تحلیل خبر؛

ملاله یوسف‌زی؛ بازخوانی یک روایت مشکوک

در رسانه‌های غربی، برخی چهره‌ها چنان با هاله‌ای از تقدس عرضه می‌شوند که هرگونه پرسشگری درباره آنها به مثابه کفرگویی جلوه می‌کند. ملاله یوسف‌زی، برنده جوان جایزه صلح نوبل، در زمره این نمادهاست. اما آیا می‌توان پذیرفت که سرنوشت یک دختر نوجوان از دره سوات پاکستان، تنها به دلیل شجاعت فردی، چنین کانون توجه بی‌سابقه قدرت‌های جهانی قرار گیرد؟ بررسی موشکافانه واقعیت‌ها روایتی بسیار پیچیده‌تر و تاریک‌تر را آشکار می‌سازد.

در نهم اکتبر ۲۰۱۲، نیروهای طالبان اتوبوس حامل ملاله را متوقف کرده و با شلیک به سرش، او را به شدت مجروح کردند. قطعا این عمل وحشیانه غیرقابل دفاع است. اما پرسش کلیدی اینجاست: چرا از میان هزاران قربانی خشونت‌های روزانه در منطقه، تنها این رویداد خاص چنین بازتاب رسانه‌ای گسترده‌ای یافت؟ پاسخ را باید در همزمانی این حادثه با اهداف سیاسی و ژئوپلیتیک جست‌وجو کرد.

پس از حادثه یازده سپتامبر و حمله آمریکا به افغانستان، حس ضد غربی در پاکستان تقویت شده و طالبان در حال نفوذ به مناطق مختلف از جمله دره سوات بود. در چنین فضایی، ملاله که از یازده سالگی برای بی‌بی‌سی وبلاگ نویسی می‌کرد و تحت نام مستعار گل مکئی برای بخش اردوی این شبکه علیه ممنوعیت تحصیل دختران توسط طالبان می‌نوشت، به سرعت به مهره مناسبی برای توجیه حضور و مداخلات بعدی تبدیل شد.

این رسانه بزرگ جهانی با دقت تمام، نقشه تبدیل یک دانش‌آموز به نماد جهانی را طراحی کرد. جالب آنکه حتی یک عضو ارشد طالبان پاکستان نیز در نامه‌ای شخصی ادعا کرد که انگیزه حمله، تبلیغات سوء ملاله علیه طالبان بوده، نه صرفاً حمایت از تحصیل دختران. این اعتراف، خود گواهی بر بعد رسانه‌ای و سیاسی فعالیت‌های او است.

مسیر درمان ملاله نیز، خود سرشار از ابهام است. او ابتدا به بیمارستان ارتش در پیشاور منتقل شد. این بیمارستان که مجهز به پیشرفته‌ترین تجهیزات منطقه بود، عمدتاً به پرسنل ارتش و خانواده‌هایشان خدمات می‌داد. همزمان با بستری شدن ملاله، گروهی از پزشکان انگلیسی از بیرمنگام به طور تصادفی در این بیمارستان حاضر بودند تا به پزشکان ارتش پاکستان مشاوره بدهند. این همزمانی عجیب، زمینه‌ساز انتقال سریع و بی‌سابقه او به بیمارستان کویین الیزابت در بیرمنگام انگلستان شد.

اما آیا باورکردنی است که دستگاه دیپلماسی و خدمات درمانی بریتانیا، کشوری با سابقه درخشان در استعمار و محاسبات پیچیده سیاسی، چنین منابعی را صرف درمان یک دختر دانش‌آموز عادی، بدون هیچ چشم‌داشت استراتژیک می‌کند؟ این اقدام بی‌سابقه، بیش از آنکه یک عمل انسان‌دوستانه باشد، شباهت زیادی به یک سرمایه‌گذاری سیاسی برای ساخت یک مهره جهانی دارد. این سرمایه‌گذاری به زودی و با تشکیل صندوق ملاله با کمک‌های مالی کلان چهره‌هایی مانند آنجلینا جولی و سفرهای رسانه‌ای پس از بهبودی، به بار نشست.

نقش ضیاءالدین یوسفزی، پدر ملاله نیز، در این ماجرا هرگز به صورت شفاف بررسی نشده است. او که خود مالک مدرسه بود و از همان ابتدا ملاله را به همکاری با رسانه‌هایی مانند بی‌بی‌سی تشویق می‌کرد، بازیگری سیاسی است که در هاله‌ای از ابهام باقی مانده است. ادعاهای مربوط به ارتباط او با نهادهای بریتانیایی پیش از حادثه ترور، اگرچه نیاز به اسناد محکم‌تری دارند، اما در ساختار کلی ماجرا دور از ذهن نمی‌نمایند. پدری که فرزندش را در مسیری قرار می‌دهد که خشم گروهی تندرو مانند طالبان را برمی‌انگیزد، باید محاسبات خاص خود را داشته باشد. این پرسش همچنان باقی است که آیا ملاله قربانی یک بازی بزرگ‌تر شد که پدرش نیز ممکن است در آن نقش داشته باشد؟

پروژه ساخت نماد جهانی ملاله، بلافاصله پس از ترور نافرجام و با جریانی سازمان‌یافته از رسانه‌های غربی آغاز شد. این کمپین رسانه‌ای تنها به بازتاب تراژدی شخصی محدود نماند، بلکه به شکلی سیستماتیک او را به عنوان نماد مقاومت زنان و مبلغی برای فمینیسم به جهان معرفی کرد. سخنرانی برنامه‌ریزی شده او در سازمان ملل در دوازدهم ژوئیه ۲۰۱۳، روز تولدش، که از سوی این نهاد بین‌المللی به عنوان  روز ملاله  نامگذاری شد، دقیقاً در راستای همان روایت‌سازی برای تثبیت جایگاهش به عنوان یک قدیس جهانی بود. این رویداد که با حمایت گوردون براون، نخست‌وزیر سابق بریتانیا سازماندهی شده بود،تنها یکی از حلقه‌های زنجیره‌ای از دیدارها و برنامه‌های تبلیغاتی بود که مسیر او را از یک دانش‌آموز به یک چهره دیپلماتیک هموار کرد.

اهدای جایزه ساخاروف در ۲۰۱۳ و سپس جایزه صلح نوبل در ۲۰۱۴ به او، در حالی که تنها ۱۷ سال داشت نقطه اوج این سرمایه‌گذاری رسانه‌ای بود. او به مهره‌ای برای دفاع از حقوق زنان و فمینیسم در همه جا از افغانستان و پاکستان گرفته تا نقاط دیگر جهان تبدیل شد. این جایزه در شرایطی به وی اعطا شد که فعالیت او تنها چند سال و در مقیاس منطقه‌ای بود، اما نیاز غرب به یک چهره جوان، زن و مسلمان برای توجیه گفتمان فمینیستی خود، این انتخاب را تسهیل کرد.

روایت غربی از ملاله، همه واقعیت‌های پیچیده سیاسی، قبیله‌ای و تاریخی منطقه را نادیده می‌گیرد. در این روایت، همه‌چیز به یک نمایش ساده خیر در مقابل شر تقلیل می‌یابد: قهرمانان روشنفکر غرب در مقابل وحشی‌های متعصب شرقی. این روایت، علل ریشه‌ای شکل‌گیری گروه‌هایی مانند طالبان، از جمله مداخلات خارجی، فقر ساختاری و بازی‌های سیاسی قدرت‌های منطقه‌ای را کاملاً نادیده می‌گیرد.

سرگذشت ملاله یوسف‌زی را باید فراتر از یک تراژدی شخصی دید. این پرونده، نمونه‌ای از ساخت یک مهره رسانه‌ای برای پیشبرد اهداف ژئوپلیتیک است. قدرت‌های غربی، به ویژه بریتانیا و آمریکا، که سابقه‌ای سیاه در مداخلات خود در خاورمیانه و آسیای جنوبی دارند، با سرمایه‌گذاری روی این نماد، کوشیده‌اند وجاهت اخلاقی از دست‌رفته خود را بازیابند و روایتی یک‌سویه از درگیری‌های پیچیده منطقه ارائه دهند. آنها با تبدیل ملاله به یک فرشته معصوم و استفاده همه‌جانبه از او در قالب سخنرانی‌ها، کتاب من ملاله هستم؛ ساخت مستند او مرا ملاله نامید توسط دیویس گاگنهایم و میزبانی در نشست‌های بین‌المللی، خود را در جایگاه ناجی قرار می‌دهند.

پذیرش بی‌قید و شرط این روایت رسمی، بدون در نظر گرفتن ردپای قدرت‌هایی که تاریخشان مملو از پرونده‌های سیاه است، نه تنها ساده‌اندیشی، بلکه خیانت به حقیقت‌جویی است. باید هوشیار بود و پیوند نامرئی بین تراژدی‌های فردی و طرح‌های بزرگ‌تر سیاسی را دید.

فائزه آقامحمدی