استاد زبان و ادبیات فارسی در گفتگو با پایگاه خبری تحلیلی جهان‌بانو مطرح کرد؛

نسبت زنان و ادبیات؛ دیروز، امروز، فردا 

نسبت زنان و ادبیات در یک پیوند ناگسستنی بوده و هست اما اگر گذشته‌ی آن به درستی شناخته نشود، چه بسا مسیر آینده‌ نیز با موفقیت طی نشود.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی جهان‌بانو، آنچه در ادامه می‌خوانید صحبت‌های دکتر فاطمه شکردست، عضو هیئت علمی دانشگاه پیام نور قم به مناسبت روز شعر و ادب فارسی است.

*حضور زنان در ادبیات فارسی در جایگاه نویسنده و شاعر را چگونه ارزیابی می کنید؟ در گذشته چطور بوده الان چطور است؟

درباره‌ی نسبت زن و ادبیات و سیر رو به رشد آن و فراز و نشیب‌هایش، تاریخ طولانی وجود دارد که  که اگر به درستی شناخته نشود، در تحلیل نسبت به شرایط امروز ادبیات حوزه‌ی زنان و آینده‌ی پیش‌رو نیز نمی‌توان به قضاوت درستی دست یافت. واز قضا این اتفاق هم افتاده و گذشته‌ی ادبی ما به ویژه در حوزه‌ی کنشگری زنان به دلایل مختلف درست قضاوت نمی‌شود.

شاید اگر بخواهیم خیلی کلیشه‌ای و همه‌پسند در این‌باره گفتگو کنیم و بگوییم که بله زنان ما همیشه در ادبیات نقش‌آفرین بوده‌اند و هستند و خانم x در دوره‌ی باستان بوده، خانم y در دوره‌ی فلان، اما واقعیت این است وقتی تاریخ را از کتاب‌های موثق و علمی تاریخی می‌خوانیم، (نه از رسانه‌های مجازی که پر از تحریف‌های تاریخی هستند  و هر روز اسم‌های جدیدی از شاعران باستان در آن رو می شود!) می‌بینیم در تاریخ ادبیات ما تعداد زنان شاعر و نویسنده به سختی به اندازه انگشتان دست می رسد! چرا؟ آیا زنان شاعر نبودند؟ نویسنده نبودند؟ نمی‌توانستند باشند؟ و امروز را نگاه می‌کنیم، علیرغم جهش کمی و کیفی خارق‌العاده در تعداد زنان نویسنده و شاعر، انگار هنوز به حق یا ناحق متناسب با سطح توقع عده‌ای از منتقدین نیستند!

*اگر بتوانیم در این گفتگو همین را بررسی کنیم خوب است.

برای ورود به بحث ابتدا لازم است حضور زنان در ادبیات را (به عنوان خالقان آثار ادبی)  به دو دوره‌ی کاملاً مجزا و متفاوت به لحاظ ماهیت تقسیم کنیم که نقطه‌ی عطف و پیوند دهنده‌ی این دو دوره، دوران مشروطه است.

یعنی  می‌توانیم کارنامه‌ی زنان در ادبیات را از ابتدای وجود متون ادبی تا دوره‌ی مشروطه در یک پرونده و پوشه قرار دهیم و از دوره‌ی مشروطه تا به امروز در یک پوشه‌ی‌ دیگر.

 نگاه واقع‌بینانه به حضور زنان در عرصه‌ی ادیبات

پرونده‌ی اول از دوره‌ی باستان شروع می‌شود. از آثاری که از دوران باستان به دست ما رسیده اسم هیچ زن شاعری را نمی‌بینیم (اسم‌هایی که این روزها در فضای مجازی می‌بینید سند علمی ندارند و نوظهورند!).

از دوره‌ی باستان به بعد، اولین شاعری که اسم او در ادبیات فارسی ما آمده، «رابعه قُزداری» یا بلخی شاعر قرن چهارم است. بعد از آن‌هم در هر قرنی اسم یک شاعر و نهایتاً دو شاعر آمده است که آنقدر با داستان آمیخته است که گاهی اوقات باید شک کنیم که این واقعی است یا داستان است و دوست داشته‌اند این شخصیت را از دل داستان‌ها بیرون بکشند و واقعی جلوه دهند! همین در نگاه اول و عوام‌زده،  باعث یک قضاوت ناروا شده است؛ و آن هم بی‌نقش بودن، کم‌استعداد بودن، کم‌بهره بودن و کم‌هوده بودن زن در حوزه‌ی شعر و ادبیات و در این دوره‌هاست.

باور این قضاوت چه نتیجه‌ای دارد! جز پایین آمدن اعتماد به نفش سهم عظیمی از خالقان آثار ادبی؟ آثاری که تحقیر روی حال و آینده‌ی هر انسانی می‌گذارد؟

*آیا ما می‌خواهیم صرفا برای قوت قلب عده‌ای این تاریخ را نفی کنیم؟

من می گویم خیر! ولی می‌خواهیم قضاوت را درباره دوره‌ای که تاریخ از آنان یاد نکرده، اسم و آثارشان در کتب تاریخ ادبیات نیامده، به سمت قضاوت علمی و واقع‌گرایانه ببریم نه قضاوتی سطحی و کوچه‌بازاری!

بررسی سه موضوع در بحث ادبیات و زن

بررسی ما بررسی منطقی و استتناجی است. باید برای آن به سه سوال پاسخ دهیم؟

۱-آیا زنان تا قبل از مشروطه  استعداد شاعری و نویسندگی نداشتند؟ یا اساسا در این موضوع فرقی بین زن و مرد است؟ جواب را قبلا بارها  داده‌اند: «هنر» که شعر و ادبیات هم زیر مجموعه‌ی هنر است، هنری است که ابزار آن واژه و تعدادی فنون است، از بروندادهای «روح» است، خلاقیت صفت روح است، روح هم که زن و مرد ندارد!

واسطه‌ی بعدی ( بعد از روح) روان است که بله روان زنانه با مردانه فرق دارد و همین‌جاست که شعر مولفه‌های زنانه و مردانه می‌یابد. در بحث «روان» زنان عاطفی‌تر و حساس‌تر و جزء نگرترند! دقیقا همان چیزهایی که در کیفیت خلق آثار هنری اثر دارد در زنان اتفاقا بیشتر است.

در پرانتز عرض کنم لطفا این  بحث‌ها را (به ویژه از اینجا به بعد را ) با فیلتر فمینیستی نگاه نکنید. این یک تحلیل تاریخی است. به دنبال یافتن جواب برای سوال «خانمهای شاعر و نویسنده و هنرمند تا حالا کجا بودید؟»  

پس بحث استعداد و توانمندی قابل قبول نیست. چون جوهره‌ی انسانی که خداوند در اختیار هر دو جنس قرار داده یکی است.

*پس چرا در تاریخ ادبیات به سختی نامی از زنان شاعر و نویسنده یافت می شود؟ کجا هستند؟

واقعیت این است که ما وقتی به تاریخ نگاه می‌کنیم می‌بینیم در همه‌ی موضوعات ننوشته‌های تاریخ بیشتر از نوشته‌های تاریخ است. سکوت تاریخ بیشتر از گفته‌های تاریخ است. این مساله  در تاریخ ادبیات هم هست. هم در مورد زنان و هم در مورد مردان. خدا می داند چند برابر تعداد شاعرانی که امروز می‌شناسیم و اسم و آثارشان به دست ما رسیده است. شاعرانی بوده‌اند که در کوچه پس کوچه‌های تاریخ گم شده اند!

*چرا؟

دلایل زیاد است: یکی اینکه شاعری شغل درباری بوده، شاعرانی که به دربار راه پیدا می‌کرده‌اند و دیوانشان به خزانه‌ی شاهی و کتابخانه‌ی همایونی! وارد می‌شد احتمال ماندگاری داشت. صنعت چاپ که نبود. کتابخانه‌های خصوصی که نسخه‌های دستنویس در آن در امان باشد که نبود. همه چیز در اختیار دربار بود.

به همین علت فردوسی بزرگ با همه‌‌ی اختلاف عقیده و مرامی که با سلطان محمود داشت ترجیح داد شاهنامه را به او تقدیم کند، که شاید بماند. این تحقیر را به جان خرید که از آن پوستین‌ها مراقبت شود. نسخه‌نویسی شود. حتی تغییراتی در آن می‌دهد که محمود‌پسند بشود، به این علت نبوده که ارادتی به محمود غزنوی داشته، چون می‌دانسته که شاهنامه وقتی محفوظ می‌ماند که وارد کتابخانه‌ی دربار شود.

 اگر امثال ابوریحان و بوعلی تعاملاتی با دربار داشتند، یک علتش این است که باید از کتابخانه استفاده کنند. هم باید استفاده کنند و هم باید آثارشان را به این کتابخانه بدهند. حتی آن را تقدیم امیر و پادشاه وقت کنند. یا نام آن امیر و شاهزاده را بر کتاب بگذارند! یا تخلصشان را از اسم یک شاه و امیری بگیرند و …

برای همین است که وقتی در دوره‌ی صفویه، شاه عباس صفوی به دلایی که جای بحثش اینجا نیست، گفت که من در دربار  شاعر نمی‌خواهم، شاعران مدتی مات و مبهوت بودند و نمی‌دانستند باید چکار کنند. به طوری که صائب به هند می‌رود و شاعر دربار هند شود چون دربار هند هم  فارسی‌زبان بودند .

پس شاعری شغل بود شغل درباری بود و شغلی مردانه!

نتیجه را خودتان بگیرید!

جالب است آن تعداد اندک شاعر زنی هم که اسمشان باقی مانده،   وقتی بررسی می‌کنیم می‌بینیم به طریقی (غالبا پدر یا برادر یا  خویشی) به دربار دسترسی داشته اند. پس مثلاً اگر در قرن چهارم ۷۰ شاعر مرد ذکر شده، چه بسا ۷۰۰ شاعر مرد وجود داشته که ۶۳۰ تا از آنها به دلیل اینکه به دربار راه پیدا نکرده و آثارشان به خزانه‌ی شاهی نرسیده، فراموش شده‌اند.

دوم اینکه شاید به نظر نیاید ولی هنر و شعر اتفاق اجتماعی است و با بده‌بستان‌های اجتماعی رشد می‌کند، مطرح می‌شود و می‌ماند.  فعالیت اجتماعی زنان تا قبل از دوره‌ی مشروطه نسبتا محدود بود یا اگر بود در حوزه‌هایی بود که ضرورت زیستی احساس می‌شد. (و این به روند رشد بشر ربط دارد نه به تاریخ و جغرافیای ما، چه بسا وضعیت زنان در ایرانِ قبل از مشروطه به مراتب ده‌ها برابر از زنان قبل از رنسانس در دیگر جوامع بهتر بوده باشد)

سوم اینکه سوادِ خواندن و نوشتن هم متعلق به همه نبوده است. اینجا گریزی می‌زنیم به ادبیات عامیانه.

( ادبیات عامه از شاخه‌ها و گرایش‌های علمی ادبیات است که در همه‌ی ملل مورد مطالعه قرار می‌گیرد)

از تعداد لالایی‌های زنانه، زنان شاعر را حدس بزنیم

شما را به ادبیات عامیانه ارجاع می‌دهیم. ادبیات عامیانه، ادبیات شفاهی ما است. یک بخش از ادبیات شفاهی ما نظم یا شعر است. در بخش نظم، لالایی‌های زیادی را داریم. شما کدام لالایی را می‌شناسید که شاعر آن مشخص باشد؟ کدام مردی را می‌شناسید که شب برای فرزندش لالایی بگوید؟ ( استثناء البته وجود دارد). تمام این لالایی‌ها زنانه هستند. همه‌ی این لالایی‌ها از طرف زنان بوده اما شاعرانش جایی ثبت نشده‌اند. تازه همین لالایی‌هایی هم که به دست ما رسیده نسبتش با آنچه واقعا وجود داشته نسبت کوچکی است. یعنی صدها برابر لالایی داریم که تاریخ آن‌را با خود برده است!

شاعران لالایی‌ها همه گمنام یا بی‌نام هستند. آیا چون اسمی از شاعران این‌ها باقی نمانده یعنی دیگر حساب نمی‌شوند؟ شعر‌های کودکانه هم همین‌طور، افسانه‎ها، عناصر داستان در افسانه‌ها و شخصیت‌پردازی‌ها در اغلب افسانه‌ها به قول امروزی‌ها فانتزی‌های دخترانه و زنانه دارد.

این هم دلیل دیگری بر اینکه ما در طول تاریخ و اعصار، زنان بی‌شماری را داشتیم که آثاری داشته‌اند اما یا نوشته نشده‌اند یا اگر نوشته شده‌اند باقی نمانده‌اند یا اگر باقی مانده‌اند نام گوینده‌ی آن‌ها مشخص نیست!

دلایل فرهنگیِ عدم حضور شاعران زن

ما دوره‌هایی را گذراندیم که اسم آوردن از زن، حتی به عنوان معشوقه ناپسند بوده است. در قرن‌های ۷، ۸ حتی به عنوان معشوقه به زن اشاره نمی‌شد. یکی از جاهایی که زن در شعر فارسی به عنوان سوژه حضور داشته، معاشیق بودند. ولی در دوره‌ای حتی به عنوان معشوق از زن نام نمی‌بردند و اشاره‌های مردانه می‌کردند. (این بحث به موضوع معشوق‌های مذکر و  آن بحث‌های کذایی ربطی ندارد). یعنی، اگر شاعر معشوق زن داشته، آن را با اشارات مردانه نام می‌برده، چون در افکار عمومی نام بردن از زن ناپسند بوده است.

حالا به نظر شما اگر زن در این فضا شعر می‌گفته، پسندیده است که خودش را معرفی کند؟ حتی اگر شعری هم گفته چه بسا با عنوان و اسم محارم خودش یا مرد دیگری ثبت شده باشد. حتی ما شاعری در قرن ۷ داریم که من فکر می‌کنم پدر او خیلی روشنفکر بوده که گذاشته شعرهای او منتشر بشود اما با این حال اسمش را صریح عنوان نکرده‌اند، به او می‌گویند: «دختر هلالی استرآبادی». در قرن ۹ هم زنی را با عنوان، «دختر هاتف اصفهانی» می‌شناسیم! 

این دلایل و ده‌ها دلیل دیگر وجود داشته که بیشتر هم به محدودیت‌های عرفی و اجتماعی زمان برمی‌گردند، تاثیر زیادی در گمنامیِ زنان شاعر دارد. در حالی که استدلال‌ها و عقل ما می‌گوید که زنان شاعر ده‌ها برابر این اسم‌هایی که است، بوده‌اند.

اگر بخواهیم یک دلیل موجه دیگر اضافه کنیم این است که ما در مورد شاعران شاخصی چون فردوسی، حافظ، سعدی، خاقانی و… ابهامات زیادی داریم. از زندگی آنها، فرزندانشان، تاریخ تولدشان، آثارشان و تعداد ابیاتشان.

برخی از آن‌ها حتی مقدار قابل توجهی از آثارشان از بین رفته است. مثلا آن‌قدری که شعر از رودکی نداریم، بیشتر از آن است که از او داریم. از ۳۰ جلد تاریخ بیهقی، حدود ۷ جلد آن به دست ما رسیده است. وقتی در مورد قله‌های ادب فارسی با این وضعیت مواجه هستیم، توقع داریم که یک تصویر شفاف دقیق با نام، نشان و ابیات  از زنانی داشته باشیم که در کنج خانه شعر می گفتند؟ و حتی نمی‌نوشتند!

می‌خواهیم بگوییم در دوره‌ای از زیست بشر، که موجودیت اجتماعی زن با ده‌ها حصار و محدودیت مواجه بوده، طبیعی است ادبیات خلاقیت ادبی توسط زنان هم به زیر دست و پا رفته باشد. اما از آن‌طرف به ده‌ها دلیل که برخی از آن گفته شد زنان در تولیدات ادبی سهم قابل توجهی داشته‌اند. اکنون برای این جبر تاریخی  راه پوزش و جبران هم نیست. اما دست‌کم با نگاه درست به تاریخ و اتفاقاتش، با انصاف قضاوت کنیم و این  محدودیت تحمیلی را عامل تحقیر و محدودیت جدید قرار ندهیم. با به رخ‌کشیدن نام‌های ننوشته در تاریخ ادبیات، اعتماد به نفس نورس زنان را از ریشه نکنیم.

*ره‌آورد مشروطه در عرصه‌ی ادبیات زنان چه بود؟

وقتی می‌گوییم مشروطه منظور ما ورود ایران به دوران مدرنیته است (کاری با خوب و بد بودن مدرنیته و نسبتش با سنت و آفاتش نداریم. بحث ما در اینجا توصیفی است). این‌جا نمودار حرکت و رشد زنان با سرعت حیرت‌انگیزی رو به بالا رفت. البته برای بقیه‌ی ساحت‌های اجتماعی هم همین بوده و فقط مختص زنان یا ادبیات نیست.

صنعت چاپ و رسانه‌ای چون روزنامه موجب شد که دیگر هیچ مجموعه‌ی استبدادی مثل دربار بلندگوی کسی نباشد. یعنی هر کسی بتواند انتخاب کند که صدایش برسد یا نرسد. تعریف حضور اجتماعی زن هم تغییر کرد. زنان با توجه به حضوری نو و ابزارهای رسانه‌ایِ فراگیر مثل روزنامه و مجله و کتاب توانستند خودشان را مطرح کنند. مقایسه کنید با آن زمانی که اگر دربار تصمیم می‌گرفت کسی باشد، می‌توانست باشد و اگر تصمیم می‌گرفت نباشد، نمی‌بود!

زن‌ها وقتی دیدند که دیده می‌شوند، جنب و جوش و انگیزه در بینشان بیشتر شد. خود به خود محافل اجتماعی شکل گرفت. چون همه‌ی هنرها و نه فقط شعر، به یک هم‌افزایی برای بروز نیاز دارند. از دوره‌‌ی مشروطه به بعد کم‌کم این محافل زیاد شد.

اتفاق بعدی که افتاد این بود که گونه‌های ادبی زیاد شد. شاید تا قبل از این، هنر ادبیات در چند قالب شعر خلاصه می شد (نثری هم اگر بود الزاما با هدف ادبی نبود اهداف دیگری داشت)  اما حالا متفاوت می‌شود. می‌بینیم از دوره‌ی مشروطه اندک اندک گونه‌های فیلم‌نامه‌نویسی، رمان، داستان کوتاه، مینیمال و انواع قالب‌های شعری نو و آزاد و سپید و موج نو و….. زیاد می‌شود. یعنی فرصت‌ها رشد می‌کند. نوع‌های ادبی تغییر کمی و کیفی می‌کنند. پس منطقا حضور زندان هم غیر قابل مقایسه با قبل می‌شود.

دوره‌ی معاصر نیز دیگر هیچ مانعی بر سر راه فعالیت ادبی زنان و مردان وجود ندارد. به ویژه با ابزاری مثل اینترنت و فضای مجازی هر کس هر لحظه بخواهد می‌تواند هر تولیدی در گستره‌ی جهانی داشته باشد.

زنان نیز هیچ محدودیتی ندارند. نه محدودیت فرم، نه محدودیت محتوا، نه محدودیت تاریخ، نه جغرافیا، نه رسانه و نه هیچ محدودیت دیگر.

*آیا اکنون می‌توانیم بگوییم که این زن توانسته جایگاه خودش را پیدا کرده و به آن حدی برسد که از او انتظار می‌رود؟

قطعا خیر! یک مقایسه انجام می‌دهم که البته مقایسه‌ای خارج از ادبیات است. آیا از قرن ۶ به بعد که سلجوقیان با حمله‌ی مغول در قرن ۷ داشته‌های ما را ویران کردند ما به لحاظ علمی عقب افتادیم، با تمام تلاشی که در دوره‌ی اخیر به ویژه ۳۰ سال اخیر (پس از دفاع مقدس) در حوزه‌ی علم داشته‌ایم، توانسته‌ایم به اوج و قله برسیم؟ علیرغم تلاش بسیاری که داشته‌ایم نتوانسته‌ایم.

به تعبیر رهبر انقلاب نزدیک قله‌ایم ولی هنوز نرسیده‌اییم. چون ما هنوز هم می‌دویم که جبران مافات کنیم. ما در قرن ۴ و ۵ در اوج بودیم و در قله‌های جهان بودیم. زبان فارسی زبان علم بود. اما با چند حمله، یک افول جبران‌ناپذیری به وجود آمد. جبران چندین قرن عقب‌افتادگی با ۳۰ سال و ۴۰ سال… سخت است.

در ادبیات همینطور. پس جبران عقب‌افتادگی زمان می‌خواهد و جبران عقب‌افتادگی در تولید اثر ادبی قطعاً زمان‌بر است. ما نمی توانیم توقع داشته باشیم که زنان ما یکدفعه به قله برسند. شاهکارها و جایزه‌های جهانی در مشتشان باشد و هر سال لااقل یک اسم جهانی جدید ببینیم. سال‌ها باید تلاش بشود تا جبران مافات آن دوره‌ی تاریخی بشود.

جامعه‌ی فرهنگی نیز باید به این بازیابی کمک کند.  در عرصه‌ی ملی البته نام‌ها و چهره‌های درخشان کم نیستند. در بعضی ژانرها مثل ادبیات کودک زنان گوی سبقت ربوده‌اند.

 در حوزه‌ی روایت‌پردازی (به ویژه در عرصه‌ی باز آفرینی خاطرات و ادبیات پایداری در دهه‌ی اخیر) زنان صاحب قلم و جایگاه درخشانی هستند اما در ادبیات جهانی کمی تا آن قله فاصله داریم و همچنین در ادبیات داستانی.

البته عرضم به معنی این نیست که تا الان شاهکار ادبی زنانه خلق نشده است. اتفاقا آثار برجسته‌ی خوبی داریم. باید بگوییم هنوز نمی‌دانیم خلق شده یا خیر. داشتن با کشف شدن فرق دارد.

ادبیات یک ویژگی دارد و آن هم حجاب معاصرت است یعنی باید از یک اثری سالها بگذرد و و از این دریای تولیدات ادبی چند گوهر نفیس بیرون بیاید.

یک شاعر و نویسنده‌ی توانمند اصلا نباید به این حواشی فکر کند. فقط باید تمرکز بر رشد خودش و خلق اثرخودش داشته باشد، بخواند و بنویسد و با شجاعت و آغوش باز نقدها را بشنود. کاری به این نداشته باشد حالا اثرش به چه رتبه‌ای دست می‌یابد یا جایگاهش در رتبه‌بندی تاریخی کجاست؟

آنچه برای آثار خلاقه تعیین تکلیف می‌کند دستور و بخشنامه و تبلیغات نیست. ذوق جمعی (مشابه خرد جمعی) در گذر زمان می‌گوید چه می‌ماند و چه محو می‌شود.

*نسبت زن و ادبیات را در سوژه هم مورد توجه قرار دهیم ، آنچه تا الان گفتیم زن به عنوان ابژه بود. زنان به عنوان سوژه چه جایگاهی در ادبیات فارسی دارند؟

اگر بخواهیم بگوییم زنان سوژه‌ی چه چیز‌هایی بوده‌اند خب در ادبیات کلاسیک معشوق و مادر و در ادبیات معاصر بقیه‌ی نقش‌های زنانه و… این سوال بحث را سمت‌و‌سوی جامعه‌شناسانه و روانشناسانه می‌دهد و در هر شاعر و نویسنده به نسبت آن نگاه ازلی و آرکی‌تایپی و نمادین که محدود و معدود است و بارها گفته شده و حرف تازه‌ای وجود ندارد.  

اصل شناخت کارکرد زنان در منظومه خلق آثار ادبی است.

و آن نگاه فردی هم ( زن به عنوان سوژه) به عوامل مختلفی بر می‌گردد:

  1. جهان بینی آن شاعر
  2. تجربیات تربیت  آن شاعر
  3. تاریخ، جغرافیا و اجتماع
  4. ژانری که آن شاعر استفاده می کند
  5. حتی جامعه‌ی هدف شاعر

و این‌طور نیست که با یک مانیفست مبتنی بر دوره‌های تاریخی روبه‌رو باشیم. پس اینطور نیست که ما بگوییم، نگاه یک دوره (مثلا قرن ۷) به زن همان نگاه فرد (مثلا حافظ) به زن است.

در دوره‌ی معاصر هم شما نمی‌توانید دو شاعر یا دو نویسنده چه در زنان و چه در مردان پیدا کنید که نگاه یکسان به مقوله‌ای داشته باشند. چه نسبت به زن چه هر مقوله‌ی دیگری به همان علت که عرض کردم.

 حتی در آثار یک شاعری مثل فردوسی به سبب روایت‌هایی که دارد آنجا که مثلا از زبان زال سخن می‌گویند، با عظمت از زن یاد می‌کند. ولی در آنجا که از زبان اسفندیار سخن می‌گوید با توهین زنان را خطاب قرار می‌دهد و شما باید بگردید تا نظر شخص فردوسی را از بین این تناقضات پیدا کنید که البته کار آسانی هم نیست.

این شیوه‌ی بررسی در حوزه‌ی «نقد نو» و نظریات جدید نقد  نیز جایگاهی ندارد. ما در نقد نو کاری با شاعر و نظریات شخصی‌اش نداریم (اصطلاح مرگ مولف) دردی از ما دوا نمی‌کند.

*نگاه به زن در آثار زنان با نگاه به زن در آثار مردان چه تفاوتی دارد؟

اگر منظور نگاه به جهان هستی است این دو نگاه قطعاً متفاوت است. چون زن روان زنانه، روحیات زنانه و در نتیجه نگاه زنانه دارد و مرد روان و روحیات و نگاه مردانه. حتی به نظر من  دو زن نمی‌توانند نگاه یکسانی داشته باشند، پس چطور ممکن است که مرد و زن نگاهشان یکسان باشد؟ اگر دو  زن تفاوت تجربه و محیط و تربیت و آموخته ها و … دارند،  مرد و زن که تفاوت‌هایشان در این امور بیشتر است.

همانطور که گفتیم زن و مرد تفاوت روان هم دارند. زن جزء‌نگر است. با احساس است و  بین دو راهی عقل و عاطفه، اغلب عاطفه‌اش را انتخاب می‌کند. مرد در این میدان تنازع، بیشتر طرف منطق می‌ایستد. این یک اتفاق کاملاً طبیعی و متناسب با کارکردهای خلقتی آن‌هاست و هیچ اشکالی هم ندارد.

پس نتیجه می‌گیریم که نگاه مرد به زن با نگاه زن به زن باید متفاوت باشد و نباید غیر از این هم توقع داشته باشیم و هر کدام هم رسالتی متفاوت دارند.

*می‌توانیم بگوییم در ادبیات (زن به عنوان سوژه) نگاه زنان به زن منصفانه تر از نگاه مردان به زن است؟

آن هم به نظر من خیر! اولا تا تعریف ما از انصاف چه باشد دوم اینکه باز بر می‌گردد به میزان علم و آگاهی و تجربیات و تربیت و محیط و مهم‌تر از همه جهان‌بینی هر فرد (جهان‌بینی یعنی تعریف هر کس از خدا و هستی و انسان که تاثیر مستقیم در همه‌ی کنش‌ها و واکنش‌ها دارد) که به جنسیت ربطی ندارد.

از دکتر فاطمه شکردست به خاطر حضور در این گفت‌وگوی ادبی و راهگشا سپاسگزاریم.

گزارش و تنظیم: مهتا صانعی