روایت سختی های مسیر کارآفرینی از زبان بانوی بلندهمت شیرازی

به گزارش جهان بانو، بسیاری از ما در پی یک اشتغال موفق و ایجاد تغییر در وضعیت اقتصادی مان هستیم و با این وجود در برخی موارد این تحول و دگرگونی را در فضایی دورتر از محل زندگی خودمان جستجو می کنیم. فاطمه کشاورزی، یک بانوی دغدغه مند است که با استفاده از خلاقیت و […]

روایت سختی های مسیر کارآفرینی از زبان بانوی بلندهمت شیرازی

به گزارش جهان بانو، بسیاری از ما در پی یک اشتغال موفق و ایجاد تغییر در وضعیت اقتصادی مان هستیم و با این وجود در برخی موارد این تحول و دگرگونی را در فضایی دورتر از محل زندگی خودمان جستجو می کنیم. فاطمه کشاورزی، یک بانوی دغدغه مند است که با استفاده از خلاقیت و همت بلندش شرایط زندگی اهالی یک روستا و خانواده خود را دگرگون کرده است. پیوند سرنوشت او با خوشه های تاک و درآمدزایی وی با به کارگیری درست و بهینه آنها، خود داستان جالب توجهی دارد که در ادامه خواهید خواند.

این بانوی کارآفرین که با برکت خوشه های تاک زمینه اشتغال اهالی روستای شان را فراهم کرده است، پستی و بلندی های زندگی خود را اینگونه روایت می کند:

اسم من فاطمه کشاورزی است و متولد سال ۱۳۷۰ در روستای دشت آزادگان واقع در نود کیلومتری شیراز هستم. پدرم به شغل باغبانی اشتغال دارد. خانواده ما چهار عضو دارد و بنده فرزند اول خانواده ام هستم. در روستای ما هنگامی که پسری ازدواج می کند همان زمان سهم ارثش را از باغ و زمین دریافت می کند تا بتواند زندگی خود را اداره کند. پدر من هم در ابتدای ازدواجش با استفاده از  همین باغ و زمین تلاش می کرد تا به زندگی خانواده چهار نفره ما سر و سامان بدهد، اما چیزی که همه ما می خواستیم میسر نشد.

پدرم در سال ۱۳۸۱ روستا را رها کرد و در جست و جوی کار به شیراز رفت و مادرم هم پس از مدتی تصمیم گرفت که پیش پدرم برود. من و برادرم نیز در روستای پدری مان سکونت داشتیم و چند وقتی را در منزل عمویم به سر بردیم. دوران دبیرستان را نیز در خوابگاه مدرسه سپری می کردیم. دوران تحصیل در مدرسه ام تمام شد و به این ترتیب با برادرم به شیراز رفتیم و چند سال در کنار پدر و مادرم زندگی کردیم. وضعیت شغلی پدرم در شهر شیراز چندان بد نبود. شغل های بسیاری را هم امتحان کرد، اما شغلی نداشت که از ثبات و پایداری شغلی برخوردار باشد. حوالی سال ۱۳۹۴ بود که پدرم تصمیم گرفت تا دوباره به روستا برگردد و برگشت. ایشان به کار کردن در روستا عادت داشتند و برایشان ماندن در شهر آسان نبود، به خصوص اینکه تمایل به استقلال در محیط شغلی اش داشت و دوست داشت تا برای خودش کار کند.

مخالف جدی بازگشت به روستا بودم

زمانی که پدرم به روستا برگشت اقدام به را اندازی یک کارگاه سنتی شیره انگور کرد و پس از آن پدر و مادرم دائما میان روستایمان و شهر شیراز در رفت و آمد بودند. فصل کاشت و برداشت که می شد برای مدتی به روستا می رفتند و با دلتنگی های من دوباره به شیراز برمی گشتند. برای من دوری از خانواده ام سخت بود، به خصوص که سال های قبل طعم این دوری را به خوبی چشیده بودم. نمی خواستم یک بار دیگر فاصله بینمان بیفتد و از هم دور باشیم، چرا که خانواده ما به تازگی گرد هم آمده بودند و به همین خاطر بود که وقتی تصمیم می گرفتند به روستا بازگردند، غر زدن های من هم شروع می شد. با آن ها تماس می گرفتم و می گفتم چرا این باغ را رها نمی کنید؟ تصور من این بود که درآمد روستا برای تامین مخارج زندگی کافی نیست. درست است که پدرم در شهر درآمد کمی داشت اما هر چه بود، ثبات داشت و این از نظر من خوب بود. ولی خانواده ام با نظر من موافق نبودند و همان درآمد فصلی روستا را به درآمد شهر ترجیح می دادند.

 چالش های زیادی در مسیر کسب و کار خانوادگی مان وجود داشت

هنگامی که کارگاه را تاسیس کردیم اندک اندک سختی های این کسب و کار خودشان را نشان دادند. فروش محصولات کارگاه یکی از مشکلات جدی ما بود. پدر و مادرم محصولات کارگاهمان را برای فروش به شهرستان های اطراف شیراز می بردند اما مشکلی که وجود داشت این بود که مغازه داران هنگام تحویل گرفتن محصول مبلغ را پرداخت نمی کردند و برای تسویه حساب محصولات به تعیین مهلت می پرداختند. پدر و مادرم با وجود اینکه شناختی از این افراد نداشتند، نسبت به حرف آن ها اطمینان داشتند و رسید یا چک نیز از آنان دریافت نمی کردند. همین مسئله سبب می شد تا برای دریافت پول فروش محصولات مان از خریداران سختی های بسیاری را متحمل شویم.

یکی دیگر از مشکلاتی که در کسب و کار خانوادگی ما وجود داشت، افراد واسطه گر بودند. همه زحمات تهیه محصول بر دوش پدر و مادرم بود و حتی حمل و نقل محصولات نیز بر عهده آنها بود. در حقیقت هیچ یک از زحمات کار بر عهده فروشنده محصولات نبود، جز اینکه محصول ما را برای فروش در مغازه پیش چشم مشتری قرار می داد. با این وجود در مقابل خودمان دو برابر بیشتر از پولی که به ما می دادند، حاصل کار ما را به مشتری می فروختند و این موضوع برای من خیلی گران تمام می شد. هنگامی که سختی ها و زحمات پدر و مادرم را برای به دست آوردن این محصولات می دیدم و از آن سو مشاهده می کردم که چگونه سود اصلی محصولات مان در جیب واسطه ها می رود، حقیقتا آزرده خاطر می شدم.

اضافه بر همه این مشکلات مسئله رفت و آمد پدر و مادرم بسیار برای من اذیت کننده بود. به خاطر می آورم که یکی از دفعاتی که برای فروش محصولات مان به روستا رفته بودند، من در منزلی که در شیراز داشتیم چشم انتظارشان بودم. چند ساعت از زمانی که باید می آمدند گذشته بود و هنوز برنگشته بودند. واقعا نگران شده بودم و از طرف دیگر نمی توانستم با آن ها تماس بگیرم و یا به دنبال شان بروم. بلاخره آن ها حدودا ساعت ۱ بامداد به خانه رسیدند و شب سختی بر من گذشت. در همه سال هایی که پدرم کارگاه مان را راه اندازی کرده بود، هر شب دلواپس آن ها بودم و به جاده ای فکر می کردم که باید برای فروش محصولات مان آن را طی کنند.

باید از بین درس و خانواده ام یکی را انتخاب می کردم

هنگامی که با خانواده ام در شیراز زندگی می کردیم و پدرم هنوز تصمیم نداشت تا به روستا بازگردد، برای ادامه تحصیلاتم حوزعلمیه را انتخاب کردم. بسیار به موضوعات و مسائل دینی علاقه داشتم و از سوی دیگر پرسش ها و سوالات بسیاری در ذهن داشتم که می خواستم به آنها پاسخ دهم. حوزه علمیه را تا سطح ۲ ادامه دادم و به نوشتن پایان نامه مشغول بودم که برای دیدار با خانواده ام به روستا برگشتم. دوری ازخانواده بسیار سخت بود و حقیقتا خسته و داتنگ شده بودم. به همین دلیل بود که پایان نامه ام را پاره کردم وگفتم من دیگر درس نمی خوانم. مدرک می خواهم چه کار؟ درس به چه کارم می آید؟ من فقط می خواهم یک جا بمانیم و باهم زندگی کنیم. با این وجود ماجرا به همین جا ختم نشد و پایان نامه ام را بازنویسی کردم، در کنکور کارشناسی ارشد شرکت کردم و در دانشگاه قم قبول شدم و برای ادامه تحصیل به آنجا رفتم. یک بار دیگر از خانواده ام دور شده بودم و این بار دورتر از دفعات گذشته؛ با این وجود دیگر مانند سال های قبل بی قراری نمی کردم و تلاش کردم این موضوع را قبول کنم که شرایط زندگی ما طوری نیست که بتوانیم همچون تمام خانواده ها زیر یک سقف زندگی کنیم. یا من باید از ادامه دادن تحصیلاتم منصرف می شدم و یا پدر و مادرم باید کسب و کارشان شان را رها می کردند و هیچ یک ازاین دو امکان پذیر نبود.

حاج حسین یکتا باعث شد به روستایم برگردم

آینده شغلی که همیشه برای خودم مد نظر داشتم با آنچه که حالا به آن اشتغال دارم بسیارمتفاوت بود. هیچ وقت تصور نمی کردم که زمانی با هدف پرورش خوشه های تاک به روستا برگردم. برنامه آینده ام را بر این اساس طرح ریزی کرده بودم که ادامه تحصیل بدهم و استاد دانشگاه شوم. ازسوی دیگر به نویسندگی بسیار علاقه داشتم و در اکثر کلاس ها و همایش های مرتبط با نویسندگی شرکت می کردم و به همین دلیل بود که با فعالیت در این حوزه می خواستم نویسنده شوم. سپس به روستا برگردم و به کمک موقعیت اجتماعی ای که به دست آورده بودم، به تاسیس خیریه ای اقدام کنم که هدف آن کمک به نیازمندان آنجا باشد.

همواره دغدغه روستای مان را در سر داشتم. چرایی این مسئله هم این موضوع بود که علاوه بر خانواده من، همه اهالی روستا با چالش های کسب درآمد و مشکل فروش محصولات شان مواجه بودند. دوست داشتم تا یک کارتاثیرگذار برای اقتصاد روستای مان انجام دهم. در یکی ازهمایش های برگزار شده در دانشگاه قم حاج حسین یکتا هم حضور داشت. من رفتم و با ایشان صحبت کردم و به بازگو کردن دغدغه های ذهنی ام پرداختم. حاج حسین گفت اگر می خواهی در جامعه نقش موثری ایفا کنی، به روستای تان برگرد و در قم نمان. همین مسئله موجب شد که بسیار جدی تر درباره بازگشت به شیراز و انجام یک کار تاثیرگذار اقتصادی برای اهالی روستای مان فکر کنم.

از یک غرفه کوچک در باسلام شروع کردم

هنگام شرکت در یکی از کلاس ها با بازاراینترنتی باسلام آشنا شدم. البته قبلا اسمش را شنیده بودم، اما تصور بنده این بود که به وجود آوردن یک غرفه در این بازار، کار بسیار مشکلی باشد. به واسطه آن کلاس یک غرفه در باسلام به وجود آوردم و اسم اش را «خوشه های تاک» گذاشتم. احساس می کردم که شاید این همان چیزی باشد که ما در روستا به آن احتیاج داریم؛ فروش بدون واسطه و با سود بیشتر.

همزمانی به وجود آوردن غرفه در باسلام، صحبت های من با حاج حسین یکتا و تصمیمی که برای بهبود اقتصاد روستای مان گرفته بودم سبب شد تا به این باور برسم که فروش اینترنتی راه حلی است که خداوند پیش پای من قرار داده و می توانم اهالی روستا را به باسلام متصل کنم و آن ها را با فروش بدون واسطه آشنا کنم. زمان زیادی نمی گذشت که به عنوان غرفه دار در باسلام مشغول به کار بودم و کمی بعدتر از آن این مجموعه از بنده دعوت به همکاری کرد. به دلیل استعدادی که در نویسندگی داشتم در مصاحبه باسلام پذیرفته شدم وبه عنوان کارمند در این مجموعه مشغول به کار شدم. این موقعیت شغلی برای افرادی مانند من که در محیط روستا زندگی کرده اند وصاحب باغ بوده اند، می تواند بسیار باعث پیشرفت و تاثیرگذار باشد. من در آنجا درک کردم که تا چه اندازه فرصت های بیشتری پیش روی خانواده من و اهالی روستا قرار دارد.

با وجود تمام سختی ها هیچ وقت پا پس نکشیدم

سال ۱۳۹۸ که کسب و کار اینترنتی ام را به وجود آوردم هنوز درخوابگاه دانشجویی بودم. پدر و مادرم محصولاتمان را در روستا آماده می کردند و پس از بسته بندی با اتوبوس به قم ارسال می کردند. بنده هم به ترمینال می رفتم و برای تحویل بسته ها اقدام می کردم تا آن ها را به مقصدهایشان پست کنم. خوابگاه ما با اداره پست بسیار فاصله داشت و از طرف دیگر این بسته ها واقعا سنگین بود و جا به جایی آن ها برای بنده سخت بود. با این وجود که مشکلات بسیاری پیش پای من قرار داشت، هیچ گاه منصرف نشدم و تصمیمم را گرفته بودم تا با همه سختی ها، این مسیر را پشت سر بگذارم.

هنگامی که بیماری کرونا آغاز شد، کلاس های دانشگاه غیرحضوری شد و در باسلام به عنوان نیروی دورکار مشغول به فعالیت بودم. همان زمان بود که همه وسایلم را جمع آوری کردم و از قم به روستای مان برگشتم. بازگشت من به روستا سبب شد که فروش محصولات مان بسیار بیشتر شود و اشتغال خانگی ما پیشرفت کند. از خیلی قبل تر تصمیم گرفته بودیم که برای بازسازی خانه مان اقدام کنیم، اما شرایط اقتصادی خانواده پاسخگوی این مسئله نبود. هنگامی که فروش محصولاتمان با پیشرفت مواجه شد، با پدرم رفتم و قرارداد بازسازی خانه را امضا کردیم. پدرم موافق نبود و تصور می کرد که پرداخت هزینه آن برای ما ممکن نیست، اما من به خداوند توکل کردم و به جلو پیش رفتم. از آن روز به بعد همه ما سخت در کارگاه مشغول به فعالیت بودیم و حتی بعضی اوقات تا ساعت ۳ بامداد مشغول به کار بودیم. حجم سفارشات و تولیدات مان آن قدر زیاد بود که روی کمک اعضای فامیل هم حساب می کردیم و کسب و کارمان فامیلی شد.

حتی دختران نوجوان روستای مان صاحب کسب و کاراند

من در همان آغاز رونق کسب و کار خانوادگی مان به همه اهالی روستا پیشنهاد می دادم تا برای خودشان کسب و کاری به وجود آورند. اما مردم روستا افرادی نیستند که اهل ریسک پذیری باشند. در حقیقت با وجود مشکلات بسیار در زندگی شان، زمانی که راه حلی برای آن ها ارائه می کنید، به آن توجه نمی کنند و عمل به روش سنتی خودشان را ترجیح می دهند. به عبارت دیگر صبر می کنند تا نتیجه کاری را مشاهده کنند و در صورت موفقیت آمیز بودن آن برای انجام آن اقدام می کنند.

مشاهده نتیجه کار من و خانواده ام سبب شد تا جرئت و جسارت لازم را به دست آورند و تصمیم بگیرند کسب و کار خودشان را راه اندازی کنند. به طوری که در حال حاضر حتی زنان و نوجوانان روستای مان صاحب کسب و کار اند. در واقع برکت خوشه های تاک زندگی خانواده ما و اهالی روستا را متحول کرد.   

باور روستاییان را تغییر دادم

پدرم همیشه آرزو داشت برای خودش یک مغازه در شهر داشته باشد تا محصولاتش را به صورت مستقیم و بدون واسطه به فروش برساند اما زمانی که من۴ تن محصول را به واسطه فروشگاه اینترنتی مان فروختم و ۲۰۰۰ مشتری از سراسر کشور داشتم باور پدرم و دیگران تغییر کرد و متوجه شدند حتما لازم نیست برای  فروش محصول شان در شهر مغازه داشته باشند چراکه با همین تلفن های همراه هم می توان درآمد کسب کرد.

اسم «خوشه های تاک» برایم پر از معنا و مفهوم است

خوشه های تاک در واقع برکت زندگی ما هستند. ما و اهالی روستا درآمدمان را از همین باغ های انگور به دست می آوریم. برای همین فروشگاه اینترنتی ام را به این اسم نامگذاری کردم قبل ترهم یک وبلاگ برای معرفی ظرفیت های اقتصادی، گردشگری و..روستایمان با همین اسم داشتم. اسم خوشه های تاک برایم پر از معنا و مفهوم است.

خوشحالم که یک کسب و کار خانوادگی دارم

همیشه تنها مسئله مهم زندگی ام دوری از خانواده ام بود. اینکه مجبور بودیم به خاطر شغل پدرم و درس خواندن من از هم دور باشیم خیلی اذیتم می کرد اما  وقتی که کسب و کار اینترنتی ام راه افتاد و همه در کنار هم مشغول شدیم برای من خیلی لذت بخش بود و باعث می شد سختی های کار به چشم ام نیاید.

«خوشه های تاک» آینده روشنی دارد

تصمیم دارم خوشه های تاک را درآینده به یک مجموعه گردشگری،اقامتی و فروشگاهی گسترش بدهم. طوری که گردشگران با صفر تا صد برداشت محصول آشنا شوند وشخصا از کارگاه شیره انگور بازدید کنند.از طرفی هم ازطبیعت بکر روستای مان لذت ببرند.همچنین قراراست سایت «خوشه های تاک» به زودی راه اندازی شود و کسب و کار اینترنتی ام به صورت مستقل ادامه پیدا کند.

منبع: فارس