کلنجار خانواده ها با گرانی مسکن

همه چیز از این عبارت شروع شد: «فقط زوج». البته بیشتر که به جست وجو ادامه دادیم، عبارت های دیگری نیز به این عبارت اضافه شدند: «خانواده فقط بچه بزرگ»، «بدون فرزند» و «خانواده نهایت ٣ نفر». صاحبخانه منزل قبلی مان به همسرم گفته بود قصد دارد خانه‌ای را که ما در آن زندگی می‌کردیم […]

همه چیز از این عبارت شروع شد: «فقط زوج». البته بیشتر که به جست وجو ادامه دادیم، عبارت های دیگری نیز به این عبارت اضافه شدند: «خانواده فقط بچه بزرگ»، «بدون فرزند» و «خانواده نهایت ٣ نفر». صاحبخانه منزل قبلی مان به همسرم گفته بود قصد دارد خانه‌ای را که ما در آن زندگی می‌کردیم برای فروش بگذارد. گفته بود مجبور است و چاره ای ندارد، وگرنه دلش نمی‌آید ما را با سه تا بچه که آخری شان هم تازه دو ماهه شده بود، از خانه اش بلند کند. صاحبخانه خوبی بود. به راستگویی اش باور داشتیم. چند سال بود که در منزلش سکونت داشتیم و دومی و سومی را هم خدا در همین خانه به ما داده بود.

کار جست و جو را از سایت‌هایی که آگهی املاک می‌گذاشتند شروع کردیم. چند روزی طول کشید تا نسبت به قیمت ها عادت کنیم. چرا این عددها یک صفر زیادی دارند؟ ما اصحاب کهفیم؟ اینجا کهکشان راه شیری است؟! اگرچه شوکه کننده بود، اما چاره ای نداشتیم. زمان به سرعت می‌گذشت و ما باید خیلی زود از مرحله انکار عبور می‌کردیم. به مرحله پذیرش قیمت های مسکن که رسیدیم، یک بار دیگر آگهی ها را زیر و رو کردیم.

اینجا بود که ترکیب ها و کلمات تازه دوباره غافلگیرمان کردند. منظورم همان عبارت «فقط زوج» و معادل هایش هستند. طنز ماجرا زمانی بود که بسیاری از مالکین در آگهی هایشان ننوشته بودند که خانه را به آدم بچه‌دار یا خانواده ای با بیش از یک بچه‌ نمی‌‌دهند. با این وجود هنگامی که تماس می‌گرفتیم، به ما می‌گفتند که ورود خانواده با بیش از سه عضو به آن ساختمان مجاز نیست! در دو بخش به دنبال خانه می‌گشتیم. هم آگهی های اینترنتی را بررسی می‌کردیم، هم پیگیر بنگاه های مسکن بودیم. در مواردی مشاورین املاک همان ابتدا که مبلغ رهن و اجاره مورد نظرمان را می‌شنیدند و از تعداد فرزندانمان اطلاع پیدا می‌کردند، از سر دلسوزی می‌گفتند: « با این تعداد بچه و با این مبلغ، شما اصلا نگردید!». برخی هم راهنمایی می‌کردند: «شما کلا محله تون رو عوض کنین. یه جای دیگه دنبال خونه بگردین. خودتون رو اینجا معطل نکنین». بندگان خدا نمی‌دانستند که ما آگهی های املاک را در محله های مختلف جست و جو می‌کنیم و دنبال یک خیابان و یک ناحیه خاص نیستیم.

بعضی از گزینه هایی که پیدا می شد مورد پسند ما نبود. مناسب افراد مجرد بودند و به درد زندگی با سه تا بچه نمی‌خوردند. یا اینکه درب و داغان بودند و برای یک زندگی آبرومندانه مناسب نبودند. یک مورد هم بود که پسندیدیم و نزدیک بود که معامله سر بگیرد. صبح روزی که قرار بود قولنامه نوشته شود، همسرم برای محکم کاری با املاکی تماس گرفت تا همه چیز مورد تایید قرار بگیرد. آخرش پرسید: «مالک از این موضوع اطلاع دارد که ما سه فرزند داریم؟»

– سه تا؟ مگر نگفته بودید یکی؟

کاشف به عمل آمد که آقای مشاور املاک تعداد فرزندان را اشتباه متوجه شده بود، بنابراین صاحبخانه اطلاعات اشتباهی از تعداد فرزندان ما داشت.

– پس اجازه بدین من یک بار دیگه با مالک صحبت کنم.

احتمال می‌دادیم که معامله به هم بخورد و دوباره باید در جستجوی خانه باشیم.

– آقا من شرمنده ام. مالک گفت عذرخواهی کنم و بهتون اطلاع بدم که همسایه های این ساختمون حساسند. مورد قبلی که چند تا بچه داشتن، این قدر همسایه ها با مالک تماس گرفتن و از سروصدا شکایت کردن که بنده خدا ناچار شده سر سال عذرشون رو بخواد. خلاصه ببخشید.

بعد از مدتی دوباره شروع به جست و جو کردیم. از قضا آن شب خانه پدرم مهمان بودیم. مهمان دیگری هم آنجا حضور داشت که می‌گفت با مشارکت چند نفر یک ساختمان مسکونی ١٠ واحدی ساخته اند و قرار است به زودی آگهی های اجاره آن را به بنگاهی ها بدهد. می‌گفت هر پنج مالک بر سر این موضوع توافق دارند که واحدها را فقط به خانواده بزرگسال اجاره دهند و خانواده بچه دار توی ساختمان نیاید که بعدش ماجرا درست نشود. گفتم پس تکلیف آدم هایی که بچه دارند چه می‌شود؟ خندید و گفت: «آنها نباید مستاجر شوند! از دولت وام بگیرند، خانه بخرند و خودشان آقای خودشان باشند!»

تقریبا یکی دو روز می‌شد که تنها کارمان جستجو در سایت‌های آگهی مسکن بود تا به محض اینکه مورد جدیدی معرفی شد، بررسی اش کنیم و اگر برایمان مناسب بود به سرعت با صاحب ملک تماس بگیریم. این موضوع ادامه داشت تا اینکه در یکی از همین روزها در یک گروه های دوستانه پیامی آمد.

«سلام دوستان. ما به لطف خدا تونستیم خونه بخریم و داریم جابجا می شیم. صاحبخونه مون سفارش کرده خودمون براش مستاجر پیدا کنیم. خونه ندار و بچه دار! اثاث رو بردار و بیار که بهتر از اینجا جایی پیدا نمی کنی! صاحبخونه منصف، بچه دوست، صبور، با اخلاق. خونه هم خوبه. قدیمیه، اما آشپزخونه و سرویسش بازسازی شده. دلبازه و از همه مهم تر حیاط‌ خانه مناسب دوچرخه و بازی فوتباله!»

پیامش را که خواندم، دیگر همه چیز به سرعت پیگیری شد. آنقدر سریع که نفهمیدم چطور شماره اش را توی گوشی وارد کردم و تماس گرفتم و خلاصه ادامه ماجرا.

امروز که آقای صاحبخانه مهربان آمده بود دستگیره در را تعمیر کند، خیلی شرمنده شدم. یک ساعت زمان صرف کرد تا آن دستگیره قدیمی را رو به راه کند. زمانی که کارش داشت تمام می شد، فاطمه سادات دوید جلو و گفت: «عمو! محمدحسین چند بار به این دستگیره آویزون شده». محمدحسین به دستگیره آویزان شده بود، اما دستگیره خودش از پایه خراب بود. آقای صاحبخانه به محمدحسین نگاه کرد و گفت: «اشکالی نداره عمو. بازم باهاش بازی کن. هر کاری دوست داری انجام بده. این خونه متعلق به شماست». همیشه همین را می‌گوید: «این خونه مال بچه هاست». در این یک سال هر وقت در رابطه با مسائل مالی با همسرم صحبت می‌کند، یادآوری می‌کند که «خانمت و بچه هات برکت این ساختمون هستن. من به خاطر بچه ها باهات راه میام. کاری ندارم که بیرون از این خونه چی گرون شده و چی ارزون!» در حال حاضر مخاطبان «فارس من» در خبرگزاری فارس پویشی با نام آپارتمانم را به خانواده چند فرزندی اجاره می‌دهم  به عنوان مطالبه عمومی مردم و تسهیل شرایط اجاره نشینی به اشتراک گذاشته اند تا مسئولان نیز احساس مسئولیت کنند.