برخوردهای غیرانسانی با زنان کارگر خانگی در نبود قوانین حمایتی و بازدارنده

به گزارش جهان بانو، نوشتاری که اکنون می‌خوانید، روایتی زنانه است در ارتباط با دلمشغولی های سه زن با سه جهان فکری مشابه و نگرشی شبیه به یکدیگر که روند یکسانی از اتفاقات را پشت سر می‌گذرانند. روز این سه زن در نبود چتر حمایت بیمه، حق از‌کار‌افتادگی و بازنشستگی با رفت‌و‌روب منازل آغاز می شود […]

برخوردهای غیرانسانی با کارگران زن خانگی در نبود قوانین حمایتی و بازدارنده

به گزارش جهان بانو، نوشتاری که اکنون می‌خوانید، روایتی زنانه است در ارتباط با دلمشغولی های سه زن با سه جهان فکری مشابه و نگرشی شبیه به یکدیگر که روند یکسانی از اتفاقات را پشت سر می‌گذرانند. روز این سه زن در نبود چتر حمایت بیمه، حق از‌کار‌افتادگی و بازنشستگی با رفت‌و‌روب منازل آغاز می شود و با واماندگی و جراحت روحی ادامه پیدا می‌کند و سرانجام به کنار آمدن و عادت ختم می شود؛ عادتی همراه با رنجی همیشگی. در آغاز، وقتی روایت زندگی این زنان روی کاغذ نقش بست، یادداشت های ناتمام و آشفته ای بود که هربار با بازنویسی و ویرایش، محنت و مشقت آنها در قالب جملات بیشتر خود را نشان می‌داد و زخمی کاری را بر دل می‌نشاند. برخوردار نبودن از حمایت‌های قانونی و اضطراب از‌دست‌دادن شغل و درآمد ناچیز، سبب می شود تا به بانوانی که سرپرست خانواده اند و ناچارند تا در مقام کارگر و مستخدم به نگهداری از سالمندان و کودکان، آشپزی، رفت‌و‌روب و شست‌و‌شو بپردازند، احساس بی پناهی  و بی تکیه گاهی دست بدهد.

از دریچه نگاه آن ها تنها شکل عریانی از تبعیض های طبقاتی نیست که آزاردهنده است، بلکه عدم تساوی نهادینه شده در کارهای غیررسمی نیز مسئله ای بسیار ناراحت کننده و دردآور است. افزایش جمعیت زنان سرپرست خانوار و خودسرپرست و اجبار به تامین مایحتاج زندگی، گروهی را از سر ناچاری، به کار کردن در قالب مشاغل خدماتی متقاعد کرده و آنها را وادار کرده است تا برای حفظ این کسب و کارها بسیار تلاش کنند.

پس از حملات کوبنده و مرگبار کرونا، بازار کار زنان بیشتر از گذشته دچار تغییر و آسیب شده است. برای درک بهتر این مسئله، توجه شما را به یک آمار مهم جلب می کنیم: از بین ۴ میلیون و ۳۲۰ هزار زن شاغل در سال ۱۳۹۸، قریب به ۱۵/۳ درصد از آن ها در سال ۱۳۹۹ بیکار شده اند و با افزایش خانوار‌های دارای سرپرست زن و رشد ۲۷ درصدی تعداد بانوان سرپرست خانوار، بر تعداد متقاضیان این شغل اضافه شده است.

سهم زنان از مشاغل خدماتی، بیش از مردان!

گزارش مرکز آمار و اطلاعات راهبردی وزارت کار که روزنامه همشهری نیز آن را منتشر کرده است، نشان دهنده آن است که «تعداد زنانی که مخارج خود و خانواده تحت سرپرستی‌شان را تامین می‌کردند از ۲ میلیون و ۷۷۳ هزار نفر در سال ۹۰ به ۳ میلیون و ۵۱۷ هزار نفر در سال ۹۸ رسیده» و رشد ۲۷ درصدی از طریق این آمار احصاء شده است. با این وجود بازار کار پس از تهاجم ویروسی، چهره مردانه تری پیدا کرده و تعداد زیادی از بانوان سرپرست خانوار در این شرایط ناچارند تا برای بقا در بخش خدماتی و یا در بازار کار غیررسمی به فعالیت بپردازند.

سهم بانوان از مشاغل خدماتی در یک تقسیم‌بندی ناعادلانه، بیشتر از مردان است و میان گروه های مختلف کارگران غیررسمی، کار خانگی از نظر دور مانده است و این شغل در زمره پایین‌ترین رده‌های شغلی محسوب می‌شود. این مشاغل معمولا با کمترین حقوق و مزایا نصیب زنان می شود. مردان اغلب حاضر به انجام چنین کارهایی نیستند یا در ازای آن دستمزد بیشتری مطالبه می کنند و به همین دلیل، این زن‌ها هستند که برای این مشاغل انتخاب می‌شوند؛ زنانی که کمترین انتظار را دارند و به بیشترین شکل ممکن فرمانبرداری و اطاعت می‌کنند. به کارگیری واژگانی همچون خدمتکار، پیشخدمت و کُلفت به این شغل حالتی تحقیرآمیزتر داده است.

از طرف دیگر، در معرض مداوم مواد شوینده و آب قرار داشتن، استفاده از چهارپایه جهت نظافت، باتوجه به اینکه بخش مهمی از سرمایه کاری آنها به توانمندی فیزیکی شان مرتبط است و دردهای به وجود آمده در دست و پا و کتف، این زنان را نسبت به آینده شغلی خود نگران می‌کند. ترس از دست دادن توانایی فیزیکی و به دنبال آن ناتوانی برای امرار معاش آنان را آزار می دهد و این درحالی است که فعالیت این زنان تحت حمایت هیچ‌یک از قوانین وزارت کار نیست و مهمترین گزینه پیش روی سه زن روایت ما به نام های کوکب، گل اندام و فاطمه، فعالیت در بخش اقتصاد غیررسمی است که همراهی نزدیک و قوی با گستره فقر و محرومیت اجتماعی دارد و آن ها نسبت به خروج از شمول حقوقی مندرج در قانون کار و ناامنی شغلی ناراضی هستند. انتخاب این زنان کارگری در خانه ها نبوده و اضطرار و تنگناهای زندگی، تنها یک انتخاب را در برابرشان قرار داده است و همین انتخاب نیز موجب شده تا به ته مانده روزهای آینده چندان امیدوار نباشند. درآمد آن ها هر چه که باشد به نیمه ماه نرسیده تمام می‌شود.

سکوت، سکوت و بازهم سکوت

این سه زن باید مراقب دخل و خرج خانه باشند تا مخارج زندگی کمر آن ها را خم نکند. با خاموش کردن چراغها و تلویزیون، در خرج و مخارج صرفه جویی می کنند. به شامی ها گوشت کمتر می زنند و تخم مرغ بیشتر و یا با باقی مانده برنج روز قبل، کوفته می پزند. این سه زن می‌دانند چطور همه چیز را مدیریت کنند تا مخارج بیشتر از درآمدها نشود. خیلی چیزهای دیگر هم بلدند؛ درد کشیدن و دم نزدن، گریه های یواشکی و خنده های زورکی. تهمت ناحق شنیدن از این و آن و به روی خود نیاوردن. آن ها نمی توانند قهر کنند و در را محکم به روی صاحبخانه خود بکوبند و بروند، چرا که در صورت انجام چنین کاری شرکت خدماتی بازخواست شان خواهد کرد. حتی در صورت بهتان و تهمت شنیدن و موارد دیگری مانند دقت و وسواس بی مورد صاحبخانه برای ایراد گرفتن از کارشان و دادن دستمزد کمتر به آن ها، بازهم محکوم اند به سکوت و سکوت و سکوت!

حاصل این وضعیت را به خوبی می‌توان در پژوهشنامه مددکاری اجتماعی در یک مقاله با عنوان «تجربه زیسته زنان کارگر خانگی شهر تهران» به خوبی درک کرد. در قسمتی از این مقاله نوشته شده است: «جوهره مشترک تجربه زنان از کار خانگی، نابرابری اجتماعی است و کارگران افزون بر این که به فاصله طبقاتی خود با کارفرما آگاه می شوند، محرومیت از کف حمایت اجتماعی پایه، بازدارنده تحرک شغلی آنهاست. از سویی، پرداختن به کار خانگی از دید کارفرما به مثابه مسئولیت ذاتی زن دیده می شود. کارگران خانگی به دلیل شرایط منحصر به فرد شغلیِ خود، نیازمند دریافت حمایت های یکپارچه بوده و از سویی حق ِکارگران خانگی در حفظ کرامت انسانی و شرایط سلامت بخش، باید در قوانین در نظر گرفته شود».

مشاغل خانگی، تحت کمیت قانون قرار نگرفته است

آنچه در این مقاله نوشته شده است، آیینه تمام نمایی است از شرایط کاری این گروه از کارگران که متاسفانه توسط کارفرما تعیین می شوند: «در پاره ای زمانها چنین شرایطی توام با نادیده گرفتن حقوق اساسی (بهره کشی، کار اجباری، کار غیرارادی، شرایط سخت کار مانند ساعات طولانی کار، حمل و جابه جایی وسایل سنگین در منزل، امور نظافتی سخت مانند نظافت روزانه ۷۰۰ پله)، نادیده گرفتن حقوق بقا (درآمد ناکافی)، نادیده گرفتن حقوق امنیت (اخراج خودسرانه) و نادیده گرفتن حقوق مدنی (آزادی بیان، گفت وگوی اجتماعی) کارگران خانگی است. گویا کار خانگی به عنوان مسئولیت ذاتی زن دیده شده است، بنابراین ارزش اقتصادی و اجتماعی آن کاهش یافته است».

در بخش دیگری از این نوشتار آمده است: «مشاغل خانگی، تحت کمیت قانون قرار نگرفته و از حیطه بازرسی و نظارت خارج است و روابط کاری شکل گرفته در بیشتر مواقع مبتنی بر روابط معمول کار نیست، به نحوی که این گروه از کارگران انواع تبعیض های اجتماعی، حقوقی، فرهنگی و اجتماعی را تجربه می کنند.» این جمله از دیگر عبارت های شاخص در این مقاله است که با مستندات پژوهشی عجین شده و در آن به روشنی تصریح شده است: «کار خانگی به سبب اینکه در حوزه خصوصی کارفرما صورت می گیرد و در دسته کارهای پنهان غیررسمی است، با سایرگروه های کار غیررسمی یک تفاوت اساسی دارد،  که همین امر موجب بهره کشی و سایر شرایط سخت برای کارگران خانگی می شود. از سویی چون اغلب کارگران خانگی از گروه های در حاشیه و محروم هستند و نسبت به حقوق خویش آگاهی ندارند، بیشتر محرومیت و خطرهای روانشناختی، عاطفی و مانند آن را تجربه می کنند و ورود آنها به طبقه متوسط و بالاتر تحت نابرابری های مداوم قرار می گیرد».

«شکم ما با اقلام غذایی ارزان پر می شود»

فاطمه، ۴۳ سال دارد. در استان گیلان متولد شده و ساکن تهران است: «از ۱۷ سالگی تا الان که ۴۳ سالمه، دارم توخونه های مردم جون می کنم، ۱۹ ساله بودم که از شوهرم جدا شدم، مُفنگی بود. تا فرش زیرپام رو می فروخت و خرج مواد کوفتیش می کرد. هرچی به پاش صبر کردم درست نشد. طلاق گرفتم و خلاص شدم. پسرم اون موقع ۵ سالش بود، آوردمش پیش خودم. یه مدت برای اینکه پول بیشتری بگیرم و نخواد اجاره بدم، رفتم خدمتکار تمام وقت یه پیرمرد و پیرزن شدم. هم جای خواب داشتم، هم نمی خواست پول خورد و خوراک بدم. تر و خشکشون می کردم. حموم می بردمشون. غذا می پختم و برای خونه خرید می کردم. به مرور رفتم خونه های دیگه و شروع کردم به کار کردن، کسی نبود پسرمو نگه داره، اونم با خودم می بردم. وقتی همسن و سالای خودشو خونه های مردم می دید، دوست داشت همون چیزایی که اونا دارن، اینم داشته باشه. نمی تونستم؛ از پس خرج و مخارج شکممون به زور برمی یومدم. چطوری می تونستم اسباب بازی آنچنانی براش بخرم. هرچی دست بچه های مردم می دید دلش می خواست، گاهی یه آدامس که می دادن بهش، تا ساعت ها نگهش می داشت. بعضی وقتا هم می ذاشت تو نعلبکی و جایی قایمش می کرد، آخرم به فرش و چادر و ته کفش می چسبید و صدای صابخونه رو درمی آورد. هیچ وقت پول درست و حسابی توی دست و بالم نبود، خونه مون مبل نداشت، پسرم ندیده بود، برای همین وقتی خونه این و اون می دید، می رفت روش، کلی بالا و پایین می پرید، بچه بود، عقلش نمی رسید. صابخونه ها مدام چشم غره می رفتن و از دستمزدم کم می کردن، حقم داشتن. باید چند سال می گذشت تا پول خرید مبل دستم بیاد. کل زندگیم یه گلیم دست دوم و یه یخچال و گاز بی رنگ و رو بود که از سمساری محل خریده بودم. همیشه هم شکممون با اقلام غذایی ارزون پر میشد، هنوزم همین طوریه. نون غذای اصلیمونه. تو یخچالمون خبری از موز و سیب و خرما نیست. یه سینه مرغ رو دستکم دو بار بار میزارم. سهم پسرمو بیشتر میدم».

حس نابرابری و فاصله طبقاتی و تبعیضی که وجود دارد، خودش را به در و دیوار وجود فاطمه می کوبد و آن اشک هایی که تلاش می کند تا سرازیر نشوند، اینطور وقت ها که فاصله طبقاتی بی محابا در برابر چشمانش خودنمایی می کند، روی گونه هایش جاری می شود: «دنبال یه لقمه نون حلالم. بعضی وقتا اینقدر کار می کنم که خشکی و چروک دستام با هیچ کرمی خوب نمیشه. بعضی وقتا هم اینقدر با شوینده ها کار می کنم که گلوم می سوزه و صدام از شدت گرفتگی در نمیاد. تازه ماسکم میزنم ولی فایده نداره. کار نیست، یعنی کار برای ماها نیست. کارگری تو خونه های مردم، آینده شغلی نداره، فقط می تونیم خرج یه روز و یه ماهمون رو دربیاریم و دستمون جلوی کسی دراز نباشه، وگرنه نه بازنشستگی داره و نه حمایتی. هیچی نداره. خیلی چیزا خونه های مردم می بینیم که دلمون می خواد بخریم، اما نداریم. نابرابری یه چاه ویله که ته نداره، ما بدبخت بیچاره ها، بی پناهیم».

«شرکت های خدماتی از ما حمایت نمی کنند»

کوکب که ۴۵ سال دارد، متولد کرمانشاه است و در حال حاضر در تهران سکنا گزیده است. همسرش ۸ سال قبل به علت ابتلا به سرطان فوت کرد. او روزانه ۸ ساعت کار می کند و در ازای آن ۳۳۰ هزار تومان دستمزد دریافت می کند که ۲۵ درصد از آن  سهم شرکت خدماتی است: «وقتی پسرم ۶ سالش بود، شوهرم مریض شد و فوت کرد. ناچار شدم برای تامین معاش زندگی، خونه های مردم کارگری کنم. اونا که خیلی پولدارن ما رو تحویل نمی گیرن، انگار بدشون نمیاد از ما سوءاستفاده کنن و بهمون بگن از زیرکار در میریم و از سر و ته دستمزدمون بزنن. گاهی هم پیش میاد که پز زندگیشون و به ما میدن، مایی که یه پول رهن۴۰- ۳۰ میلیونی، کل سرمایه زندگیمونه، تازه همونم از این و اون قرض کردیم. اصلا پز دادن و به رخ کشیدن به کنار. گاهی اگه تلفن مون زنگ بخوره و وسط کار بچه مون یه کار واجب داشته باشه یا حالش بد شده باشه، فک می کنن می خوایم از زیر کار در بریم. تا موقعی که کارمون تموم میشه و میریم خونه که ببینیم چی شده دلمون هزار راه میره. هر ثانیه، هزار سال طول می کشه. نه میزارن بریم خونه و نه میزارن زنگ بزنیم و پیگیر حال بچه مون بشیم، اگه با موبایل به خونه زنگ بزنیم و ببینیم چی شده، صاحبخونه چشم غره میره و سریع به شرکت زنگ میزنه که از کارگرتون راضی نبودم، همش تلفن بازی می کنه، دیگه نمیگن که من مادرم، نمیگن برای خرج زندگیم دارم جون می کنم، وگرنه کی حاضره تو این شرایط، صبح تا غروب، زندگی و بچه ش رو ول کنه  بره دنبال چندرغاز پول. سال ۹۲ پسرم فقط شیش سالش بود که خونه مادرم می ذاشتمش و بعد می رفتم سرکار. گاهی خیلی بهونه می گرفت و گریه می کرد، مامانم به تلفنم زنگ می زد که پسرت بی تابی می کنه، باهاش حرف بزن و آرومش کن، اما از بابتش کلی حرف می شنیدم و صاحبخونه ها گیر می دادن که حواست جمع کارت باشه. همینه دیگه. تازه این همه حرف می شنویم برای کاری که بیمه نداره و شرکتای خدماتی فقط یک بیمه حوادث برامون رد می کنن. امثال ما دستمون به جایی بند نیست. باید به شرکت سفته هم بدیم و اگه صابخونه به دروغ بگه خوب کار نکردیم، شرکت حقُ تمام و کمال به صابخونه میده و از درصد ما کم میشه».

«ما فرصتی برای زنانگی نداریم»

گل اندام  ۲۸ سال دارد و در شهر بجنورد متولد شده است. او در حال حاضر در تهران زندگی می کند: « به خدا مجبوریم اگه کارفرما تو سرمونم زد، آخ نگیم. زندگیمون گره داره، ماهانه برای یه خونه ۴۰ متری، ۸۰۰ هزار تومن کرایه میدیم. ۲۰ میلیون هم پول پیش دادیم. صابخونه گفته موعد تمدید که برسه، باید روی پول پیش خونه، ۵۰ میلیون دیگه بزاریم. خیلی گرفتاریم. فعلا تا قرض و قوله های شوهرمو صاف کنم باید تو این شغل بسوزم و بسازم».

گل اندام دو دختر ۳ و ۷ ساله دارد و ۸ ماه است که به همراه خانواده اش، به دلیل فقر و ناچاری به تهران کوچ کرده و در خانه ها کارگری می کند. همسرش پیش از آنکه به تهران مهاجرت کنند، در مغازه نانوایی مشغول به کار بود و یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان هم درآمد داشت. حالا که در تهران زندگی می کنند، او در مبل سازی کار می کند و درآمد ماهیانه اش ۴ میلیون تومان است. همسرش کمی قبل تر، ۲۰ میلیون تومان قرض کرده و برای جراحی توده عروقی داخل دست دخترشان به پزشک معالج تحویل داده است تا دخترشان درمان شود. پس از چند بار عمل جراحی، حالا بینی فرزندشان خونریزی کرده است و پزشک معالج به آنها هشدار داده که چنین اتفاقی خطرناک است و بهتر است که دخترشان دوباره تحت مراقبت قرار گیرد. با این وجود مخارج آن ها به درمان دوباره قد نمی دهد. او صبر کرده تا بدهی همسرش کاملا پرداخت شود و با کمی بیشتر کار کردن و پس انداز پول ها، دوباه بتوانند روند معالجه دخترشان را از سر بگیرند. آن ها به همین دلیل به تهران مهاجرت کرده اند، به این دلیل که گل اندام در منازل کارگری کند و بدهی همسرش را زودتر بپردازند و بعد از آن بتوانند با خاطری آسوده برای هزینه های دوا و درمان دخترک اقدام کنند: «خدا شاهده برای اینکه بتونم زودتر بدهی شوهرمو صاف کنم، از ۶ و نیم صبح از خونه میزنم بیرون تا ۵ -۴بعدازظهر. پنج شنبه و جمعه هم کار می کنم. شوهرم پنج شنبه ها زودتر میاد و جمعه ها هم تعطیله، راحت تر میتونم برم سرکار، چون باباشون مراقبشون هست. اما وقتی میرسم خونه خیلی خسته ام.  تازه بعد از اینکه از سر کار می رسم، باید ریخت و پاشای خونه رو جمع و جور کنم و غذا بزارم. اصلا فرصت نمیشه به خودم برسم و آرایش کنم. تو خونه های مردم دیدم که چطور بعضی زنا به خودشون میرسن و هر روز میرن آرایشگاه و یه مدلی خودشون رو درست می کنن ولی من فرصت نمی کنم، حتما شوهرم دلش می خواد. بالاخره اونم مرده دیگه. رشته زندگیم از دستم در رفته، این کارم به درد بخور نیست. کار کردن تو کارخونه و مراکز تولیدی خیلی بهتر و مطمئن تره و تازه اونجا بیمه هم می کنن اما چون ساعت کاریش زیاده و بچه کوچیک دارم، ناچارم تو خونه ها
کارگری کنم که ساعت کاریش دست خودم باشه. کار خونگی احترام نداره، تو جامعه جا نیفتاده و اغلب کارفرماها چون نظارتی نیست و قانون از ما حمایت نمی کنه، هرطور دلشون بخواد رفتار می کنن».

«کلفت و نوکر خطابمان نکنید»

در سال هایی که کوکب در این شغل مشغول به کار بوده است، ندیده که یک شرکت از نیروهایش پشتیبانی کند و به حمایت از آنها بپردازد: «یکی از همکارام همیشه خوب و تمیز کار می کنه اما یه بار صابخونه به شرکت زنگ زد و گفت، درست و حسابی خونه رو برق ننداخته، شرکتم برای مشتری مداری، دربست حرفشو قبول کرد و از درصد کارگر بیچاره کم کرد. ماها پوست کلفت شدیم، بعضی خانوما وسواس دارن و هرچقدرم تمیز کنی و برق بندازی، باز کلی ایراد می گیرن که خوب تمیز نکردی و به شرکت گله و شکایت می کنن که کارگرتون خوب کار نمی کنه و نصف پولشو نمی دیم. یسری آدمای تازه به دوران رسیده، با ما مثل برده رفتار می کنن، انگار که ما کلفت یا نوکریم، با لحن بدی حرف می زنن، بارها شده که به جای صدا کردن اسمم، میگن آی دختر برو اون گوشه رو تمیز کن. آی دختر حواست به کارت باشه. آی دختر بجنب دیر شد. یا میگن چشمای کورتو واکن تا شکستنیا از دستای چلاقت نیفته! این حرفا دل آدمو به درد میاره، بی پولی و بدبختی همینه…»

البته این زن زحمت کش تنها با افراد ناسازگار و نااهل برخورد نداشته است و اتفاقا در خانه آدم هایی هم که خوب و منصف بوده اند هم کار کرده است: «خدا وکیلی کارفرمای خوب و مهربونم زیاد داشتم، که باهام همراهی می کردن اما خب اونایی که بد بودن از ذهنم پاک نشدن. یه بار حتی وسط کار، دلم چنان درد گرفته بود که دیگه نمی تونستم کمرم رو راست کنم. اون روز باید مبل و میز و صندلی جابه جا می کردم اما نمی تونستم. حتی حالت تهوع هم داشتم. از صابخونه اجازه گرفتم که برم، خیلی عصبانی شد. گفت، چرا اومدی خونه من که حالا بخوای کارت رو نصفه ول کنی. کلی  قسم خوردم، بازم به خرجش نرفت که نرفت. به شرکت زنگ زد و کلی گلایه کرد، شرکتم از دستمزدم، یه درصدی کم کرد. شکم که گشنه باشه، یادت میره زنی یا مردی، چه برسه به اینکه تاریخ پریودت یادت بمونه. شما خودت زنی میفهمی من چی میگم…»

«بعضیا مثل موجود حقیر و بی دست و پا با ما رفتار می کنن و حتی یک استکان آب هم دستمون نمیدن. میگن برو آب معدنی بخر. گلوم خشک شده بود. یه لیوان آب چیه که ازمون دریغ می کنن؟ اون روز خیلی گریه کردم، اون روز که میگم همین چند ماه پیشه، دلم خیلی شکست.» این جملات، خاطرات گل اندام از بعضی از منازلی است که در آن ها کار کرده و از شدت کم درک و فهم بودن برخی از کارفرمایان به ستوه آمده است: «دو تا بچه رو بزاری خونه و بری دنبال یه لقمه نون که چرخ زندگیت بچرخه و قرض و قوله هات رو بدی، بعد باهات اینطوری رفتار بشه. یه روز دخترم زنگ زد که مامان سریع بیا خونه، هرچی گفتم چی شده هیچی نگفت. صدای دختر کوچیکم نمی یومد، فکر کردم براش اتفاقی افتاده، دلم هزار راه رفت. به صابخونه گفتم بزار برم، به جاش فردا میام باقی کاراتو انجام میدم، قبول نکرد، هرچی گریه و التماس کردم فایده نداشت. وقتی کارم تموم شد، از ۱۸۰هزار تومنی که کار کرده بودم،۱۵۰ هزار تومنش و با اسنپ از تهران خودمو رسوندم به بومهن تا یه وقت اتفاقی برای بچه هام نیفتاده باشه. وقتی رسیدم خونه، دیدم دختر ۷ سالم گریه می کنه و میگه حوصلم سر رفته بود، زنگ زدم که بیای پیشم. دختر کوچیکم خواب بود و خدا رو شکر بلایی سرش نیومده بود اما مادر که باشی هزار جور فکر و خیال می کنی. بچه هام صبح تا شب تو خونه تنهان، همیشه دلم شور میزنه. می ترسم یه وقت اتفاق بدی بیفته.»

گل اندام از بی انصافی بعضی از کارفرمایان گله می کند: «بعضی صابخونه ها کم انصافن. یه خونه ای رفتم که خانمه گربه داشت. روی فرش موی گربه بود و هرچی با جاروبرقی کشیدم فایده نداشت. گفتم اینطوری نمیشه. خانمه گفت اینقدر با جارو بکش که موها جمع بشه وگرنه پولتو بهت نمیدم. حالا فک کن کل درآمد روزانه من ۱۶۵ هزار تومنه که ۷۰ هزار تومنش برای کرایه رفت و آمدم خرج میشه. ۳۵ هزار تومنم شرکت، کمیسیون می گیره. میمونه ۶۰هزار تومن که اونم برای بچه ها خوراکی و میوه می خرم و هیچی واسم نمی مونه. ولی خب بعضیام مهربونن. یه لیوان آب که هیچی، حتی پول بیشتر میدن و ما رو سر سفره غذا هم میارن. به خودمون و بچه هامون لباس میدن و هوامونو دارن. حتی یه خانمه رو می شناسم که هر وقت میرم خونه ش، میگه تو مثل خواهر خودمی و حتی پا به پام کار می کنه و نمیزاره سرویس بهداشتی رو بشورم. میگه زشته. تو فقط جارو بکش.»

«درآمد روزانه ام، به اندازه خرید نان و یک قوطی پنیر است»

اما فاطمه به مسئله کارخانگی و کارفرمایان مانند گل اندام نگاه نمی کند و این افراد را به دو دسته خوب و بد تقسیم بندی نمی کند. هرچند که از از خساست برخی کارفرمایان در پرداخت دستمزدها ناراضی است، اما با این وجود معتقد است که برای زندگی آبرومندانه باید دندان روی جگر گذاشت و زخم زبان صاحب کار را تحمل کرد: «هیچ وقت به تور آدم ناجور و بدجنس نخوردم و اغلب، آدمای خوبی بودن و باهام راه اومدن. گاهی هم از کارم ایراد می گیرن، منم قبول می کنم. اگه از خودم دفاع کنم و بگم کارم رو درست انجام دادم، ممکنه بگن چیزی که زیاده کارگره، اون وقت هم خودم و هم خانوادم از نون خوردن می افتیم. اما مشکل اصلی سر حساب و کتابه، اغلب صابخونه ها کلی چونه می زنن تا تخفیف بگیرن. به این فکر نمی کنن که زندگی ما هم خرج داره و از دل خوشیمون نیست که خونه های مردم کار می کنیم. عجیبه، آدمای نادار ناچاری هم نیستن. همه پزشک و مهندسن و زندگیای آنچنانی دارن اما انگار کار خونه براشون کار نیست و از دستمزد ما کم می کنن. میگن کار خونه رو که خانما انجام میدن و جزء کار نیست! به خدا همه چی گرونه. روزی ۲۵۰ هزار تومن دستمزدمه که بهم ۱۵۰ بیشتر نمیدن. میگم این پول به خونه نمیرسه و باید کلی خرید کنم اما گوش نمیدن. گاهی پولی که تو یه روز به دست میارم؛ اندازه چند تا نون، یه قوطی پنیر و چند دونه گوجه و خیاره.»

کارفرمایان بد، کارفرمایان خوب

توصیف کارفرمایان و شرح این موقعیت در مقاله «تجربه زیسته زنان کارگر خانگی شهر تهران» اینگونه نگارش شده است: «کارگران زن، کارفرمایان گوناگونی را تجربه می کنند، به نحوی که به یک دسته بندی از کارفرمایان دست پیدا می کنند؛ کارفرمایان بد. کارفرمایان خوب. کارفرمایان خوب کسانی هستند که با کارگران خانگی برخورد مهربانانه دارند، فشار کاری به آنها تحمیل نمی کنند، آداب انسانی را رعایت و کرامت انسانی را حفظ می کنند. برخی کارفرمایان رفتار همدلانه و حمایتگرانه مادی و معنوی دارند و این مهم سبب می شود بین آنها تعلق و دلبستگی شکل بگیرد و در پاره ای از زمانها حفظ این ارتباط سالیان طولانی به طول می انجامد. کارفرمایان بد ویژگی های مقابل کارفرمایان خوب را دارند، به ویژه اگر از پرداخت حق الزحمه سر باز زنند و چون کارگران خانگی تحت حاکمیت قانونی نبوده و ترس از دست دادن شغل را دارند، استراتژی آنها در بیشتر زمانها سکوت و مداراست.»

«ما آدمیم مثل همه آدمای دیگه و مثل کسی که تو یه شرکت تولیدی یا کارخونه کار میکنه باید احترام داشته باشیم. ما نوکر نیستیم، ما روی پای خودمون وایستادیم تا بتونیم از راه درست یه پولی درآریم و بزنیم به زخم زندگیمون.» کوکب این جمله را با صدای بلند و با لرزشی خفیف بر زبان می آورد و از مشکلات اقتصادی و مستاجر بودن در منزل ۳۸ متری اش می گوید: « ۲ سال توی یه خونه زندگی کردم که مثل قلک بود و  پنجره نداشت. پسرم اذیت بود چون فقط یه اتاق خواب داشت، راحت نبود و احساس استقلال نمی کرد، می خواست یه اتاق باشه برای خودِ خودش، یه اتاق که لباسا و لوازم من داخلش نباشه. حالا توی یه خونه ۵۰ متری زندگی می کنیم که ماهیانه باید یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومن اجاره بدم. ۴۰ میلیون هم پول رهنه که از دور و بری ها قرض گرفتم. حالا هرچی کار می کنم، خرج قرض و بدهی ها میشه و تهش چیزی نمی مونه. اما باز دلم خوشه که پسرم خوشحاله.»

پسر کوکب تا زمانی که به سن ۱۰ سالگی رسیده است، از شغل مادرش اطلاعی نداشته و وقتی به این موضوع پی برده است که اقوام و خانواده درباره آن صحبت می کرده اند. او در آن سن به مادرش بسیار اصرار کرده که این شغل را کنار بگذارد. صاف توی چشم های کوکب خیره شده و با لب و لوچه آویزان و بغضی در گلو، گفته: «دوست ندارم کار کنی. این همه شغل دیگه هست، برو سراغ یکی دیگه.»

چنین حرفهایی برای فاطمه آشناست. پسر او هم زمانی که به سن ۱۲ سالگی رسید، مشابه همین حرفها را به مادرش گفته و نقطه آغازین بهانه گیری هایش هم این جمله بوده است: «مامان این چه شغلیه داری؟ دوستش ندارم. پدر و مادر رفیقا و همکلاسیام دکتر و مهندس و استادن، خب تو هم برو شغل دکتری و مهندسی رو انتخاب کن تا آبروم نره.» فاطمه می گوید: «اون اوایل کارم، که پیش یه پیرمرد و پیرزنی کار می کردم، پوشک عوض می کردم، پسرم این صحنه ها رو که می دید بیشتر بهش بر می خورد اما بزرگتر که شد، فهمید زندگی یه زن بیوه بی سواد، بهتر از این نمیشه…»

حالا که پسر کوکب بزرگتر شده، با همین حساسیت ها قد کشیده و به ۱۴ سالگی رسیده است. او هنوز با دلچرکینی در چشمان مادرش نگاه می کند و می گوید: «این شغل به درد نمی خوره» اما حالا کمی بزرگتر شده و می داند که به دست آوردن یک شغل به این راحتی ها نیست و کسب یک لقمه نان حلال، هزار و یک مکافات دارد. او با کوکب اتمام حجت کرده است: «فقط حق داری وارد خونه هایی بشی که خانم هست.» درست است که کوکب این موضوع را پذیرفته، اما خودش هم می داند به این راحتی ها نیست. سال گذشته در محدوده ولیعصر، به منزلی پا گذاشته که خانم چند دقیقه پس از حضور کوکب، به اتاق خوابش رفته تا استراحت کند: «خانم که رفت بخوابه، شوهرش همینطوری روی مبل لم داده بود و خیره نگام می کرد. خیلی ترسیدم، دلم آشوب شد، معذب بودم. دست و پام رو گم کردم. گیج شدم. اصلا نفهمیدم چطور کارم تموم شد. حالا اینا به کنار، حدود ۸ ساعت جون کندم، از اول تا آخر یک نفس کار کردم و حتی یک دقیقه هم استراحت نکردم.»

کوکب می گوید طوری آن خانه را تمیز کرده که انگار دارد خانه و زندگی خودش را رُفت و روب می کند: «کارم تموم شده بود که خانم خونه بازم از اتاقش بیرون نیومد. شوهرش همه جا رو برانداز کرد و حتی گفت از کارم رضایت داره، ولی پولمو قرار شد چند روز بعد بده. وقتی یک هفته گذشت و خبری از پول نشد، شرکت تماس گرفت و ظاهرا خانم از تمیزکاری منزل راضی نبود. آخه خودش خواب بود و شوهرش همه جا رو وارسی کرد و رضایت داشت، نمیدونم چرا دبه کرد. تازه با کلی ترس خونه رو تمیز کردم. با این دلهره که یه مرد غریبه چهار چشمی حواسش بهم هست.»

این ترس میان همه بانوانی که در خانه ها به شغل کارگری مبادرت می کنند، مشترک است. گل اندام تمایلی به حضور در مکانی که در آن زنی حاضر نیست، ندارد و دوست ندارد که یک مرد غریبه کارفرمای او باشد: «چند وقت پیشا، رفتم یه خونه ای برای تمیزکاری، شرکت بهم گفت، کار برای یه خانمه که خودش داخل خونه حضور داره اما وقتی رفتم، یه آقا درو برام باز کرد و بعدم با خوشرویی برام چایی و میوه آورد. گفت نمی خواد خودتو اذیت کنی. خونه خیلی هم کثیف نیست. بیا باهم حرف بزنیم. سکوت کردم، بلند شدم کارمو انجام بدم، که یکدفعه دسته جارو برقی رو ازم گرفت و باهاش چشم در چشم شدم. از خجالت، نگاهمو دزدیدم….بهش گفتم حرفی برای گفتن ندارم. صدام می لرزید. معلوم بود دست و پام رو گم کردم. دویدم سمت در. حتی فرصت نکردم دکمه های آسانسور رو بزنم. از پله ها سرازیر شدم و فرار کردم. یه بارم یه خونه ای رفتم که هیچ کس نبود. زن و مرد رفته بودند سرکار. خونه رو که تمیز کردم، آقای خونه زنگ زد که تا چند دقیقه دیگه میام. داخل خونه منتظر باش تا هرجا رو خوب تمیزنکرده بودی بهت بگم. منم رفتم بیرون خونه منتظر شدم تا آقا بیاد. وقتی اومد و دید بیرون وایستادم اصرار و پافشاری کرد که باید بیام داخل خونه. گفتم همینجا منتظرم اگه کارم ایراد داشت، بهم بگین میام تمیز می کنم. منتها باید خودتون داخل خونه نباشین که عصبانی شد و بهم گفت این تفکرات پوسیده چیه. منم دست و پاهام یخ کرد. دویدم و پشت سرمم نگاه نکردم. حتی یادم رفت پولمو ازش بگیرم.»
در معرض نگاه های هرزه و ناپاک قرار گرفتن، فاطمه را هم مانند هر زن دیگری عصبانی می کند. او اصلا تمایلی نداشت تا تجربه چنین اتفاقاتی را با ما به اشتراک بگذارد.

ترس از مورد تعرض واقع شدن/ نگران برچسب زنی

کارگران خانگی زن از جمله ترس هایی که در بدو ورود به منازل تجربه می کنند، مورد تعرض واقع شدن است و از نکات برجسته مقاله «تجربه زیسته زنان کارگر خانگی» همین مورد است: «یکی از اطمینان هایی که کوشش می کنند به دست آورند این است که امنیت جنسی و اخلاقی آنها تامین شود.» و اینکه «زنان از احساس پاییده شدن مدام توسط کارفرما احساس خوبی را تجربه نمی کنند و نگران برچسب زنی هستند. اینکه از سوی کارفرما در معرض برچسب هایی چون زن بدکاره، دزد و مانند آن قرار نگیرند.» کوکب که غصه ها گوشه ذهنش تلنبار شده، با اکراه می گوید: «بعضیا، اگه یه چیز از توی خونه شون گم بشه، به ما انگ دزدی می زنن و میگن دستمون کجه.

اگه ما دزد باشیم که نمیریم خونه های مردم کارگری کنیم. تازگیا یکی از رفیقام می گفت خانمه بهش گفته تو دزدی و از توی خونه پول کش رفتی. شرکت هم دیگه حاضر نشده با رفیقم که شوهرش فوت کرده و یه بچه ۴ ساله داره کار کنه و راحت و بی عذاب وجدان بیرونش کردن. مگه میشه الکی به یه آدم تهمت دزدی زد؟» فاطمه، به خاطر ندارد که کارفرمایی به او تهمت دزدی زده باشد. اما بسیار دیده و شنیده است که برخی کارگران در مظان اتهام قرار گرفته و به این سبب، در معرض ترس و خشونتی دائمی قرار دارند.
گل اندام هم طعم تلخ تهمت را تجربه نکرده اما همکارانش بارها تجربه این اتفاق تلخ را پشت سر گذاشته اند. با گم شدن جواهرات و طلا و اشیای داخل منزل، اولین نگاهها به سمت مستخدمین و کارگران خانگی می چرخد و آنها بدون هیچ سند و مدرکی، بار سنگین تهمتی ناحق را به دوش می کشند. گاهی بسیار تحقیر می شوند و باید محتویات داخل کیف و جیب های خود را در پیشگاه صاحبخانه خالی کنند؛ برای اثبات حقانیت خود و برای آنکه صاحبخانه با وارسی دقیقی که انجام می دهد، به این باور برسد، کارگری که به منزل او قدم گذاشته، محتاج نان است اما دزد نیست!

جان کلام

لازم است که کرامت انسانی این گروه از کارگران به دلیل تجربه های منحصر به فرد و شرایط شغلی در قوانین و مقررات در نظر گرفته شود. شغلی که آن ها به آن اشتغال دارند، در زمره گروه های شغلی آسیب پذیر به شمار می رود و به همین دلیل، فرآیند رسمی سازی کار آن ها موضوعی است که باید مورد تاکید قرار گیرد. نظام مزایا و تحت پوشش قرار گرفتن کارگران خانگی تحت حمایت های اجتماعی مسئله ای است که از اهمیت بسیاری برخوردار است و باید برای مرئی سازی و نهادینه سازی کار آنها در فرآیند گفت وگوهای اجتماعی سه جانبه میان کارگران خانگی، اتحادیه های کارگری و دولت، به منظور تامین حقوق اساسی آنان، هر چه سریع اقدام شود.»

منبع: روزنامه رسالت