جای خالی همسر

نغمه گلزاری، یکی از شهدای حمله تروریستی گلزار شهدای کرمان، در طول ۱۴ سال زندگی مشترک خود به همسر و فرزندانش خدمت کرده بود.

نغمه گلزاری اهل سیرجان و دانشجوی رشته دبیری زبان انگلیسی در کرمان بود. متانت و آرامش او باعث جلب‌توجه هم‌کلاسی‌اش شد و این آشنایی منجر به ازدواج آنها در سال ۱۳۸۸ گردید.

این زوج ۱۴ سال را باگذشت، وفاداری، مهربانی و خدمت به خلق سپری کردند و در نهایت، نغمه گلزاری در سالروز ولادت بی‌بی فاطمه زهرا (س) و روز زن که هم‌زمان با سالروز شهادت سردار دل‌ها بود، به شهادت رسید.

در روز مرد و پدر، فرصتی فراهم شد تا با حسین سلطانی‌نژاد، همسر شهیده نغمه گلزاری و پدر شهیده مریم سلطانی‌نژاد، گفت‌وگویی داشته باشیم.

دو سال است که روز مرد و پدر را بدون همسر و دخترتان سپری می‌کنید. این مدت برای آقای سلطانی‌نژاد چگونه گذشت؟

ما عاشق یکدیگر بودیم و زندگی‌مان بر پایه عشق بنا شده بود. هر روز که می‌گذشت، عشق ما بیشتر می‌شد. همسرم به‌گونه‌ای به من وابسته بود که حتی نمی‌توانست دوری من را برای نیم ساعت تحمل کند. همیشه به او می‌گفتم که باید حساسیت را کمتر کنیم، اما او می‌گفت: “هرچقدر هم که پیر شوم، باز هم تو را دوست دارم.” همیشه نگران بودم که اگر روزی من نباشم، او چه خواهد کرد، اما هرگز به ذهنم خطور نکرد که اگر روزی نغمه نباشد، آیا می‌توانم بدون او زندگی کنم؟! این یک سالی که از نبود آنها می‌گذرد، دلتنگی زیادی برایشان دارم. همسرم هر سال با بهترین هدایا روز مرد را تبریک می‌گفت و دخترم نیز همین‌طور. بهترین هدیه برای یک مرد، وجود همسر و فرزند خوب است که اکنون از آن بی‌نصیبم. خدا آزمایش سختی برای من قرار داده است، اما راضی‌ام به رضای او و تا زمانی که خودش بخواهد، به یاد و خاطره همسر و دخترم زندگی می‌کنم. تنها آرزویم این است که یک‌بار دیگر آنها را ببینم.

بهترین هدیه‌ای که از همسر و دخترتان دریافت کردید، چه بود؟

انگشتر سنگ شجر که همسرم یک سال قبل از شهادتش به مناسبت روز مرد برایم خرید. دخترم نیز اغلب با دست‌نوشته‌های زیبا یا هدیه‌هایی که با کمک مادرش برایم می‌خرید، روز پدر را تبریک می‌گفت. یک‌بار بعد از شهادت دخترم، دست‌نوشته‌ای در بین وسایل مدرسه‌اش پیدا کردم که خیلی مرا تحت‌تأثیر قرارداد. او نوشته بود: من شما را خیلی دوست دارم، شما برای من خیلی آدم مهمی هستید.

پارسال دوستان دخترم به من زنگ زدند و گفتند: حالا که مریم نیست، روز پدر را به شما تبریک می‌گوییم.

اگر به آن روزها برگردید، منتظر چه اتفاق قشنگی در روز مرد هستید؟

همسرم علاوه بر تحصیلات عالیه، یک کدبانوی نمونه نیز بود. او به‌خوبی مدیریت خانه را انجام می‌داد و نسبت به تولد من و فرزندانمان بسیار حساس و هوشیار بود. نغمه نه‌تنها روز مرد، بلکه روز تولدم و سالگرد ازدواجمان را نیز با کیک و شیرینی‌های خوشمزه‌ای که خودش درست می‌کرد، تبریک می‌گفت.

چه ویژگی‌هایی شهیده نغمه گلزاری و شهیده مریم سلطانی‌نژاد را نزد شما ممتاز کرده بود؟

همسرم در ۱۴ سال زندگی مشترک خود هرگز در وظایف همسری و مادری کوتاهی نکرد و این وظایف را باگذشت، مهربانی و وفاداری انجام می‌داد. او همیشه به من احترام می‌گذاشت و نسبت به دیگران نیز بسیار مهربان و مهمان‌نواز بود. نغمه نمی‌توانست نسبت به ناراحتی و مشکل دیگران بی‌تفاوت باشد. او رابطه خوبی با خانواده من داشت و زمانی که خواهرم سمیه برای فرزند دومش باردار بود، او را تا مطب دکتر همراهی می‌کرد. پارسال هم که برای سالروز شهادت سردار دل‌ها در گلزار شهدا موکب داشتیم، با ماشین دنبال خواهرانم می‌رفت و آنها را به گلزار شهدا می‌برد. عاقبت هم در کنار هم شهید شدند.

دخترم مریم نیز بامحبت و مهربانی بود و دلش مانند مادرش صاف و زلال بود. او هیچ‌گاه از کسی شکایت نمی‌کرد و همیشه با دیگران خوب رفتار می‌کرد.

پس این خصائص اخلاقی زمینه شهادت آنها را فراهم آورده…

بله. همسرم نسبت به مسائل اعتقادی و عبادی‌اش نیز بسیار حساس و دقیق بود. او دعای کمیل را دوست داشت و پنج‌شنبه‌ها که به گلزار شهدا می‌رفتیم، همیشه می‌گفت: “چه صفا و معنویتی اینجا دارد.” او گاهی نماز شب می‌خواند و به زیارت امام رضا (ع) نیز علاقه‌مند بود. اگر سالی به زیارت نمی‌رفتیم، انگار چیزی در زندگی‌اش کم بود.

آیا همسرتان درباره شهادت هم صحبتی کرده بود؟

او هرگز درباره شهادت صحبت نکرد، اما دعای عاقبت‌بخیری همیشه در نمازهایش بود. خداوند عاقبت‌بخیری نغمه را که مظهر ادب و مهربانی بود، با شهادتش در نیکوترین روز و بهترین مکان رقم زد و همچنین قسمت شد که پیکر مطهر او و دخترش نیز در این مکان مقدس دفن گردد.

سفر آخر شهیده نغمه گلزاری به مشهد کی بوده است؟

شهریورماه سال ۱۴۰۲، تقریباً چهار ماه قبل از شهادتش، به مشهد رفتیم.

سال‌هایی که با هم به زیارت آمدید، چه خاطره‌ای از مشهد دارید؟

در یکی از سفرها، همسرم هوس غذای حضرت کرد و گفت: یا امام رضا (ع)، آیا ممکن است در این سفر از غذای متبرک حرمت بخوریم؟ در عوارضی بودیم که خادمان حرم سه ژتون غذا به داخل ماشین ما انداختند که برای وعده ناهار روز بعد بود. وقتی به صحن غدیر رفتیم، همسرم رو به حضرت گفت: آقا، شما که ما را ناهار مهمان کرده‌اید، آیا ممکن است غذا هم کوبیده باشد؟ وقتی وارد مهمان‌سرا شدیم، بوی کوبیده مشاممان را نوازش می‌داد و حضرت حاجت همسرم را در این سفر به او عنایت کرد.

شما بعد از شهادت دخترتان سوگواری می‌کردید که مریم مادرم بود. چه سالی مادرتان به رحمت خدا رفته است و مریم شباهت‌هایی به مادرتان داشت؟

مادرم تیرماه سال ۱۳۶۹ به رحمت خدا رفت، سالی که من تازه می‌خواستم به اول دبستان بروم. مزار مادرم نیز با گلزار شهدا فاصله زیادی ندارد. مادرم آخرین فرزند خانواده‌اش بود و نامش شیرین گذاشته بودند. مریم نیز دقیقاً مانند مادرم شیرین و دوست‌داشتنی، بامحبت و پیش‌سلام بود. هیچ‌کس نمی‌توانست از مریم جلوتر سلام کند. مادرم زبانزد خاص و عام بود و همه از او به نیکی یاد می‌کنند. با همه خوبی‌هایش، اما حالا یک شفیع کوچولو و عزیز مانند مریم را دارم.

رضوی