نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
انسانها همیشه در دل خود آرزوهایی دارند. یک نقطه درخشان، یک اتفاق خوشایند یا شاید یک انسان عزیز که میخواهند برای رسیدن به آن تلاش کنند و نامش را میگذارند «آرزو». برای برخی، آرزوها فراوان و کشدار است و برای دیگران، تنها یک آرزو تمام توجه و تمرکزشان را به خود جلب میکند. «سردار دکتر علیاکبر داوودآبادی» یکی از همین افراد بود. او تنها یک آرزو داشت و میخواست به آن برسد. برای شناخت ابعاد شخصیت این انسان پرتلاش، با دخترش، «راضیه داوودآبادی» تماس گرفتم. آنچه در ادامه میخوانید، خاطرات شیرین این دختر از سالها زندگی در کنار پدری است که هیچگاه برای کمک به دیگران از نفس نمیافتاد و آرام و قرار نداشت.
پدر، مدافع وطن
«پدر همیشه آرزو داشت به دیگران کمک کند. برایش مهم نبود که آن فرد از کجا آمده یا چه قومیت و زبانی دارد، زیرا معتقد بود همه انسانها فرزندان آدم و حوا هستند و هیچ انسانی به خاطر رنگ یا زبانش بر دیگری برتری ندارد. به همین دلیل، وقتی جنگ تحمیلی آغاز شد و صدام به کشور عزیزمان حمله کرد، پدر نتوانست به کارهای خود ادامه دهد و به میدان رفت تا جان و مال هموطنانش را حفظ کند.»
دوران ماموریتهای طولانی
«او هیچگاه پشت میز نشستن را دوست نداشت. معتقد بود مشکلات مردم تنها زمانی حل میشود که مسئولان از پشت میزهایشان بیرون بیایند و پای درد دل مردم بنشینند. به همین خاطر، همیشه در ماموریت بود. اما ما از کمکهایش اطلاعات زیادی نداشتیم چون او برایمان تعریف نمیکرد. من و خواهرم همیشه دلتنگش بودیم، زیرا گاهی ماموریتهایش بیشتر از همیشه طول میکشید. اما وقتی به خانه برمیگشت، همان مرد جدی که در پی گرهگشایی از مشکلات مردم بود، تبدیل میشد به خوشخندهترین و احساسیترین پدر دنیا.»
پدر شهید و دختر شهید
راضیه هنوز از درد جدایی از پدرش غمی عمیق را با خود حمل میکند. اما صدایش قوی و مطمئن است و به راهی که دکتر داوودآبادی برای آن زندگی کرد و جانش را فدای آن کرد، ایمان دارد. «درست است که من تنها دختر پدرم هستم، اما خواهر دیگری هم دارم. مادرم قبل از ازدواج با پدر، همسر شهید بوده و دختری از شهید جهانگیر زرباف اصل داشته که پدر مانند من، او را نیز بزرگ کرده و به من و ساناز خواهرانگی یاد داد. یادم میآید وقتی کوچکتر بودیم و پدر دیر به خانه میآمد، چقدر از او گله میکردیم، اما او با حوصله با ما بازی میکرد و نقاشی میکشید تا دلتنگیهایمان را کمتر کند.»
پدر، مردی با آرزوهای بزرگ
«پدر همیشه به نجات جانها عهد بسته بود. او رئیس کمیته بهداشت و درمان بنیاد بینالمللی انصار الاقصی بود و هر کاری که از دستش برمیآمد برای نجات جان آدمها انجام میداد. او معتقد بود قبل از اینکه قسم پزشکی بخورد، با پروردگارش عهد بسته که از کنار هیچ جان نیمه جانی بیتفاوت نگذرد. در حادثه پیجرها که لبنانیها را به خاک و خون کشید، پدر نتوانست به سردار بودنش فکر کند و فقط پزشکی بود که نمیتوانست در برابر زخمها سکوت کند و به لبنان رفت.»
خانواده، ارزشمندترین دارایی
راضیه با یادآوری خاطراتش از پدر، میگوید: «یادمه وقتی در سوریه بودیم، یک روز با پدر در کوچههای قدیمی راه میرفتم و او با صدای آرامش از تاریخ آن سرزمین و شیرزنان و دلیرمردانش میگفت. هنوز هم آن لحظه را فراموش نمیکنم که پدر من را به دوستانش معرفی کرد و گفت: «این هم راضیه، دخترم، امید آینده ما.» آن لحظه حس خوبی به من داد و احساس کردم خانوادهام بزرگ و ارزشمند است.»
خبر تلخ و جدایی ناخواسته
«بیست و ششم خرداد بود. در شهرک شهید باقری که مورد حمله صهیونیستها قرار گرفت، تعدادی از همکاران پدرم زخمی شدند. پدر در همان منطقه بود و برای درمان زخمیها به نزدیک دوستانش رفت، اما دوباره مورد حمله قرار گرفت و این بار، پهبادها او را از من گرفتند. من بیخبر بودم و چند روزی از پدر خبری نداشتیم که عمو زنگ زد و گفت: «الو! عمو! بابات به آرزوش رسید! بابات شهید شد …» این جمله مانند آب سردی بود که بر روی من ریخته شد و یخ کردم. از آن لحظه به بعد، دیگر صدایی که باورم شود نشنیدم.»
پایگاه خبری پیام خانواده
گفتگوی جهانبانو با بانوان حاضر در مسیر مشایه
آشنایی با اولین موکب بین المللی زنانه
جملات کوتاه برای تشکر از بانوان خادم عراقی
چند توصیه برای مادران جهت در پیادهروی اربعین
به پاس ۱۰۰۰ روز خدمت
جریان مقاومت، جریانی است که باید همچنان خون تازه در آن دمیده شود
سختترین و سوزناکترین درد بشر، درد فراق است
مردم خوب میدانند چه کسی خدمتگزارشان است
یادبود بانوان آمل برای شهید رئیسی و شهدای خدمت