رسانه ها؛ منشا فانتزی‌سازی در ازدواج/تصویر مرسوم ما از عشق مبتنی بر واقعیت نیست

«فانتزی‌سازی» و کمالگرایی افراطی در زمره عواملی‌ قرار می‌گیرند که می‌تواند مانع از انتخاب صحبح برای ازدواج شود و حتی افراد را از ازدواج منصرف کند. به گزارش جهان بانو به نقل از فارس، فانتزی‌های ذهنی و رویاپردازی‌های نوجوانی در ازدواج هنگامی که جایگزین معیارهای اصلی می‌شود ممکن است فرد را در انتخاب همسر سرگردان کند […]

«فانتزی‌سازی» و کمالگرایی افراطی در زمره عواملی‌ قرار می‌گیرند که می‌تواند مانع از انتخاب صحبح برای ازدواج شود و حتی افراد را از ازدواج منصرف کند.

به گزارش جهان بانو به نقل از فارس، فانتزی‌های ذهنی و رویاپردازی‌های نوجوانی در ازدواج هنگامی که جایگزین معیارهای اصلی می‌شود ممکن است فرد را در انتخاب همسر سرگردان کند و موجب کمالگرایی‌ افراطی وی شود. این کمالگرایی باعث می‌شود که هیچ چیز و هیچ‌کس مورد پسند این فرد قرار نگیرد. این افراد معمولا همواره در جستجوی موردی هستند که تمام ویژگی های مورد نظر آن ها را داشته باشد و اگر پس از ازدواج فانتزی‌های ذهنی‌شان محقق نشود احساس خوشبختی نمی‌کنند. سوالی که در این خصوص مطرح می‌شود این است که ایده‌آل‌گرایی‌های این چنینی و افراط‌ در پیدا کردن مناسب‌ترین مورد برای ازدواج از کجا می‌آید؟ تولیدکنندگان فانتزی در ذهن پسرها و دخترهای جوان چه کسانی هستند و چطور می‌توانیم برای یک انتخاب درست و آگاهانه این فانتزی‌ها را در ذهنمان از بین ببریم؟

همه این‌ها مواردی است که از دکتر «علیرضا لاور» روانشناس پرسیدیم و به بهانه «هفته ازدواج» با وی به گفتگو نشستیم:

ایده‌آل‌گرایی به چه معناست؟ و ایده‌آل‌گرایی افراطی در ازدواج به چه شکل خودش را نشان می‌دهد؟

ما در روانشناسی با مسئله‌ای با عنوان «perfectionism» یا «کمالگرایی افراطی» مواجه هستیم. بین این نوع از کمالگرایی با کمالگرایی اصلی یک مرز باریک وجود دارد که احساس می‌کنم لازم است تا برای مخاطب این مساله را به خوبی تبیین کنید.

اتفاقاً ما در مواقع بسیاری به افراد تاکید می‌کنیم که باید کمالگرا باشند، به آینده‌شان فکر کنند، به آرزوها و آرمان‌هایشان فکر کنند و در آن مسیر حرکت کنند. این نوع توصیه ها تا اینجا درست است. ولی اگر ما از این مرز رد شویم و به کمالگرایی افراطی برسیم، این به عنوان یک اختلال بسیار مهم در روانشناسی مطرح می‌شود. این اختلال ممکن است در حوزه آموزش نیز به وقوع بپیوندد. به عنوان مثال یک فرد می‌خواهد نقاشی بکشد، می‌گویند تو تلاشت را بکن که نقاشی خوبی بکشی. ولی کودک یا نوجوانی که کاغذ سفید نقاشی‌اش به اندازه بسیار کمی لک برمی‌دارد و به همین دلیل دیگر نقاشی اش را ادامه نمی‌دهد و می‌گوید نقاشی‌ام دیگر خوب نمی‌شود، اسم این اتفاق کمالگرایی افراطی است. به عبارت دیگر این فرد یا همه‌ چیز را به صورت بسیار خوب می‌خواهد یا هیچ چیز را نمی‌خواهد.

ممکن است این مدل را در تلویزیون دیده باشید که مدام نامه می‌نویسند و سپس مچاله می‌کنند و دور می‌اندازند. این هم یک نوع کمالگرایی افراطی است. این موضوع برای نویسنده‌ها قابل قبول است که مثلا بیست بار یک یادداشتی را می‌نویسند ولی از آن راضی نیستند و به همین دلیل دوباره از نو شروع می‌کنند. بحث این است که قبول! اگر هم فرد اشتباهی دارد یک دور تا انتها بخواند و سپس برگردد و اقدام به ویرایش کند. اصلاً مبنای ویرایش صفر، یک، دو، سه، چهار بر اساس همین رویکرد است.

لذا در حوزه آموزش و فرایند تحصیل نیز ممکن است این اتفاق رخ دهد. در حوزه شغلی هم افراد می‌توانند به چنین آسیب هایی دچار شوند. به این معنی که برخی از افراد اینقدر بی‌کار می‌مانند تا شغل ایده‌آلشان را پیدا کنند. در اینجا مثالی را برای شما ذکر می‌کنم. یک مراجعی داشتم که می‌گفت می‌خواهم شغل گارسونی را ادامه بدهم ولی پدرم موافق نیست و می‌گوید در شأن تو نیست. پدرش هم آمده بود. من گفتم ببین؛ از سه حالت خارج نیست. یا توانمندی پسر شما پایین‌تر از گارسونی است یا همسطح گارسونی است و یا بالاتر از آن است. از این سه حالت به لحاظ عقلانی خارج نیست. اگر پایین‌تر باشد و می‌بینید دارد گارسونی می‌کند، این یعنی در طبقه بالایی قرار گرفته است و با اینکه توانایی‌اش کمتر است دارد این کار را می‌کند. این یعنی موفقیت!

اگر توانمندی‌اش در این شغل همسطح است، این یعنی درست سر جای خودش قرار گرفته است. این هم تیک مثبت می‌خورد. اگر توانمندی‌اش بالاتر از گارسون بودن است، تا وقتی که فرصت کسب آن موقعیت بهتر را ندارد، بگذارید گارسونی را انجام بدهد. چون این شغل بهتر از بی‌کاری است. پس هر سه‌گانه و سه سطحی که این آقا پسر داشته باشد و شغل گارسونی را انجام بدهد، یعنی دارد از فرصت‌هایش استفاده بهینه می‌کند.

با این وجود این مسئله در حوزه ازدواج کاملاً شکل کمالگرایی افراطی پیدا می‌کند. فانتزی که فرد برای خودش تصور می‌کند، یک فانتزی کاملاً آرمانگرایانه است که بر پایه نادیده انگاشتن واقعیت‌ها ساخته شده است. اینکه مبتنی بر واقعیت ها نیست و دلایل به وجود آمدن آن یک بحث است و اینکه آیا اصلا چنین تصوراتی دست یافتنی است یا نه، بحث دوم است. مسئله سوم این است که مبنای شکل گیری این طرحواره در ذهن فرد چیست. در بسیاری از موارد افراد الگوهایی را توصیف می‌کنند که در مواجهه با آن الگوها شما متوجه می‌شوید که بخشی از حقیقت را ندیده‌اید. آن مثال معروف کوه یخ است! یعنی شما یک سوم از کوه یخی را می‌بینید که دو سومش زیر آب است و نمی‌بینید. این سه‌گانه باعث می‌شود که چه آقا پسرها و چه دخترخانم‌ها در فضای کمالگرایی افراطی در حوزه ازدواج ورود پیدا کنند. ما از آن کمالگرایی در حوزه ازدواج که بیشتر به ملاک‌ها معطوف است، به عنوان «فانتزی‌های حوزه ازدواج» نام می‌بریم.

در مثال‌های دیگر فرد فرصت اینکه جابه‌جا کند، مثلاً تغییر رشته بدهد، را دارد اما در ازدواج نه. او می‌خواهد فقط یک بار ازدواج کند. این حرف آن رفتار را توجیه نمی‌کند؟

اتفاقا همین مساله است که در اینجا مطرح است. ما یک مثالی می‌زنیم: آیا شما به این دلیل که تعداد تصادفات و مرگ و میر ناشی از آن‌ها زیاد است، نمی‌روی گواهینامه رانندگی بگیری؟ یا به واسطه اینکه الان دسترسی به یک ماشین پورشه یا مرسدس بنز و این‌ها را نداری و به همین دلیل از پژو و پراید هم استفاده نمی‌کنی؟مقصود ما این است که اگر شما صبر کنید لزوماً ممکن نیست در پروسه آشنایی با یک مورد بهتر قرار بگیرید. این طرحواره‌ای که فرد می‌گوید من به این دلیل که می‌خواهم تنها یک بار ازدواج کنم، صبر می‌کنم تا به آن الگوی مطلوبم برسم، می‌گوییم بسیار خب، اگر تضمینی وجود دارد که حتما این اتفاق رخ می‌دهد ما هم می‌گوییم صبر کن!

خب فرد ممکن است بگوید صبر می‌کنم، درسم را می‌خوانم و دکتر می‌شوم تا با یک دکتر ازدواج کنم.

در این مسئله یک مسیر دیگر باز می‌شود و آن این است که او پیشرفت تحصیلی‌اش را مغایر با حوزه ازدواجش می‌داند. اگر فرض کنیم که او پیشرفت تحصیلی‌اش را مغایر با ازدواجش نمی‌داند و می‌گوید به این دلیل که می‌خواهم از موقعیت بهتری برای انتخاب استفاده کنم، درسم را به آن مقطع می‌رسانم، اتفاقاً بحث ما دقیقا بر سر همین مساله است که تو شاخص‌های زندگی را چه چیزی تعریف می‌کنی؟ یک نکته‌ای را بگویم. ما هنگامی که برای مخاطبمان صحبت می‌کنیم، ضرورت دارد تمایز و تعریف بین موفقیت و خوشبختی را باز کنیم. مشکل ما در فانتزی‌های ازدواج این است که جوانان اهدافشان در حوزه ازدواج را با توجه به معیارهای موفقیت ترسیم می‌کنند نه معیارهایی که ما را به خوشبختی می‌رساند! وقتی شما شاخص‌ها را روی حوزه موفقیت ببندید و نه خوشبختی، این دفعه مدیوم‌های ما مثل رسانه‌های ما، فرایندهای تربیتی ما، نظام آموزش و پرورش ما و… اساساً چه چیزهایی را دارد برای زندگی ما پررنگ می‌کند؟ ما کنکور، دانشگاه خوب، شغل با درآمد بالای ده_بیست میلیون، کارآفرینی و… را پررنگ می‌کنیم. ما شروع کرده‌ایم به سمتی برویم که مؤلفه‌های پررنگمان ناظر به موفقیت هستند، نه ناظر به خوشبختی. هر آدم موفقی لزوماً خوشبخت نیست. 

پس ما اینجا تعریفی داریم که موفقیت و خوشبختی را از هم جدا می‌کند؟

بله، همه بحث ها و گفتگوهای ما بر سر دوگانه‌هایی است که برایمان تعریف می‌کنند. ما یک دوگانه داریم؛ دوگانه خوشبختی و موفقیت. دوگانه‌های دیگری نیز وجود دارند مانند دوگانه آرامش و آسایش و دوگانه شادی و فرح. تعاریف این‌ها متفاوت است. ما با آقایی مواجه هستیم که شغلش پیک موتوری است، خانه مستأجری دارد با یک فرزند. در تعریف موفقیت، ما این آدم را موفق نمی‌دانیم چون به لحاظ تحصیلی، مالی و شغلی موفق نیست. با این وجود این فرد ساعت ۳_۴ عصر دنبال همسرش می‌رود. او هم یک غذایی پخته و با هم می‌روند در پارک محل زندگی شان می‌خورند. بعد خانواده را به منزل می‌رساند و دوباره سر کار می‌رود. در مقابل خانواده‌ای را تصور کنید که خانم و آقا هردو ماشین مدل بالا دارند. سه شب در هفته شام را در فلان رستوران شمال تهران می‌خورند. ولی این‌ها از بودن در کنار هم هیچ لذتی نمی‌برند، اگرچه هر دو تحصیلات عالی دارند، پولدار هستند و شغل عالی دارند! این دو مثال را ذکر کردم که بگویم از نگاه افرادی که از بیرون به زندگی آن زوج پولدار و مرفه نگاه می‌کنند به نظرشان آن ها موفق هستند، در حالی که خانواده پیک موتوری اصلاً موفق نیستند. با این وجود هیچ ضرورتی وجود ندارد که من بگویم آن خانواده‌ای که موفق است، حتما خوشبخت هم هست و خانواده هایی که موفق نیستند، خوشبخت نیستند.

دوگانه‌های دیگر چطور تعریف می‌شوند؟

همین دوگانه در ترسیم فضای آسایش و آرامش هم وجود دارد. آسایش یعنی من یک پراید دارم. نیمه شب صدای آژیر می‌آید. بیدار می‌شوم، متوجه می‌شوم آژیر ماشین من نیست، دوباره می‌خوابم. صبح متوجه می‌شوم بچه‌ها موقع فوتبال روی ماشینم خط انداخته‌اند. نهایتاً یک دعوایی می‌کنم یا تذکری می‌دهم، سوار می‌شوم و به محل کارم می‌روم. در راه ممکن است آینه‌ام به ماشین دیگری بخورد و بشکند که ممکن است نهایتاً خسارتی بگیرم یا رد شوم. شب هم دوباره به خانه برمی‌گردم و راحت می‌خوابم. حالا اگر پرایدم را بفروشم و یک دناپلاس بگیرم. حتماً دزدگیر دنا پلاس باید خیلی دقیق‌تر باشد. اگر نیمه شب صدای آژیر بیاید، دیگر به صدا بسنده نمی‌کنم، بلکه بلند می‌شوم از پنجره نگاه می‌کنم و ماشینم را چک می‌کنم. اگر فردا ببینم خطی روی ماشینم افتاده هم با همسایه دعوای اساسی می‌کنم و خسارتش را می‌گیرم. اگر آینه ماشینم در مسیر بشکند، می‌ایستم تا پلیس بیاید و تعیین خسارت می‌کنم. شب هم وقتی برمی‌گردم دغدغه این را دارم که پولی که برای خرید ماشین قرض کرده‌ام و اقساط ماشین را چطور بدهم! حتماً دنا پلاس آسایش بیشتری برای من دارد و کیفیتش بهتر است. اما آیا نسبت به زمانی که پراید داشتم، آرامش بیشتری هم دارم؟

در دوگانه شادی و فرح هم همین‌طور است. شما مجلس پارتی و جشن بروید، کنسرت و عروسی و مهمانی و تولد بروید، حتماً شادی اتفاق می‌افتد. در بدن سروتونین ترشح می‌شود و آدم حال خوبی دارد. این یعنی شادی! ولی چقدر ماندگار است و چقدر حال دل شما در دراز مدت خوب است؟ نهایت یکی دو روز. حالا مجالس روضه محرم را تصور کنید. مصیبت خوانده شده و طرف گریه کرده است. همه آیتم‌های موجود،آیتم‌های غم است. تجلی‌اش در وجود شما اشک بوده. ولی یک کیفیت و رضایت بالایی برای شما دارد که ماندگاری بالایی دارد. ما به این حالت فرح می‌گوییم. در ازدواج هم همین است. مراسمی در ازدواج که ناظر به شادی طراحی می‌شود یا ناظر به فرح. یعنی من می‌توانم یک تالار خیلی خوب بگیرم که در این دو سه ساعتی که آن‌جا هستم شاد باشم. ولی این شادی چقدر ماندگار است؟ حالا اگر ماندگاری‌اش به این سمت برود که من تجربه یک جشن کم‌تجملاتی‌تر داشته باشم ولی بعدش نگران قسط و قرضش نباشم. این می‌شود فرح!

پس شما معتقدید ما در امر ازدواج گاهی بین دوگانه‌ها اشتباه می‌کنیم چون تعریف آن‌ها را درست نمی‌دانیم.

بله. ما به این دلیل که در فرایندهای رسانه‌ای و آموزشی مان به تبیین این دوگانه‌ها نپرداخته‌ایم، مخاطب ما در این مسائل دچار خطاهای شناختی می‌شود. یعنی مخاطبمان در جستجوی آرامش است، اما آن را تنها در آسایش و رفاه می‌بیند. مخاطب ما به دنبال خوشبختی می‌گردد و آن را منحصر در موفقیت می‌داند. مخاطب ما در جستجوی فرح است، اما آن را تنها در شاد بودن می‌بیند.

من واقعاً از ازدواجم باید راضی باشم، اگر انتخابم انتخاب صحیحی باشد. کمالگرایی افراطی، ایده‌آل‌گرایی افراطی کجا اتفاق می‌افتد؟ وقتی که شاخص‌های زندگی مطلوب و باکیفیت به جای انطباق با آرامش، فرح و خوشبختی؛ به سمت آسایش، شادی و موفقیت می‌رود.

چه عواملی در به وجود آمدن کمالگرایی افراطی مؤثر بوده است؟ در کشور ما به صورت مصداقی چه کمالگرایی‌های افراطی بین دخترها و پسرها وجود دارد؟

مساله ای که بسیار ضروری است این است که ما باید مؤلفه‌های ازدواج را به مؤلفه‌های عقلانی نزدیک کنیم.از ما سوال می‌کنند که شما ازدواج مدرن را پیشنهاد می‌دهید یا سنتی؟ برای ما هیچ یک از این ها فرقی نمی‌کند. ما می‌گوییم ازدواج با شناخت، ازدواج صحیح است. اگر این ازدواج با شناخت در روش سنتی برای شما اتفاق افتاده، ازدواجتان موفق است و اگر شناخت در فرایند ازدواج سنتی برایتان به وجود نیامده باشد، ازدواجتان باکیفیت، مورد تأیید و مطلوب نیست. اصلاً قالب برای ما موضوعیت ندارد، بلکه آن سطح ارزیابی مهم است. ما هم ازدواج سنتی یا ازدواج مدرن اصلاً برایمان موضوعیتی ندارد، بلکه ازدواج با شناخت برایمان اهمیت دارد. در فانتزی‌ها هم همین مسائل مطرح است. اینکه فانتزی‌های فرد یا ایده‌آل‌هایی که تصور می‌کند، در فرایند بومی باشد و بر اساس زیست‌بوم خودش باشد یا نباشد موضوع بحث ما نیست؛ بلکه ما می‌گوییم ملاک‌هایی که مبتنی بر عقلانیت است مورد قبول ماست و غیرعقلانی‌ها را نمی‌پذیریم! حتی اگر بگویید در فرایندهای بومی ما فلان سنت و فلان معیار بوده، خب بوده که بوده! دلیل نمی‌شود حتماً درست باشد. اگر برایش هیچ گزاره دینی هم ندارید و غلط هم بوده، چه لزومی دارد که به انجام آن اصرار داشته باشید؟ به عنوان مثال ما در رسوم قدیمی مان رفتارهایی داشته ایم که به شخصیت زنان لطمه می‌زده‌ است. هیچ حکم شرعی هم برای این گونه رفتارها وجود ندارد. پس ما مخالفیم حتی اگر این رفتارها ریشه در سنت ما داشته باشد.

یکسری در ازدواج معتقدند حتما باید عاشق شوند تا ازدواج کنند. یعنی حتما یک جوش و خروشی در قلبشان نسبت به کسی رخ بدهد تا برای ازدواج با او اقدام کنند در غیر اینصورت راضی به ازدواج نیستند. شما در این مورد چه نظری دارید؟

دقیقاً! بچه‌هایی که اهل شعر و ادبیات هستند، کاملاً این مفهوم را متوجه می‌شوند. ما وقتی از هنر، مخصوصاً در حوزه شعر، صحبت می‌کنیم، این مفهوم تداعی می‌شود. جنس شعر سفارشی (کوششی) با شعر جوششی کاملاً متفاوت است. شاعرانی هستند که سرود یا شعر سفارش می‌گیرند برای یک مجموعه فرهنگی یا ارگان که بد هم نیست. حتی شعرهای خوبی هم می‌شوند. ولی آن شاعر از کدام یک از اشعارش لذت بیشتر می‌برد؟ شعرهایی که به تعبیر خودشان می‌گویند جوششی است، نه کوششی.شما با اشراقی‌ترین شعرا که قائل به جوشش محض هستند هم صحبت کنید و بگویید آقا خب اگر به جوشش است پس کلاس شعر نرو، آرایه‌های ادبی را یاد نگیر، وزن و قافیه یاد نگیر و بگذار خودش بجوشد! قطعاً می‌گویند نمی‌شود! آن جوشش سرمایه من است. من باید سرمایه‌ام را با کوشش فراوری کنم.

در ازدواج هم همین است. شما یک سرمایه عشق داری. این به این معنا نیست که در قلبت را باز بگذاری و بگویی باید خوب بگردم تا ببینم قلابم به چه کسی گیر می‌کند؟! نه، این گونه نیست! ازدواج شما باید بر اساس معیارهای عقلانی باشد که وقتی در صندوق عشقت را باز می‌گذاری ، فرآوری عشقت با آن انتخاب عاقلانه رقم بخورد. بنابراین ما باور داریم که ازدواج عاقلانه کلید باز کردن صندوق عشق است، در نتیجه تفکرات انتزاعی در این خصوص غلط است.

به نظر شما کانال‌های فانتزی‌ساز و کمالگرایی‌های افراطی در جامعه ما کجاست؟

رسانه بسیار در رابطه با این موضوع تاثیرگذار است. به عنوان مثال همین تصویری که ساخته‌ایم: ازدواج‌هایی موفق‌اند که با عشق و عاشقی شروع شده باشند. بعد می‌گوییم خب تعریف خودتان از عاشقی را بیان کنید؟ می‌گویند همین چیزهایی که در فیلم‌ها پخش می‌شود!

به خاطر می‌آورم مسئولی از صداوسیما در یک مناظره‌ در دانشگاه علم و صنعت می‌گفت ما چندهزار ساعت برنامه و فیلم در رابطه با خانواده تولید کرده‌ایم. من هم گفتم از این چند هزار ساعت شاید ۵۰دقیقه‌اش برای خانواده مفید باشد و بقیه‌اش ضد خانواده است! به عنوان مثال همین سریال پایتخت به نظر من کاملا با مفهوم خانواده‌ در تضاد است! اگرچه در ظاهر شاید خیلی هم خانواده‌محور باشد. برای این حرف چند دلیل دارم. یکی اینکه خانواده معمولی در سریال پایتخت هیچ حریم خصوصی ندارد و مدام یا ارسطو یا پسر فلانی یا عمه فلانی ناگهان سرش را می‌انداخت پایین و به حریم خصوصی زندگی این‌ها وارد می‌شد. نکته بعدی اینکه شما یک کاراکتر مرد عاقل در این سریال مشاهده نمی‌کنید! ما در گذشته سریالی به نام خانه سبز داشته‌ایم. می‌توان گفت که خانه سبز با قاطعیت نزدیک‌ترین تولید رسانه‌ای ما در رابطه با تعریف صحیح از خانواده است. در سریال خانه سبز شخصیت رضا صباحی یک اصطلاحی داشت که می‌گفت: حق داری قهر کنی ولی حق نداری از صحبت کردن خودداری کنی. «قهر باش ولی با من حرف بزن.» این یک قاعده کاملاً دینی و علمی است. یعنی با وجود اینکه تو حق داری مرا برای اینکه اذیتت کرده ام تنبیه کنی یا از من فاصله بگیری، با این حال نمی‌توانی پل ارتباطی را حذف کنی.

چرا ما این ضعف را داریم که به گفته شما می‌خواهیم کار خانوادگی تولید کنیم اما خروجی‌مان ضد خانواده می‌شود؟

دلیلش این است که ما آن فرایند علمی را در سریال‌هایمان نداریم. من کاری به چیزهای بد و سخیف فیلم‌های هالیوودی و فیلم‌های زردشان ندارم. منظورم فیلم‌های فاخرشان است.آن فرایند علمی هم این است: یک تئوریسین یک تئوری تولید می‌کند. سپس یک جامعه‌شناس این تئوری را پرورش می‌دهد. یک روانشناس آیتم‌های کاراکترها را تثبیت می‌کند و همه این‌ها دارند با هم چک می‌کنند و کار را پیش می‌برند. سپس یک رمان‌نویس، رمان و درام کار را درمی‌آورد و برای نوشتن آن با تئوریسین، جامعه‌شناس و روانشناس تیم در ارتباط است. بعد از اتمام رمان، آن را به یک فیلمنامه‌نویس می‌دهند تا فیلمنامه کار را دربیاورد. بعد فیلمنامه به دست کارگردان و تهیه‌کننده می‌رسد. کارگردان هم موقع انتخاب عوامل و انتخاب بازیگر، باز به آیتم‌های حوزه روانشناختی نگاه می‌کند. بعد یک فیلمی مثل گلادیاتور تولید می‌شود که مخاطب پنجاه بار می‌خواهد آن را تماشا کند. فیلم‌های فاخری می‌سازند که مفاهیم عمیق دارند و المان‌ها و کاراکترها خوب درآمده‌اند.

وقتی ما در سریال‌سازی‌مان این نکات را در نظر نمی‌گیریم، برای فیلمنامه‌مان مشاوره نمی‌گیریم، در نتیجه تولیدات ما حتی با اینکه روکش حمایت از خانواده دارد، می‌شود ضد خانواده! نتیجه‌اش هم این می‌شود که وقتی شما یک نگاه اجمالی به مجموع سریال‌های ما بیندازید، می‌بینید حرفشان این است که اگر تمایل دارید زندگی خوبی داشته باشید، باید عاشق دختر مورد علاقه تان شوید. لذا همسرانی که در مرحله ازدواج قرار می‌گیرند، چه مرد و چه زن تصورشان این است که من عاشق طرف مقابلم نشدم، پس ممکن است ازدواجم ازدواج اشتباهی باشد. در حال حاضر در تعریف عشق داریم یک فانتزی اشتباه برای مخاطبمان به وجود می‌آوریم. حالا این به کنار! سؤال بعدی این است که فرد اساسا شاخصه اینکه عاشق یک نفر بشود یا نشود را با چه می‌سنجد؟ معمولا مخاطب هیچ شاخصی ندارد! سؤال بعدی این است که رمز پایداری عشق در این رابطه چیست؟ باز هم هیچ شاخصی ندارند!

آیا تعریف مشخصی برای عشق وجود دارد که آن را موارد دیگر اشتباه نگیریم؟

اشتنبرگ برای عشق قائل به سه ضلع است و می‌گوید عشق یک ضلع صمیمیت و احترام دارد، یک ضلع شور و هیجان دارد و یک ضلع تعهد. می‌گوید اگر این سه ضلع در کنار یکدیگر قرار بگیرد، مثلث عشق به ایجاد می شود. اگر تنها شور و هیجان در شما وجود دارد، اسم این هوس است نه عشق! من در نسبت با کسی قرار گرفته‌ام و شور و هیجانی دارم! این عشق نیست.

مقصر این مسائل ما هستیم که این‌ مطالب را به صورت شفاف بیان نکرده‌ایم، عقلانیت را نگفته‌ایم، عاشق شدن را نگفته‌ایم، لذا تصویری که رسانه از عاشق شدن و زندگی مطلوب به مخاطب ارائه می‌کند نشان دهنده آن است که هیچ کدام از این ها در ازدواج وجود ندارد و صحیح نیست.

به جز رسانه چه چیزهایی در شکل‌گیری کمالگرایی‌ها و فانتزی‌های ذهنی ما در حوزه ازدواج موثر بوده‌اند؟

فانتزی‌هایی که والدین ما برای فرزندانشان به وجود می‌آورند. به عبارت دیگر یک بخش ماجرا پدر و مادرها هستند که فانتزی ایجاد می‌کنند. شروع فانتزی‌سازی توسط والدین از کی است؟ از وقتی بچه‌شان را در کلاس‌های تابستانه اسم می‌نویسند. همه آرزوهایش را در فرزندش می‌خواهد به تجلی برساند.

یعنی والدین می‌گویند بچه من کلاس شنا، تکواندو، زبان برود؛ بدون استعدادیابی! فقط این مهم است که من می‌گویم به صلاح تو است زبان بخوانی، فلان کلاس شنا و سوارکاری را بروی! اینجا والدین دارند فانتزی‌سازی می‌کنند و بعد از آن کد می‌دهند.مطالعات نشان می‌دهد ۷۳درصد از طرحواره‌های ذهنی پسرها برای ازدواج توسط مادرانشان شکل می‌گیرد. این خیلی جالب است. یعنی در فرایند تربیتی هم پدر و مادر دارند فانتزی ازدواج ایجاد می‌کنند.

مسئله بعدی که باز در حوزه تربیت پدر و مادر است استانداردهای دوگانه است. مثال این استانداردهای دوگانه را در مهریه بزنم. دخترم می‌خواهد ازدواج کند، خواستگار می‌آید. می‌گویم چندتا سکه مهریه؟ حالا برای پسرم می‌روم خواستگاری. الان چندتا سکه مهریه؟ یک پدر است و این خواهر و برادر هم در کنار هم زندگی می‌کنند. اما رفتار یک پدر کاملا متفاوت و منفعت طلبانه است.اینجا مخاطب می‌گوید گویا استاندارد دوگانه‌ای وجود دارد! همین یعنی فانتزی ذهنی جوان را به هم ریختن!

برخی از فانتزی‌های ازدواج به واسطه به هم خوردن رابطه پدر و مادر رقم می‌خورد. یعنی عدم کنش صحیح پدر و مادر با همدیگر، باعث بهم ریختگی فانتزی ذهنی می‌شود. وقتی پدری در نسبت مادر روابط عاطفی، احساسی یا کاملی را نداشته باشد، مثلاً خانواده همسرش یا همسرش را تحقیر کند، یا برعکس خانمی که شوهر یا خانواده شوهرش را تحقیر کند؛ فانتزی که در ذهن بچه شکل می‌گیرد این است که من گزینه‌ای را انتخاب کنم که در زندگی مشترکم این چالش‌هایی که پدر و مادرم با هم دارند را نداشته باشم. این اتفاقات معمولاً در نظام‌های مردسالارانه و زن‌سالارانه بیشتر رقم می‌خورد تا یک نظام فرزندسالارانه.خیلی اوقات وقتی درباره فانتزی صحبت می‌کنیم، فانتزی‌های رو به بالایی نیستند! به آن‌ها فانتزی معکوس یا رو به پایین می‌گوییم. مثلاً کسی که مادرش پزشک بوده و اذیت شده، همسر خانه‌دار می‌خواهد که تحصیلات چندانی نداشته باشد!ما موردهایی را داریم که در خانواده نظام زن‌سالارانه حاکم بوده، الان پسر از این فضا بدش می‌آید. وقتی می‌خواهد ازدواج کند، می‌خواهد با کسی ازدواج کند که بتواند مدام توی سرش بزند.

غیراز خانواده و رسانه دیگر چه نهادهایی بر فانتزی‌سازی مؤثرند؟

به تعبیری می‌توان گفت المان‌های محیطی. وقتی از المان‌های محیطی صحبت می‌کنیم از حوزه معماری تا حوزه فضاهای دوستانه و ادبیات و… را شامل می‌شود. شاید بگویید معماری چه تأثیری بر فانتزی دارد؟ مدل معماری شما، شما را به سمت فانتزی می‌برد. برای مثال وقتی که شما در یک واحد آپارتمانی زندگی می‌کنید که طراحی آن واحد آپارتمانی جای دکور دارد. شما اگر دکور نگذارید، اگر بوفه نگذارید، خالی می‌ماند. شما آشپزخانه‌ای را تصور کنید که MDF طبقه‌طبقه کار شده است. شما در این طبقات چه می‌توانید بگذارید؟ دکوری می‌توانید بگذارید چون کابینت نیست. یعنی دکوراسیون خانه شما دارد شما را به سمت تجمل‌گرایی هدایت می‌کند. اگر هم چیزی نگذاری، خالی است.حتی فرم‌های معماری کف سرامیک، جانمایی اتاق‌ها و… همه این‌ها به نحوی تأثیر دارد. لزوماً هم تأثیر منفی نیست. اما در فانتزیهای ذهنی شما موثر است. در برخی کتاب‌هایی که دخترها و پسرهای ما می‌خوانند هم فانتزی‌سازی وجود دارد. یعنی تصویری از یک شهید ارائه شده‌است که آن تصویر واقعی نیست. بلکه اسطوره‌ایست. ما در اسلام اسطوره نداریم. اسوه داریم. 

خب شاید آن کتاب هم می‌خواهد الگوسازی کند؟

وقتی شما دارید الگو معرفی می‌کنید، باید الگوی واقعی تمام جانبه با مؤلفهوهایش را مطرح کنید، نه یک بخشی از الگو!

اگر شما بخشی از الگو را معرفی کنید، می‌شود مثل داستان مولانا درباره فیل! در تاریکی هرکس به جایی از بدن فیل دست می‌زد و می‌گفت فیل مثلاً استوانه است یا پهن است! اینجا فانتزی وقتی شکل می‌گیرد که در ادبیات ما این تبیین واقعیت رقم نخورده باشد. وقتی این اتفاق رقم نخورده باشد، در فضای واقعیت مخاطب دچار تصویرسازی اشتباه می‌شود. شما وقتی از یک شهید خصوصیات خاصی را تعریف می‌کنید که ممکن است یک دخترخانم عین آن موارد را بخواهد باید از تحمل همسرش در مقابل شغل و فعالیت‌های خطرناک سخت او و ماههای طولانی که از او دور بوده و با نگرانی‌ زندگی می‌کرده‌است هم بنویسید. اما نویسنده چندفصل عاشقانه می‌نویسد به زور ۵خط درباره سختی‌ها می‌گوید. این توازن را بهم می‌زند.

من چطور می‌توانم متوجه شوم که به کمالگرایی افراطی و فانتزی‌سازی‌های زیاد دچار شده‌ام؟ و چطور می‌توانم از آن بیرون بیایم؟

ما یک بحث به اسم ماتریس انتخاب داریم. ما برای بچه‌ها در حوزه ازدواج می‌گوییم حتماً این ماتریس انتخاب را رسم کنید.ماتریس انتخاب چیست؟ ملاک‌هایتان را بنویسید و به ملاک‌هایتان ضریب بدهید. ماتریس انتخاب برای همه حیطه‌های زندگی کاربرد دارد، از رشته تحصیلی و شغل گرفته تا ازدواج.

برای ازدواج چگونه این کار را کند؟ اینگونه که اولاً ملاک‌ها را نوشته و سپس به میزان ماندگاری ملاک‌ها و نسبت آن‌ها در خوشبختی‌اش استدلال بیاورد. مثلاً یکی از ملاک‌های من فلان‌قدر تحصیلات است. بعد بگویم خب این ملاک کجا در خوشبختی تو اثر دارد؟ چقدر اثر دارد؟

یا مثلاً ملاک زیبایی. این زیبایی چقدر در خوشبختی تو اثر دارد و چقدر مانا است؟ ما یک اصل مهمی در حوزه زیبایی داریم: هر زیبایی عادی می‌شود. اگر چهره طرف مقابل برایتان مشمئزکننده باشد، برایتان عادی نمی‌شود. تنفر عادی نمی‌شود‌ ولی زیبایی عادی می‌شود. او باید همه این ملاک‌ها را نمره بدهد و برای هرکدام هم توضیح منطقی و عقلانی بیاورد. او حتی در این مرحله ممکن است یه تجدید نظری در مورد خودش بکند و ببیند که یک جاهایی دارد اشتباه می‌کند.

وقتی شما به یک نفر می‌گویید زیبایی عادی می‌شود، تصویر واقعی نشانش می‌دهید، شروع می‌کند به معیارهایش عمق اثر می‌دهد و ضریب ماندگاری‌شان را می‌سنجد.اگر ماتریس انتخاب بکشد و به همه این سؤالات جواب بدهد و به هرکدام از این‌ها ضریب بدهد، از بند فانتزی‌ها رها می‌شود.مثلاً زیبایی چه ضریبی دارد؟ طبیعی است بگوید من دوست دارم همسرم خوشتیپ باشد. ممکن است بگوید ضریب این معیار ۳ است ولی اینکه تحصیلاتش چه باشد ضریب ۲ دارد. ممکن است بعداً این ضرایب تغییر هم کند.خود همین اتفاق که بچه‌ها شروع کنند سر ملاک‌ها و ضرایبشان فکر کنند، باعث می‌شود از تله فانتزی بیرون بیایند.و مسئله سوم واقعاً از یک مشاور کمک بگیرند برای اینکه دچار خطای شناختی یا خطای تله عاطفی نشده باشند.

می‌شود تله عاطقی و خطای شناختی را تعریف کنید؟

مراجعی داشتم که شش ماه پیش در دانشگاه شریف، ارشد فیزیک می‌خواندند و با من مناظره می‌کردند. ایشان می‌گفتند شما قائل به کار کردن خانم‌ها نیستید پس دگم هستید! گفتم نه تنها قائل هستم، بلکه خانم خودم شاغل و معلم است. می‌گفت شما محدودیت قائلید و می‌گویید فقط برخی شغل‌ها برای خانم‌ها مناسب است و تعیین تکلیف می‌کنید و از این حرف‌ها. اینجا را داشته باشید که این آدم ما را دگم می‌دانست. شش ماه بعد ایشان به همراه دوستشان برای مشاوره ازدواج آمدند. گفت عاشق یک راننده تاکسی اینترنتی شدم و می‌خواهم با او ازدواج کنم. دوستش می‌گفت به هم نمی‌خورند. من می‌گفتم صرف راننده بودن و هم‌طراز نبودن مدرک تحصیلی‌شان دلیل نمی‌شود به هم نخورند. من کیس‌هایی داشتم خانم دکتر بوده و آقا فوق دیپلم. چند سال است ازدواج کرده‌اند، دوتا بچه هم دارند و خیلی زندگی خوبی دارند.

دوستش گفت نه! ماجرای این‌ها فرق دارد. ماجرا این بود که یک بار ایشان و دوستشان تاکسی می‌گیرند تا به کرج بروند. این‌ها یک فلش به راننده می‌دهند و می‌گویند طی این یکی دو ساعت و ترافیک و… تا به کرج برسیم، این فلش را بگذارید آهنگ گوش کنیم. ابتدا راننده نمی‌پذیرد. دوست این خانم به راننده می‌گوید اگر آهنگ را بگذارید، امتیاز بالا به شما می‌دهیم. راننده قبول می‌کند و فلش را می‌گذارد. کمی که از آهنگ اول می‌گذرد راننده فلش را درمی‌آورد و می‌گوید نه خانم، من از این چرت و پرت‌ها گوش نمی‌کنم. این خانم می‌گوید به او گفتم نه آقا، شما باید آهنگ را بگذارید وگرنه امتیازتان را کم می‌دهم و از این حرف‌ها که ناگهان راننده شیشه ماشین را داد پایین و فلش را از شیشه به بیرون پرت کرد! خانم‌ها هم اعتراض می‌کنند که چرا فلش را بیرون انداختی؟ امتیازت را کم می‌دهیم و به پلیس زنگ می‌زنیم. راننده هم می‌گوید اگر باز هم زر زیادی بزنید خودتان را هم وسط اتوبان پیاده می‌کنم. به هر کجا هم می‌خواهید زنگ بزنید.

خانم‌ها هم می‌ترسند و دیگر چیزی نگفتند. این خانم ارشد فیزیک دانشگاه شریف، عاشق این مرد می‌شود! اگر شما این کاراکتر و این قاب را به هر دختری نشان بدهی می‌گوید برو بابا، این مردک فلان‌فلان شده است.ما در سه جلسه مشاوره به این جمع‌بندی رسیدیم که این خانم در یک خانواده‌ای زندگی می‌کند که پدر مقتدر نیست و مادر تعیین تکلیف می‌کند. هروقت در مهمانی و جمع‌های فامیلی مادر می‌گفته برویم، پدر می‌گفته چشم و دختر شاهد تمسخر پدرش توسط شوهرخاله‌ها و شوهرعمه‌ها و این‌ها بوده و خلأ داشتن یک مرد مقتدر اینقدر برایش زیاد بوده که عاشق این راننده تاکسی شده! این دقیقا یک تله عاطفی است. 

برای تله شناختی چه مثالی وجود دارد؟

یک آقاپسری از دخترخانم همکلاسی‌اش در سال سوم دانشگاه شماره پدرش را برای امر خیر می‌گیرد. با پدر دختر صحبت می‌کند، توضیحات لازم را می‌دهد و می‌گوید سه سال است با دختر شما همکلاسی هستم و از ایشان شماره شما را گرفتم ولی با ایشان مستقیماً طرح موضوع نکردم. چون پدرم تاجر فرش است و ایران نیست و مادرم هم از دنیا رفته‌اند، اگر اجازه بدهید با عمه‌ام برای خواستگاری خدمت برسیم. پدر دختر هم می‌پذیرد و آن‌ها به خواستگاری می‌روند. صحبت‌های اولیه را مطرح می‌کنند، پسر می‌گوید من یک شرکت کامپیوتری دارم، آدرس فلان‌جا است. برای تحقیقات می‌توانید بروید.

اگر اجازه بدهید برای آشنایی بیشتر ،دو شب دیگر هم بیرون برویم و شام را مهمان ما باشید. دو شب دیگر قرار می‌گذارند. پسر با پرشیای مشکی و یک دسته گل دنبال خانواده دختر می‌رود. دسته گل را نه به دختر بلکه به مادر دختر می‌دهد. پدر جلو و مادر و دختر عقب می‌نشینند. آینه را طوری تنظیم می‌کند تا چهره دختر را نبیند که اذیت نشود. ماشین را روشن که می‌کند برای گذاشتن موسیقی آرام اجازه می‌گیرد.

در رستوران درمورد مسائل صحبت می‌کنند. صورت حساب را که می‌آوردند خیلی مؤدب پرداخت می‌کند و مابقی پولش را هم نمی‌گیرد. همه فریمی که شما از این پسر دارید همین است. حالا من به دختر می‌گویم شما شروع کن به این پسر نمره بده. تو به صداقت این پسر چه نمره‌ای می‌دهی؟ به ایمانش چطور؟ به ادب اجتماعی‌اش؟ معمولاً وقتی مورد را برای مراجعینم شرح می‌دهم، دچار خطای شناختی می‌شوند.

بچه‌هایی که به این آدم در صداقت نمره بالایی می‌دهند، افرادی خوشبین هستند و کسانی که نمره پایین می‌دهدد، بدبین هستند. اما جواب این است که در این فرایندی که من تعریف کردم شما شاخصی برای ارزیابی صداقت این آدم نداشتید. حتی هیچ شاخصی برای سنجش ایمان این آدم هم ندارید. اینکه آینه را فلان کرد و به پدر آن حرف را زد، صرفاً ادب اجتماعی او است. این فرایند تنها به شما ادب اجتماعی این آدم را نشان می‌دهد. این آدم مؤدی به اداب اجتماعی است اما امکان دارد که ادب شخصی نداشته باشد! در قرارهای بعدی باید روشی برای سنجش بقیه معیارها داشته باشم.

نکته‌ای که وجود دارد این است که بچه‌ها ادب اجتماعی این پسر را می‌گیرند و شروع می‌کنند به تعمیم دادن به صداقت و اخلاق و ایمانش. یا شروع می‌کنند به نمره منفی دادن. این بچه‌ها را دچار تله شناختی می‌کند.

اگر بخواهیم بحث فانتزی‌ها و انتخاب در ازدواج را یک جمع بندی کنیم چه می‌گویید؟

همه حرف ما این است که بچه‌ها برای اینکه از فانتزی‌ها فاصله بگیرند باید:

۱. ماتریس انتخاب بکشند، ملاک‌هایشان را بنویسند و در نوشتن این ملاک‌ها فکر کنند و به سؤالاتی پاسخ بدهند. سپس به هرکدام از معیارها ضریبی بدهند که این مرحله ضریب دادن هم خودش فکر کردن و استدلال آوردن می‌طلبد.

۲. با یک مشاور چک کند تا مبادا در تله عاطفی یا شناختی گیر بیفتد.

اگر این فرایند را طی کند، معمولاً می‌توان گفت این فرد دچار فانتزی نیست.

البته بدانیم اینکه فرد مقابل ما با برخی علاقه‌ها یا فانتزی‌های ما همخوانی داشته باشد، بد نیست. مثلاً بگویم من دوست دارم همسر آینده‌ام سید باشد. خب حالا اگر از سادات بود که چه بهتر! ولی اگر بگوییم این دختر یا پسر همه چیزش خوب و مناسب است اما چون از سادات نیست پس ردش می‌کنم، این فانتزی و مخرب است.