نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
خواندن خواهر دباغ جستجویی است در امتداد زمان، از سال ۱۳۱۸ تا ۱۳۹۵؛ درست دوشبهدوش حماسه و تاریخ و کتاب.
اما ایستگاه کتاب، ایستگاهی است که دباغ را دباغ کرد و نامآور؛ روایتش پرطمطراق است و کارساز برای تمام فصول. از فصل مبارزه و ایستادگی و اسلحه بر دوش گرفتن تا خطر و خاطره و حماسه ساختن.
از فصل شکافتن حادثه و عَلَم استکبارستیزی تا آموزش فنون و علوم رزمی در لبنان، از یوزی و کلت و قطار فشنگ تا فرماندهی و شجاعت و صداقت.
انگار هر فصل زندگی دباغ، زن مسلمان یکهتاز تاریخ که ساواک و ضدانقلاب و همرقم دشمن را به زانو درآورد، اما خم به ابرو نیاورد؛ حول محور ایستگاه کتاب میچرخد.
گویی حول ماهی سیاه کوچولو، کویر و عدل الهی؛ شخصیت جامعالاطراف این زن مبارز دوشبهدوش کتاب و کتابت و مرقومه نوشتن جان گرفته است.
اصلاً شروع ماجرای شجاعانهاش زیر سایه کتاب و مکتب تنظیم شده و نفسش در اتمسفر ظلمستیزی جاری و ساری بوده است.
زنی که دشت حماسه و حادثه را بیواهمه پشت سر گذاشته و نامش به شکوه الوند و تبار بزرگان کنایه داشته است.
زنی که با همت و اراده پشت دشمن را به خاک کشید و عطشناک در پی پیروزی گام برداشت؛ شیرزنی از جرگه زنان قهرمان تاریخ، از همان قهرمانهای معمولی که در همین حوالی زیر آسمان آبی به سادهزیستی شهره بودند.
مرضیه نفسنفسِ مرضیه را ادا کرد و زیر بیرق بیبی زینب(س) ایستاد و بینیاز از وصف، سیری داشت از خیابان غیاثی تهران به زندان ساواک و از آنجا قرعه فال به محافظ نامی نوفللوشاتو افتاد.
باز بینیاز از غلو و اغراق، فرماندهی و اندکی بعد به وقت دفاع از ایران، رخت پشتیبانی به تن کرد و سپس قائممقامی جمعیت زنان را عهدهدار شد.
مرضیه دباغ زنی بود برای بزنگاههای ایران؛ زنی که تا واپسین روزهای عمرش پهلوبهپهلوِ کتاب، هزار ابر در تماشایش دلتنگی حماسه میکرد و اسلحه و حضور در صحنه دفاع را به عصا رجحان میداد.
مرضیه زنانگی و ایستادگی را با هم یکجا داشت و در دفاع از مظلوم حتی تا فلسطین کم نیاورد؛ توأمان تمام عمر تقویمیاش در کشاکش ثانیهها قلبی داشت که تپش آن با ضربان خانواده میزان شده بود.
این مرضیه رهگذر عصر حاضر بود ولی با ردی از عجایب زمانه؛ او یک قشون رشادت بود و تماماً شجاعت را به تصویر کشید؛ زنی فرمانده با خصلتهای نظامی و توصیف مهربانی.
راستش هر چه ردیف و قافیه به خط کنیم و جملهجمله با واژه بیاراییم، باز هم ادای بزم رزم زنانهاش نمیشود؛ انگار که قصههای هزار و یک رشادتش از الوند سر میگیرد و استواری کوه دیروز تا کنونش را به حسرت نشسته است.
حالا به تأسی از همت مثالزدنیاش و عرق توصیفنشدنیاش به کتاب، سری میزنیم به اسناد ساواک که شهادت میدهد بر ادعای ما و گواهی است بر دستگیری عوامل رژیم شاه به جرم خواندن و نوشتن و کتاب داشتن.
شجاعتی که از دل کتاب میرویید
«اقدس طالبیان»؛ بانوی مبارز انقلابی، زنی از تبار ایستادگی، همآرمان با انقلاب؛ سرسپرده به فرمان امام و دلسپرده به مسلک مسلمانی، تفأل میزند به برگبرگ شخصیت مرضیه حدیدچی (دباغ) و بیشتر از اسناد ساواک میگوید: «او زنی مقاوم و خستگیناپذیر در مسیر انقلاب، با اعتمادبهنفس و اهل مطالعه بود. با وجود هشت فرزند و در شرایطی سخت که کمتر کسی جرئت و جسارت داشت وارد مبارزه علیه رژیم ستمشاهی شود، در این مسیر خوش درخشید.
زنی که تماموکمال مادر بود؛ هم برای فرزندانش و هم برای انقلاب. او شخصیتی کمنظیر با تواناییهای خاص داشت و برای پیشبرد اهداف انقلاب مدام به فکر رشد شخصیتی خودش بود.
معتقد بود با رشد درونی، رشد بیرونی هم رقم میخورد و همین تفکر، او را کتاببهدست کرده بود. تکلیفمدار هم بود؛ برای اینکه حرف امام روی زمین نماند، با تمام وجود تلاش میکرد.
سخنرانی و روشنگری کار هر روزش بود. وقتی به زندان ساواک افتاد، ذرهای در راهی که انتخاب کرده بود متزلزل نشد؛ آن هم با وجود شکنجههای وحشیانه و طاقتفرسا که در تصور هم غیرقابل تحمل است.
من هنوز صدای بانو دباغ را میشنوم که همه را به مبارزه و مقاومت و کار برای انقلاب دعوت میکرد. هنوز خاطرات این زن باصلابت را به یاد دارم که با اقدام و عمل میگفت: «کار برای انقلاب تمامی ندارد؛ شب و روز ندارد و بهانه، معنا و مفهومی ندارد.»
مبارزه پا به پای کتاب
«سیده فریده رضویان» یکی دیگر از بانوان نامآور ایران؛ از مبارزان راه استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی. زنی دلیر و آزاده که بیواهمه از تهدیدهای هولناک ساواک، مبارزه میکرد و روشنگری.
شیرزنی که در میانه میدان ستیز با ظلم و جور و در راه پرالتهاب انقلاب نه کم آورد و نه خم به ابرو؛ زنی از جنس خواستن یعنی توانستن، زنی از جنس صبر و شکیبایی، زنی از جنس «مرضیه حدیدچی».
بانو رضویان کلامش را پیوند میدهد به یاد ایام مبارزه و گریز میزند به خواهر انقلابی ایران و میگوید: «حضور در جلسات سیاسی تهران باعث شد با خانم دباغ آشنا شوم؛ البته قبلاً ایشان را میشناختم اما نه تا این حد. من و خانم دباغ در کلاس درس عربی آیتالله امامی کاشانی شرکت میکردیم.
مکتب صادقیه شهرری هم میرفتیم. علاوه بر مطالعه، کمترین کارمان توزیع اعلامیه بود. همیشه تبادل نظر میکردیم برای اینکه در مبارزه چه کاری باید انجام دهیم؛ شب و روز هم نداشتیم.
خانم دباغ زنی باهوش و زیرک بود. یکبار احساس کرد در جمعمان نفوذی داریم؛ دستبهکار شد و شروع کرد به رصد رفتوآمدها. حتی پانزده روز هم با لباس مبدل گدایی نشست نزدیک کاخ سعدآباد تا از رفتوآمدها مطمئن شود.
شبی که او را دستگیر کردند را خوب به یاد دارم. منزل خانواده دباغ مهمانی بود. شام که خوردیم، ایشان از همسرم خواست من شب بمانم منزل آنها و مهمانان آقا به منزل ما بروند.
همسرم پذیرفت. همین که رفت از داخل ماشین برای من وسیله بیاورد، سراسیمه به داخل برگشت و گفت: «خانه تحت محاصره است؛ کسی را اینجا نگه ندارید.»
بعد از رفتن مهمانها، ساواک ریخت داخل و همین بررسیها و تحت کنترل گرفتنها سبب دستگیری خانم دباغ شد.
ماجرای شکنجههای وحشیانه این مادر و دختر را هم که حتماً شنیدهاید. وضعیت خانم دباغ اما بغرنجتر بود؛ هم به خاطر شکنجههایی که او را تا مرز مرگ برده بود و هم به خاطر شنیدن ضجههای دخترش.
اما او مقاوم و محکم، کلمهای نگفت و ساواک را حسرتبهدل گذاشت. گرچه دوبار دستگیر شد و در نهایت توانست از دست خباثتهای نیروهای شاه بگریزد و بعد از مشقتهای بسیار در پاریس همراه امام شود.
او زنی خودساخته بود و نمونه؛ فرزندانش را هم در نهایت ادب و خودباوری با عمل به کتاب تربیت کرده بود؛ مثل کوه مقاوم، استوار و پابرجا.
خانم دباغ شخصیتی جامعالاطراف داشت و زبانزد بود؛ چه از بعد مذهبی و سیاسی و چه از نظر اخلاقی و رفتاری. او آیینه تمامعیار زن بود با تمام صفتهای خوب خدایی.»
بانویی اهل صداقت و شجاعت و کتابت
بانو «نیره فرهنگ» که در ۱۵، ۱۶ سالگی تحولی در درونش احساس کرده بود، در سالهای ۴۲ و ۴۳ فعالیتهای انقلابیاش را آغاز کرد؛ با سن و سال کم در راهی ژرف قدم گذاشت و مأموریتی بزرگ را بر عهده گرفت.
به گفته خودش، در سالهای خفقان طاغوت به محضر آیتالله سعیدی راه یافت؛ شهید سعیدی فرزند صالح مکتب خمینی کبیر بود و سرباز تربیت میکرد؛ فرقی هم نداشت آن سرباز زن باشد یا مرد.
بنابراین روح جستجوگر و پرسشگر «نیره فرهنگ» او را در سنین نوجوانی به مکتب عشاق کشاند و در نهایت با کولهباری از دانش دینی، رحل اقامت در همدان افکند و با مرضیه حدیدچی، فرزند علیآقا پاشا، آشنا شد.
خانم فرهنگ دست کلامش را میگیرد و پابهپای خاطرات گذشته، همچون شاهد و ناظر تاریخ میگوید: «انگار آوازه مجالسم در همدان به گوش مرضیه خانم هم رسیده بود؛ اویی که در تهران مبارزه در دانشگاهها را پیگیری میکرد، نیمنگاهی هم به همدان داشت و از همین بابت خود را به این مجالس رساند.
از همان روز و ساعت اول ملاقات، او را نسبت به بانوان دیگر متمایز دیدم. از نظر فکری و اخلاقی رشد کرده بود و اهل مطالعه قرص و محکم بود.
از همان اوایل، گذشت، ایثار، بزرگمنشی، حقگویی و شجاعت در او از صفات بارز بود؛ سخنش هم صریح و رفتارش روشن بود.
او بهطور کاملاً واضح دشمنی و انزجار خود از دستگاه طاغوت را ابراز میکرد و صداقت و صمیمیتش چشمگیر بود و او را قابل احترام میکرد.
خانم دباغ درس پایداری، فداکاری، گذشت و خودسازی را پای کتاب بهخوبی آموخته و به اجرا گذاشته بود؛ به ما هم عرضه میکرد و ما آن را بهخوبی، چون در رفتار و گفتارش میدیدیم، میپذیرفتیم.
تا جایی که یک پاتوق در حوالی همدان به مدت یک سال اجاره کردیم تا به بانوان الفبای سیاست بیاموزیم و راه کسب دانش از کتاب را.»
خبرگزاری فارس
گفتگوی جهانبانو با بانوان حاضر در مسیر مشایه
آشنایی با اولین موکب بین المللی زنانه
جملات کوتاه برای تشکر از بانوان خادم عراقی
چند توصیه برای مادران جهت در پیادهروی اربعین
به پاس ۱۰۰۰ روز خدمت
جریان مقاومت، جریانی است که باید همچنان خون تازه در آن دمیده شود
سختترین و سوزناکترین درد بشر، درد فراق است
مردم خوب میدانند چه کسی خدمتگزارشان است
یادبود بانوان آمل برای شهید رئیسی و شهدای خدمت