبر» به دنیا آمده و قد کشیده بودند. اسم آدمها و محلهها و کشورها که فقط با خوبیها و موفقیتهایشان سر زبانها نمیافتد. گاهی پیمانه خبطها و زشتیها که پر شود هم، آوازهاش همهجا میپیچد. و حکایت محله جمشید، همین بود؛ محلهای شبیه یک قلعه که از ورودی پارک رازی فعلی شروع میشد و تا خیابانهای «استخر» و «عباسی» ادامه داشت. محلهای که همه آن را بهعنوان محلی برای کار و زندگی کارگران جنسی میشناختند و کلکسیونی بود از آسیبهای اجتماعی. اما در آن لانه آسیب و فساد که یک مافیای سیاه از پشت صحنه جریانهایش را سازماندهی میکرد، کم نبودند انسانهای بزرگی که آستینهای غیرتشان را بالا زدند و به قدر وسع خودشان تلاش کردند قوت قلبی باشند برای مردمان اصیل و متدین محله که خون دلها میخوردند از آمد و شد افراد غیرموجه و رواج اتفاقات غیراخلاقی در همسایگیشان. موسپیدکردههای محدوده مرکزی تهران قدیم خوب یادشان است در محلهای که حالا بوستان بزرگ «رازی» خودنمایی میکند، درست در زمانی که کسی جرأت مقابله علنی با گردانندگان بساط بیاخلاقی در شهر نو را نداشت، یک بانوی مؤمنه قد علم کرد و تصمیم گرفت با ساخت مسجد در این محدوده، هم اعتراض آرام خود را نسبت به وضعیت موجود نشان دهد و هم نوجوانان و جوانان محله را از افتادن در آن گرداب دامنگیر نجات دهد. یک خانه خاص، وسط بورس هفت بیجار میدان گمرک! آنهایی که دنبال پیدا کردن لباس و پوتین و پتوی سربازی، لوازم کوهنوردی، کتانیهای رنگ و وارنگ و مدلهای متنوع دوچرخه و موتور با قیمتهای مناسب هستند، میدانند حتماً باید قبل از هر بازاری، سری به راسته میدان رازی (گمرک) بزنند. داستان اولین مسجد مادرانه ما هم درست از همینجا شروع میشود؛ از ضلع شمال غربی میدان رازی (گمرک)، ابتدای خیابان کارگر جنوبی. از همان جایی که یک درِ سبز رنگ کوچک در میان مغازههای جوراجور، توجه عابران نکتهسنج را جلب میکند. اینجا همان خانه مقدسی است که مرحومه «سکینه عشق انگیز»، معروف به «فخرُ الحاجیه» بنا کرد تا قدمی برای نجات محلهای که در دام فساد و بیاخلاقی افتاده بود، بردارد. به قول یکی از قدیمیهای محله: «آن سالها کسی تصورش را هم نمیکرد یک مسجد بتواند در این محدوده بدنام قد علم کند و یک تنه با فضای گناه آلود و ناهنجار آن زمانه مقابله کند. اما بانو عشق انگیز مردانه وارد این میدان شد و یادگارش توانست مردم متدین این حوالی را دور هم جمع کند. فضای معنوی مسجد فخر الحاجیه کمکم با حضور روحانیون برجسته، به کانونی برای مقابله با جریان فساد رایج در این حوالی تبدیل شد و بسیاری از نوجوانان و جوانان را از افتادن به دام آن خانههای بدنام نجات داد.» وقتی مادر نذرش را برای نجات یک محله خرج میکند کتیبه قدیمی داخل محراب مسجد «فخر الحاجیه» میگوید بنای این مسجد کوچک اما مهم در سال ۱۳۲۴ هجری شمسی گذاشته شده و این خانه حالا ۷۶ ساله است. تا همین سال گذشته و قبل از اینکه ویروس منحوس کرونا بیاید و قلم قرمز روی دورهمیهای کوچک اما باصفایمان بکشد، مرد مهربان و دریادلی بهصورت افتخاری رتق و فتق امور مسجد فخر الحاجیه را در دست داشت و خودش عاملی برای جذب کسبه اطراف به مسجد بود. مرحوم «مجید معیری نسب» که کرونا برای همیشه او را از مسجد فخر الحاجیه گرفت، تاریخ شفاهی و سیار این مسجد بود و برای مرور قصه زیبای ساخت آن، به خاطره جذابی اشاره کرده و میگفت: «یک روز که مشغول انجام کارهای مسجد بودم، متوجه حضور مرد غریبهای در جلوی مسجد شدم که تا آن روز ندیده بودمش. فقط ظاهر آن پیرمرد شیکپوش با آن کت و شلوار اتوکشیدهاش، جلبتوجه نمیکرد بلکه رفتارش هم عجیب بود؛ یکی از لنگههای در مسجد را در دست گرفته بود و با حس و حال خاصی انگار داشت آن را نوازش میکرد! معطل نکردم و با نگرانی به طرفش رفتم و بعد از سلام و خوشامدگویی، از علت این کارش پرسیدم. انتظار هر جوابی را داشتم جز آنچه میشنیدم… آن مرد، خودش را فرزند بانو سکینه عشق انگیز، بانی مسجد معرفی کرد. اسم مادر که آمد، چشمه اشکش جوشید و در همان حال گفت: «مادرم نذر کرده بود اگر خدا فرزندی به او عطا کند، به شکرانهاش در محلهای که چندان خوشنام هم نیست، یک مسجد میسازد. خواهرم که به دنیا آمد، مادر نذرش را با ساخت این مسجد ادا کرد.» آن پیرمرد خوشپوش که به گفته خودش تازه از خارج از کشور برگشته بود، میگفت مادرش برای تولد او هم مسجدی در محدوده میدان راه آهن با همین نام ساخته بود. آن مرد در ذکر خیر از مادرش، میگفت بعد از آنکه پدرش را در نوجوانی از دست داد، مادرش بهتنهایی سرپرستی و تربیت او و خواهرش را بر عهده گرفت. من همیشه میگویم روح مرحومه فخر الحاجیه، شاد که در کنار تربیت فرزندانش نسبت به مشکلات جامعه هم بیتفاوت نبود و برای سلامت بچههای یک محله آسیبزا اقدام به ساخت مسجد کرد.» محراب مادرانه دوم: مسجد «طلیعه» وقتی بیتفاوتی، جایز نیست… راه روشنی که بانو عشق انگیز در محله خاکستری آن روزها باز کرد، بعد از او فراموش نشد. «طلیعه مهندسی» ملقب به «ماه طلعت»، بانوی غیرتمند دیگری بود که ۱۹ سال بعد، پرچمی که فخر الحاجیه بلند کرده بود را در دست گرفت. بانو طلیعه که از اهالی بااصالت محدوده باغ سپه سالار بود و از دور، اخبار غمانگیز محله قلعه را شنیده بود، نیت کرد به سهم خودش آبی روی آن آتش بریزد. اینطور بود که مسجد «طلیعه» در فضایی حد فاصل میدانهای گمرک و قزوین، در نزدیکی ورودی بوستان رازی فعلی متولد شد. در متن سند تاریخی تأسیس مسجد طلیعه به تاریخ آبان ماه ۱۳۴۳ نوشته شده: «در این موقع که بنیان کن گوناگون اجتماع ما را تهدید نموده، توفیق الهی شامل حال بانوی معظمه نیکوکار خانم طلیعه مهندسی گردیده و اقدام به تأسیس مسجد آبرومند و باشکوهی در یکی از نقاط حساس شهر نمودهاند و با این عمل مفید خود حقا سرمشقی به سایر بانوان داده است. این مسجد در روزی که مصادف با ولادت حضرت زهرا (س) بود، با حضور آیت الله فلسفی افتتاح شد.» ناگهان از دل کارگاه چوببری، یک مسجد متولد شد! «آن روزها در محل فعلی مسجد طلیعه، یک کارگاه چوببری قرار داشت. وقتی بانو ماه طلعت برای ساخت مسجد دست روی این ملک گذاشت، مرحوم آقای «معنوی»، صاحب چوببری نهتنها نه نگفت بلکه وقتی از نیت او مطلع شد، یک سوم قیمت تعیینشده را هم به بانو تخفیف داد تا در ثواب این کار خیر سهیم شود. مادر دلسوز داستان ما عزمش را جزم کرده بود اما مگر ساخت مسجد در خیابانی که سرتاسرش پر بود از انواع و اقسام مشروبفروشیها و کابارهها، کار سادهای بود؟ کافی بود بادهای مسموم برای کابارهچیها خبر ببرند و آنها هم سربزنگاه برسند و جلوی ساخت خانهای که قرار بود مانع کسبشان شود! را بگیرند. اینطور بود که تدبیر زنانه بانو ماه طلعت، گرهگشایی کرد. به توصیه بانو، معمار و کارگرانش تا زمان تکمیل ساختمان مسجد، به دیوارهای کاهگلی و سردر کارگاه چوببری سابق دست نزدند تا توجه مشروبفروشان و صاحبان کابارههای آن حوالی به فعالیت آنها جلب نشود. بهاینترتیب، عملیات ساخت مسجد بیسروصدا در فضای داخلی کارگاه چوببری پیش رفت تا اینکه در آبان ماه سال ۱۳۴۳ با تخریب آن دیوار کاهگلی، از مسجد طلیعه رونمایی و امکان هر خرابکاری احتمالی منتفی شد.» خانهای که ایستگاه عاقبت بخیری جوانان محله شد شاید اجل به مرحومه ماه طلعت مهندسی مهلت نداد ثمره کار خیرش را به چشم ببیند اما بدون شک نسیم رحمتی که از مسجد او به خانههای آن محله غمزده رسید و سرنوشت فرزندان آنها را تغییر داد، نصیب خودش هم شده. به گواه قدیمیهای محله، صدقه جاریهای که بانو طلیعه در این محدوده بر جای گذاشت، در تربیت نسلی نقشآفرینی کرد که در سالهای بعد زمینهساز اتفاقات بزرگ در جامعه شدند. بسیاری از همان نوجوانان و جوانانی که پدر و مادرها نگران آیندهشان در آن محیط نابسامان بودند، پایشان که به این مسجد باز شد، راه را از چاه شناختند و عاقبت بخیر شدند. شاید هیچکس فکرش را هم نمیکرد اما به برکت فضای معنوی مسجد طلیعه، عاقبت برخی از همان بچهها در مبارزات انقلاب و دفاع مقدس، ختم به شهادت شد؛ همانها که چهرههای معصومشان حالا روی پیشانی مسجد میدرخشد و به مهمانان این خانه مقدس خوشامد میگوید.» محراب مادرانه سوم؛ مسجد «حاجیه ربابه (توحید)» حاج «ربابه»، ملّاکی که سخاوتش زبانزد بود از قدیمیهای تهران، کمتر کسی است که خیابان «مختاری» را نشناسد؛ خیابان طول و درازی که در نقشه امروزی پایتخت، یک سرش از خیابان خیام در منطقه ۱۲ شروع میشود و پس از تقاطع با خیابانهای تختی، وحدت اسلامی (شاپور سابق) و ولیعصر (عج)، سر دیگرش به خیابان کارگر جنوبی در منطقه ۱۱ میرسد. حالا تصور کنید در این محدوده وسیع و پرجمعیت، حدود ۸۵ سال قبل، هیچ مسجدی وجود نداشت. در آن شرایط، یک بانوی بلندهمت و خوشغیرت دست به زانو گرفت و بنای یک مسجد دوستداشتنی را در این خیابان گذاشت. میگویند یک تهران بود و یک حاج «ربابه»؛ بانوی متمولی که کارش ساخت و ساز ملک بود و استثنایی بود برای خودش در آن روزگار. جوانترهای این حوالی از بزرگترهایشان شنیدهاند که ابهت و جسارت حاج خانم طوری بود که همه قبولش داشتند و در کارهای سخت و عملی مثل ساخت املاک، مثل یک مرد باتجربه روی حرفش حساب میکردند. البته همسر او، حاج حسن هم، معمار بود. حاج ربابه اما فقط ملّاک نبود. آن چیزی که اسم او را سر زبانها انداخته بود، سخاوتمندیاش و همتش در کار خیر و دستگیری از نیازمندان بود. همین نیت خیرش هم پای او را به وادی مقدس ساخت مسجد کشاند. آن روزها در محدودهای که حالا به اسم خیابان مختاری میشناسیم، جای خالی یک مسجد حسابی به چشم میآمد و کسی که ساکنان اصیل و متدین محله را به آرزویشان رساند، بانوی مقتدر و خیّری بود که اسم نیکش زبانزد عام و خاص بود. حاج ربابه زمینی را در خیابان مختاری در نظر گرفت و آن زمین و چند واحد خانه مجاورش را خرید و برای ساخت مسجد وقف کرد. بانو به همین هم اکتفا نکرد و هزینههای ساخت بنای اولیه مسجد را هم خودش تقبل کرد. زمین و پول که با نیت خیر و همت حاج ربابه فراهم شد، همسرش، حاج حسن معمار وارد گود شد و مسجد زیبایی را با معماری اصیل و چشمنواز ایرانی اسلامی بنا کرد. بالاخره در سال ۱۳۱۴ چشم اهالی با ساخت اولین مسجد محله روشن شد؛ مسجدی که به نام واقف آن، «حاجیه ربابه» معروف شد. گرچه بعدها نام «توحید» روی پیشانی مسجد حک شد اما هنوز هم اسم بانوی خیّر قصه ما در تابلوی این خانه مقدس و دوستداشتنی خودنمایی میکند. موسپیدهای محله میگویند حاج ربابه علاوه بر این مسجد و خانه امام جماعتش، چند خانه دیگر هم در خیابان قزوین و انتهای همین خیابان مختاری ساخته و برای رفع مشکل گرفتاران و نیازمندان وقف کرده بود. حالا حدود ۲۵ سال از فوت این بانوی خیّر میگذرد اما در خیابان مختاری هیچکس خدمات خالصانه او را فراموش نکرده… محراب مادرانه چهارم؛ مسجد «کوکب الحاجیه» به مسجد ۴۷ متری پایتخت خوش آمدید! لقب کوچکترین مسجد هسته مرکزی تهران را به آن دادهاند؛ به خانه مقدس ۴۷ متری که تا ۷۵ سال قبل، محل زندگی یک مادر نورانی بود. از مسجد «کوکب الحاجیه» در خیابان قدیمی «فرهنگ» برایتان میگویم که با همین فضای کوچکش، از خیلیها دل برده و کبوتر جلدشان کرده… قبل از اینکه وارد مسجد کوکب الحاجیه شوید، تصاویری که از مسجدهای بزرگ قدیمی در ذهن دارید را کنار بگذارید. اینجا از آن صحن وسیع، حوض با کاشیهای آبی و گلهای شمعدانی گرداگردش اثری نیست. همین که از آن در کوچک بگذرید و سر بالا کنید، همه مسجد در یک نیم نگاهتان جا میشود! شاید باورتان نشود اما کل فضای مسجد کوکب الحاجیه در ۴۷ مترمربع خلاصه میشود؛ مسجد جمع و جوری که محرابش در کنار درب ورودی است و منبرش روبهروی درب. وقتی خانه حاجیه «کوکب»، مسجد شد دهه ۳۰ بود که حاجیه «کوکب سرشار»، از اهالی محله امیریه، برای اینکه خودش و بانوان محله بتوانند در نماز جماعت شرکت کنند، در گوشهای از حیاط منزلش یک نمازخانه کوچک ساخت. حاج خانم برای تردد راحت خودش به نمازخانه، دری در داخل حیاط خانهاش تعبیه کرد و یک در دیگر هم در خیابان فرهنگ برای تردد بانوان نمازگزار ساخت. اما اصل ماجرا چیز دیگری بود. حاجیه کوکب دلش میخواست در مسجد نماز بخواند. اینطور بود که مدتی بعد، به دلش افتاد برای این گوشه دنج و متبرک خانهاش صیغه مسجد بخواند تا برای همیشه، خانه خدا باشد. القصه، گوشه حیاط خانه حاجیه کوکب برای ساخت مسجد وقف شد و خیابان فرهنگ در سال ۱۳۲۵ به نور مسجد کوکب الحاجیه منور شد. تا مدتها، نماز جماعت این مسجد کوچک زیر ۵۰ متر فقط به بانوان اختصاص داشت اما از یک مقطع به بعد، با کشیدن پردهای، فضای نمازخانه به دو قسمت زنانه و مردانه تقسیم شد و مردان محله هم اجازه پیدا کردند در نماز جماعت این مسجد شرکت کنند. داستان شیرینی بود؛ آرزوی حاجیه کوکب، اهالی خیابان را هم همسایه مسجد کرده بود… مسجد مادربزرگها و پدربزرگها، مسجد جوانان شد هیچکس از سرنوشت حاجیه کوکب سرشار خبر ندارد اما ساکنان قدیمی محله میدانند چند سال بعد وقتی او میخواست خانهاش را بفروشد، در سند قید کرد این بخش از حیاط خانه باید به صورت مسجد باقی بماند. خریدار خانه هم به این قول و قرار عمل کرد و مسجد کوکب الحاجیه برای همیشه ماندگار شد. گذر زمان اما حکم به مهجوریت این مسجد کوچک داد. ساخته شدن مساجد و حسینیههای بزرگ در محله باعث شد کمکم این مسجد محقر به فراموشی سپرده شود. کار به جایی رسید که بخش زیادی از دیوارهای مسجد کوکب الحاجیه ریخت و بعد از مدتی، در آن بسته شد. اما انگار باد برای حاجیه کوکب خبر برده بود و او از ته دل برای رونق دوباره مسجد محبوبش دعا کرده بود که خدا گروهی از جوانان محله را برای احیای مسجد رساند. حوالی سال ۸۰ بود که ۸ نفر از بچههای محله تصمیم گرفتند هیئتی در محله راهاندازی کنند. بعد از آنکه مدتی هیئت محبان المهدی (عج) را نوبتی در خانههای خودشان برگزار کردند، کمکم به فکر پیدا کردن مکان ثابتی برای هیئت افتادند. و جستوجوها آنها را به مسجد کوکب الحاجیه رساند؛ مسجدی که زیر سایه بیمهریها تبدیل به یک مخروبه شده بود. حالا از این جمع جوان، اصرار بود و از اهالی قدیمی محله که کلید مسجد در اختیارشان بود، انکار. اما بالاخره شد آنچه باید میشد. جوانانی که سنشان از ۲۳ سال فراتر نمیرفت و همگی محصل و دانشجو بودند، با پول تو جیبیهای خودشان شروع به بازسازی مسجد کردند و حاصل تلاشهای همراه با عشقشان، مسجد زیبایی شد که دیگر از آن دل نکندند. خلاصه به همت این جوانان هیئتی، مسجد مادربزرگها و پدربزرگهای دیروز به مسجد جوانان تبدیل شد و فعالیتها به نحوی در آن سازماندهی شد که دیگر میتوانستی از آن به عنوان پاتوق مذهبی و فرهنگی جوانان محله یاد کنی. آن روزها اگر به مسجد کوچک خیابان فرهنگ سر میزدی، میدیدی کوکب الحاجیه یک بار دیگر به آرزویش رسیده…
گفتگوی جهانبانو با بانوان حاضر در مسیر مشایه
آشنایی با اولین موکب بین المللی زنانه
جملات کوتاه برای تشکر از بانوان خادم عراقی
چند توصیه برای مادران جهت در پیادهروی اربعین
به پاس ۱۰۰۰ روز خدمت
جریان مقاومت، جریانی است که باید همچنان خون تازه در آن دمیده شود
سختترین و سوزناکترین درد بشر، درد فراق است
مردم خوب میدانند چه کسی خدمتگزارشان است
یادبود بانوان آمل برای شهید رئیسی و شهدای خدمت